نویسنده: William Wisher (ویلیام ویشر), James Cameron (جیمز کامرون),
8.5 | |
75 | |
0.92 |
خلاصه داستان:
در فیلم «نابودگر 2: روز داوری» باری دیگر یک نابودگر از زمان آینده، برای شکار جان کانر به زمان فعل می یاد. از سویی دیگر، یک نابودگر دیگر نیز علاوه بر نابودگر اولی، به سوی زمان حال می آید. اما اینبار وظیفه او، محافظت از کانر در مقابل نابودگر اول، وظیفه اصل
بازیگران:
تصاویر فیلم:
نقد و بررسی فیلم به قلم Roger Ebert (راجر ایبِت)
در فیلم «نابودگر 2: روز داوری» باری دیگر یک شکارچی از زمان آینده، برای شکار جان کارنر به زمان فعل می آید. از زمان هولوکاست اتمی سال 1997 توسط ماشین ها و علیه انسان ها، تنها یک مرد باقی مانده که می تواند در وضعیت بحرانی انسان ها تغییری به وجود آورد و او کسی نیست جز جان کارنر که در این فیلم یک نوجوان بیشتر نیست اما قرار است در آینده و پس از فاجعه مذکور، رهبری انسان های باقی مانده در برابر ماشین ها را عهده دار باشد.
شاید شما بیاد بیاورید و شاید هم هم فراموش کرده باشید که در فیلم «نابودگر 1» اکران سال 1984، یک قاتل نابودگر (با بازی آرنولد شوارزنگر) از زمان آینده به گذشته آمده بود تا مادر جان کارنر (لیندا همیلتون) را قبل از آنکه فرزندش را به دنیا بیاورد به قتل برساند. ماموریت نابودگر اول در آن فیلم شکست خورد و کارنر جوان هم به دنیا آمد تا الان در سال 1991 که اینبار دو نابودگر از زمان آینده به زمان حال سفر می کنند : یک نابودگر خوب (با بازی آرنولد شوارزنگر) که قرار است از جان کارنر محافظت کند و یک نابودگر قاتل و خظرناک (با بازی رابرت پاتریک) که به قصد نابودی کارنر قدم به سال 1991 می گذارد. (ذکر این نکته خالی از لطف نخواهد بود که این نابودگرها هر دو شبیه به انسان هستند اما در اصل از موادی مکانیکی و با تکنولوژی بسیار بالا ساخته شده اند، نام نابودگری که قصد نابودی جان ککارنر را دارد T-1000 است که به نظر می آید نام خود را از جدش، که یکی از اولین لپ تاپ های شرکت توشیبا است گرفته باشد) . البته شاید شما با خود فکر می کنید که این دو روبات پیشاپیش باید بدانند که ماموریت آنها پوچ و بیهوده است چون کارنر، در زمانی که آنها از آن آمده اند زنده است و رهبر انسان ها است پس ماموریت ربات هادر زمان گذشته باید شکست خورده باشد که او در آن زمان زنده است. اما خب، این نکته در ترمیناتور 2 نادیده گرفته شده است. البته یک نکته مهم تر هم وجود دارد که با نادیده گرفته شدن آن از سوی ترمیناتور 2، این مساله کلا به چالش کشیده می شود و آن اینکه در صحنه آخر فیلم، تمام چیپست های هوشمند (و حتی آخرین آن) که قرار است در آینده به ربات تبدیل شوند از بین می روند، پس چطور امکان دارد اصلا در آینده رباطی وجود داشته باشد که اکنون به زمان حال آمده باشند؟! البته اینجور تناقض ها در فیلم های علمی تخیلی دارای سابقه ای طولانی هستند و ترمیناتور 2 هم از این امر مستثنی نیست اما در عوض، ترمیناتور 2 این امر را با تمرگز بر روی صحنه های اکشن خوش ساخت خود جبران می کند. جان کارنر جوان اکنون یک پسر خیابانی بسیار شیطان و خلاف است که توسط نا مادری و نا پدری اش بزرگ شده است ( به خاطر آنکه مادرش اکنون در بیمارستان روانی زندانی است. مسئولین بیمارستان به علت هشدارهایی که مادر کارنر درباره فاجعه اتمی و هولوکاست انسان ها می دهد فکر می کنند که دیوانه است)
از همان اولین صحنه تعقیب و گریز که جان کارنر جوان با موتورسیکلت اش در حال فرار از دست T-1000 است ، مقدمات ایجاد رابطه ای نزدیک بین جان و نابودگر خوب شکل می گیرد و این امر خیلی قبل از زمانی اتفاق می افتد که کارنر جوان متوجه می شود که این ترمیناتور در حقیقت دستورات او را اجرا می کند که البته کارنر هم بعد از متوجه شدتن این موضوع به این ماشین پیشرفته و قوی فرمان می دهد تا از کشتن مردم بی گناه دست بردارد. نتیجه هم اتفاقی نادر اما قابل توجه در فیلم های پر از جلوه های ویژه آرنولد است که در آن آرنولد به جای آنکه (مانند فیلم های قبل اش) جنازه ها را در خیابان ها کنار هم قطار کند، اینبار به قصد زخمی کردن و یا ترساندن اهدافش به سوی آنها شلیک می کند.
این موضوع که یک بچه می تواند یک ترمیناتور قدرتمند را به عنوان سگ خانگی خود همیشه به همراه داشته باشد یکی از نکات جذاب فیلم است که برای به وجود آوردن این موقعیت باید از فیلمنامه نویس آن، آقای جیمز کامرون و ویلیام ویشر تشکر کرد. شوارزنگر هم به نوعی جای پدر نداشته جان را می گیرد، پدری که جان هیچ وقت نتوانست ببیند. به خاطر آنکه تا آنجایی که من می توانم به یاد بیاورم، پدر کارنر هم از زمان آینده به گذشته آمد و مادر جان را باردار کرد! ایده هوشمندانه دیگری که جیمز کامرون در فیلم بکار برده این است که کاراکتر نابودگر فیلم (آرنولد) از هر گونه احساس خالی است و درست مانند مستر اسپوک در فیلم “Star Trek,” نمی تواند درک کند که چرا انسانها گاهی اوقات گریه می کنند.
فیلم هم از قدرت ستارگی آرنولد و هم از داشته های او (مانند هیکل و صدای منحصر به فرد) به عنوان عاملی برای بالاتر بردن ارزش های خود استفاده می کند و نه تخریب این ارزش ها. او در این فیلم، علی رقم مشخصات فیزیکی مذکور، گاهی به عنوان یک بازیگر نقش های طنز نیز عمل می کند، مثلا آنجایی که کودک به آرنولد دستور می دهد تا کمی بخندد و اینقدر خشک و جدی نباشد بسیار جالب است. هنگامی هم که آنها موفق می شوند تا مادر جان را از زندان فراری دهند، خود به خود یک تیم سه نفره نا متجانس اما قدرتمند و موثر برای از بین بردن T-1000 تشکیل می شود.
فیلم علاوه بر آنکه موفق می شود خط داستانی خود را آنطور که مد نظرش است به بیننده ارائه بدهد، موفق می شود استانداردهای جدیدی را نیز در جلوه های ویژه ایجاد کند. فیلم مانند تمام فیلم های اکشن مشابه خود، دارای صحنه های تعقیب و گریز، اکشن و همچنین انفجار های بزرگ و پر سر و صدا اما اینبار بسیار خوش ساخت و زیبا است، اما صحنه هایی که تماشاگران از خاطر نخواهند برد، مربوط به چگونگی به تصویر کشیدن T-1000 است. آنچه که این ربات انسان نما را تسکیل داده، ماده ای فلزی و منحصر بفرد است که ظاهرا به تازگی از سوی بشر کشف شده که باعث می شود به موجودی شکست ناپذیر تبدیل شود. شلیک با هر نوع اسلحه ای، در بهترین حالت ممکنه سوراخی قطور در بدن او بوجود می آورد، به نحوی که شما داخل این سوراخ را هم می توانید ببینید اما این سوراخ تونایی این را دارد که سریعا ترمیم شود و این موجود بی رحم را برای ادامه نبرد آماده کند.
این صحنه ها تماما نشان دهنده هوش و ابتکار سرشار تیم جلوه های ویژه جرج لوکاس می باشد. ایده اصلی ساخت و چگونگی ساخت T-1000 برای اولین بار در فیلم “Abyss” (1990) نشان داده شد که طی آن، موجودی که بدن آن تماما از آب تشکیل شده بود، ساکنان یک ایستگاه تحقیقاتی زیر دریا را مورد تهاجم خود قرار می دهد . تکنیک ساخته شده در این دو فیلم به این ترتیب است که در مواقعی که نیاز به جلوه های ویژه است، ابتدا اندام مورد نظر و حرکات آن تماما توسط کامپیوتر ساخته می شود و سپس با استفاده از برنامه paintbox کامپیوتر، رنگ و جنس سطح مورد نظر را، آنطور که فیلمساز می خواهد می سازند (که این جنس در فیلم اخیر جیوه است) . مواقی هم که T-1000 باید از حالت و ظاهر جیوه مانندش تبدیل به انسان شود به این صورت است که ابتدا تصاویر واقعی را با تصاویر ساخته شده توسط کامپیوتر ترکیب می کنند و سپس با کمرنگ و کمرنگ تر کردن جلوه های کامپیوتری طی چند مرحله، تصویر زنده و واقعی انسان نمایان می شود.
اما تمامی این جلوه های ویژه و حیله های کامپیوتری، اگر و تنها اگر کاراکتر اصلی T-1000 موثر و قدرتمند از آب در نمی آمد، بی نتیجه می ماند. درباره کاراکتر T-1000 باید اذعان کرد که آقای پاتریک موفق شده تا یکی از موثر ترین، جذاب ترین و در عین حال خشک ترین کاراکتری های منفی در عالم سینما را به تصویر بکشد. وحشتناک ترین خصوصیت این قاتل بی رحم، سنگدلی بی حد اندازه او است: مهم نیست که در حق او چه لطفی می کنید یا چه بلایی بر سرش می آورید، در هر صورت، هیچ چیز نمی تواند او را از هدف اصلی خود (که قتل است) باز دارد و هیچ اتفاقی هم نمی تواند او را دلسرد کند. هر اتفاقی هم که بیافتد، او خود را جمع و جور می کند و راه خود را به سوی شما ادامه می دهد!
بدون شک یکی از مهم ترین عوامل موفقیت فیلم های اکشن، کیفیت شخصیت منفی آن است که باید گفت ترمیناتور 2 یکی از بهترین های آن را در بین تمامی فیلم های اکشن دارد.
فیلم «نابودگر 2» تشکیل شده است از نابود گر 1 بعلاوه یکی از جذاب ترین و بحث انگیز ترین قهرمانان فیلم های اکشن به همراه یکی از درنده خو ترین شخصیت های منفی و همچنین پسری پر انرژی و شلوغ. «ترمیناتور 2» توانسته منتقدان صحنه های خشن را هم با کم کردن صحنه های مربوط به خون و خونریزی راضی نگه دارد اما با این وجود، من فکر نمی کنم حتی یک نفر در تمام دنیا هم از کیفیت و یا تعداد صحنه های اکشن این فیلم ناراضی باشد!
مترجم :مهدی افشارها
اختصاصی سایت نقد فارسی
نقد و بررسی فیلم به قلم
زنی لاغراندام و عضلانی با لباسی نیمهنظامی و موهایی بلند از پشت بسته،با چهرهای سرد و بیجان در پشت توری فلزی یک پارک در حال نظاره است.دوبین با زاویهای بسته،بچههایی را در حال بازی نشان میدهد.با زاویه بازتر دوربین،زمین بازی سبز یک پارک دیده میشود که پر از بچههایی است که در حال بازی با طناب،تاب،سرسره و چرخوفلکاند.در میان سرو صدای شادمانه آنها و خندههای بلندشان، مادری دست پسربچه دو سالهاش را گرفته و راه میبرد.خندان برمیگردد و به ما مینگرد.او«سارا»است.سارای جوان،زیبا و بانشاط.سارای عصر دیگری که به زن غریبهای که با انگشتانش توری دور زمین پارک را چنگ زده و از پشت آن در حال نظاره بازی مادران جوان با بچههایشان است،مینگرد.سارای عصبی با نگاهی خیره به سارای شاد،نومیدانه به توری ضربه میزند و فریاد خفهای سر میدهد(حرکت آهسته).خنده بر چهره سارای جوان میماسد.پسرش سنگی به طرفش پرت میکند.سارا میخندد و از سارای خسته و نومید،و ما روی برمیگرداند.به ناگه آسمان میغرد و انفجاری مهیب حادث میشود- بچهها همچون چوب کبریت آتش میگیرند.سارا که میسوزد،بیصدا جیغ میکشد.همه چیز بیصدا و پرنور است.موج انفجار ضربه میزند…مادران و بچهها را بیرحمانه در کام خود میکشد.فریاد سارا با صدای توفان ناشی از انفجار ادغام میشود.در همین لحظه موج انفجار به او میخورد،او را از هم میپاشد…
سارا هراسان بیدار میشود.همه چیز آرام است و عادی.بچهها در آن دوروبر در حال بازیاند.و او خیس عرق است و وحشتزده،اما مصمم.گویی سالها گذشته است.واقعهای در آینده دور،که پیشگویی میشود.این زمین سوخته میتواند زمین بازی سالهای دوری در آینده باشد که در ویرانی پس از جنگ هستهای سوخته،اما…
این صحنهای است کلیدی از ترمیناتور 2.صحنهای که تبیین روشن علت وجودی فیلم است و دغدغه اصلی آن:نگرانی انسان از جنگ هستهای.و ترس از جنگ با ماشینها.شروع فیلم نیز به نوعی به این صحنه رجعت میکند:«در آن سوی تل استخوانها،دشت جمجمهها و وسایل بازی تخریب شده،به چشم میخورند…(دیزالوبه) زمین بازی…حرارت زیاد وسایل بازی را کموبیش ذوب کرده و موج گرما تاب را درهم پیچیده است.چرخوفلک به کام طوفان آتش افتاده است…موج انعکاس صدای کودکان را از دور میشنویم…که خندهکنان در آفتاب بازی میکنند…»
گویی این کابوس دهشتزا،کابوس همیشگی انسان امروزی است. کابوس جنگ هستهای،و نیز کابوس جنگ با ماشینها-رایانهها. جنگ انسان با رایانهها که ظاهر انسانی دارند.جنگی که امکان پیروزی انسان در آن روزبهروز کمتر میشود.چرا که این رایانهها توسط انسان، تنها برای جنگ برنامهریزی و آفریده شدهاند.
ترمیناتور 2،بین دو آتش عظیم رخ مینماید.آتش جنگ ماشینها علیه انسان در ابتدای فیلم و جمجمه ترمیناتور که با موسیقی تهدیدگری جلو میآید و تمام قاب را پر میکند و جمله:ترمیناتور 2،روز داوری. انگار که کامرون دوزخ را ترسیم میکند.نه دوزخ عقد قدیم-دانته-را، که دوزخ عهد جدید را.دوزخ ناشی از رشد تکنولوژیک و کامپیوترهای فوق مدرن را.دوزح اسارت انسان در دست رایانهها.و آتش پایانی فیلم،که ماشینها از بین میروند.
فیلم با صدای خسته،اما انسانی و پیروزمند سارا پایان میگیرد.و انسان،تنهاست…
ترمیناتور 2،در ادامهء ترمیناتور،هم آن را تکرا میکند و هم مستقل است.شخصیت مرکزی هردو فیلم آرنولد است؛ترمیناتوری نابودگر. در اوّلی نیرویی است نمایندهء شر،و در دومی نماینده خیر.
یک آدم ماشینی بسیار قدرتمند که متعلق به زمان آینده است،مأمور میشود از جان یک پسربچه دوازده ساله که در زمان حال زیست میکند، در مقابل یک ماشین قدرتمندتر از خود،که چهرهای انسانی دارد، محافظت نماید.زیرا پسربچه در آینده رهبر مقاومت زمینیان خواهد شد علیه رایانهها.ترمیناتور-آرنولد-حامی پسر،و در واقع انسانهاست.و «تی 1000»مخالف پسر و مدافع ماشینها.تمام فیلم جنگ این دو ماشین است.جنگ یک نیمه ماشین-نیمه انسان با یک ماشین تمام عیار؛ جنگ خیروشر.
این قصه،یکی از قدیمیترین سوژههای علمی تخیلی در سینماست که به اشکال مختلف در دفعات گوناگون به فیلم درآمده است.اما اینبار صرفنظر از سطح ظاهری جذاب و فوق تکنیکیاش،بعدی اسطورهای به خود گرفته؛اسطورهای نیمه رئالیستی و امروزی.داستان در امریکای امروزی میگذرد.با یک مادر و پسر امریکایی.
نابودگر اول،نیرویی قدرتمند اما مخرب است،که مایلیم هرچه زودتر نابود شود.انزجار و نفرت ما را برمیانگیزد،بهویژه هنگامی که اندامهای قطع شدهاش به زندگی خود ادامه میدهند.نابودی این نابودگر آرامش به همراه دارد و تسکین.
ترمیناتور 2،برعکس یک نیوری خیر است و ناجی،که قدرتش هرگز به اندازه کافی زیاد به نظر نمیرسد.طرفدارش هستیم و تمایل ما به پیروزی اوست.رقیب او«تی 1000»،که به مقابله با ترمیناتور میپردازد،قدرت ترسناکتر و زمختتری را داراست.آرزوی ما نابودی هرچه سریعتر اوست. علت طرفداری ما از ترمیناتور،صرفنظر از قدرت،به جهت ضعفها و ناتوانیهای انسانی اوست و اینکه همیشه و در هر وضعیتی تغییر شکل نمیدهد.فقط همچون موجودات افسانهای ضدضربه- ضد تیر و گلوله-است.قدرت و خشونت ترمیناتور،برای نابودی خشونت است و بدی.سمت و سوی خشونتش،ضد جنگ است و صلحطلبانه دشمن را نمیکشد،به پاها شلیک میکند.درست برخلاف او«تی 1000»قرار دارد با خشونتی نابودگر،برای نابودی کامل. انگشت دستش،به نیزهای برنده و کشنده تبدیل میشود و وجودش خودبهخود مسلح است و تقریبا بینیاز به اسلحه.قابلیت تغییر شکل و تبدیل شدن به هیبت مردان و زنان را دارد.از میلهها بهراحتی عبور میکند،ضربات و گلولهها را جذب و خود را به سرعت بازسازی میکند.پس از نابود شدن،ذراتش دوباره جمع شده و شکل میگیرند و حیات.همه این ویژگیها و قابلیتهاست که او را به کل از انسانیت دور میکند.
ترمیناتور،آسیبناپذیر است.جای گلوله نیز بر بدنش باقی میماند و نیاز دارد گلولههایی را که بر بدنش اصابت کردهاند،از بدن خارج کند.زمانی که متحمل قطع عضوی میشود،احساس ترحم و همدردی ما را برمیانگیزد.احساسی که هیچگاه نسبت به«تی 1000»شکست ناپذیر در ما ایجاد نمیشود.
لباس ترمیناتور،کت و شلوار چرمی جوانان این دو سه دههء اخیر است-بخصوص شبیه پوشش و سر و وضع تیپیک آنارشیستها.موتورش نیز یادآور جنون سرعت جوانانه است.مجموعه شکل و شمایل،با عینک و اسلحه و موتور،هم امروزی است و هم به نوعی اسطورهای:نوع اسلحه بدست گرفتن و شلیک کردن،و شکل استفاده از موتور همچون اسب.
لباس«تی 1000»،لباس پلیس است.و در این هیبت است که بیشترین امکان نفوذ و تعرض را مییابد.
نبرد نهایی این دو تن،گویای قدرت و ضعف هرکدام است.آخرین تصویر ترمیناتور،بسیار انسانی است و نیز اسطورهای-صورت و چشمانی زخمی و پرخون.دستی از مچ قطع شده و بدنی ناتوان پس از جنگ طولانی.برخلاف او چهرهء کاملا بیاحساس و ماشینی تی 1000 که قبل از نابودی در آتش به شکلهای مختلف ظاهر میشود.بدی به هر شکلی درمیآید.
ترس آخرین احساسی ات که به سراغ ترمیناتور میرود؛احساسی انسانی.ترمیناتور قبل از خودکشی،و بعد از خداحافظی با انسانها معنای رنج و اشک را درمییابد-و فرامیگیرد-و بعد در جواب«میترسی»؟، «بله»میگوید و میرود.برخلاف آن جملهء تهدید کننده«برمیگردم»، دیگر بازنمیگردد.چرا که ترمیناتور یعنی:تمامکننده،یعنی مرگ.
ترمیناتور،دیگر تنها یک فیلم خوب سرگرمکننده اکشن با تروکاژهای حیرتآور نیست.هرچند که همین وجه فیلم،علت وجودی آن است.فیلمی است بسیار پرخرج و پرفروش که میتوان بارها به تماشایش نشست و از سینمای خوب و شسته رفتهاش لذت برد و آموخت.
کامرون،با عمق بخشیدن به کاراکتر اصلی،تقریبا تمامی صحنههای واسطهای،توصیفی را حذف کرده.بهگونهای که صحنهها با بخشهایی که هرچند کوتاه و جزیی،بر شکلی از تنش و آکسیون متکی نباشند،در فیلم بسیار نادرند.رویدادهای خاص بهطور موازی واقع میشوند و مجموعه میسازند.و کارگردانی استادانه کامرون،جدا از قدرت تصاویر و دقت در جزئیات،در جهت ایجاد هماهنگی و عملکرد کامل مجموعه است.
فیلم بعد از عنوانبندی،با چهار رویداد اصلی،چهار شخصیت اصلی را بهراحتی و در کمال ایجاز معرفی میکند؛بهنحوی که درگیری و تشویش تماشاگر را به هم مرتبط کرده،و از این طریق به حذف گفتارهای غیر لازم متن میرسد.
رویداد اول به خلق ترمیناتور میپردازد.در میزانسنی پرتنش ناموزون و خشن با استفاده از رنگ آبی ترمیناتور،همچون مجسمهء «رودن»متولد میشود؛و برهنه.که به سرعت اهلی میشود و«متمدن» لباس میپوشد و مسلح میشود.
رویداد دوم،به پیدایش«تی 1000»میپردازد،که همچون دزدان از پشت سر به پلیس حملهور شده و ملبس به لباس او میشود.
رویداد سوم،به معرفی جان دوازده ساله اختصاص دارد و ارتباطش با محیط.هوش،استقلال و بیکس بودنش.
رویداد چهارم،سارا را معرفی میکند.زنی جوان و عضلانی، هیستریک و نیمه دیوانه در یک آسایشگاه روانی.
شخصیت سارا،از فیلم قبل-ترمیناتور 1-تا اینجا دچار تحولی جدی شده،و از زنی عادی و شاد به یک جنگجوی بیاحساس افراطی و بسیار خشن بدل گشته.شخصیتی که در لحظات کوتاهی به«خود» انسانیاش رجعت میکند-در برخورد با جان در آسایشگاه و در خانه دایسن بهخصوص-سارا،تنها انسان غیر کودک فیلم است که تسلیم اوضاع نشده و عصیان میکند.
اصولا زن در فیلمهای کامرون،همیشه کانون توجه و تغییر است و پیوسته نیز نیروی«شر»در پی نابودی اوست:بیگانهها،ورطه و هردو ترمیناتور.این زنان همگی،با حفظ عاطفه زنانه و غریزه مادرانه، عناصری منطقی،باهوش،فعال،پرخاشجو،بیرحم و اهل مبارزهاند نه تسلیم.این نگاه فمینیستی کامرون،در اساس اما نگاهی است مترقی، نه واپسگرا.نگاهی است انسانی که همدلی ما را برمیانگیزد.
زمان و کودکان در آثار کامرون بزرگ شمرده میشوند.و دوستداشتنیاند.بهترین نمونه این زنان در بیگانههاست و در ورطه. که هراس از تکنوژی،مانع نگاه انسانیشان نیست.و عشق از آنها دریغ نشده-ورطه.
در ترمیناتور،اما سارا از تکنولوژی بیزار است و بیاعتماد.در لحظه بیرون آوردن گلوله از بدن ترمیناتور،قصد دارد او را نابود کند که پسرش جان مانع میشود.و دکمه«یادگیرنده»را فشار میدهد.و از این لحظه ترمیناتور از انسانها میآموزد.
سارا،برخلاف پسرش به اسلحه علاقهمند است.دنیایش از عشق تهی است.به نظر میرسد کامرون نیز تمایل شدیدی به اسلحههای اتوماتیک،ادوات و ماشینآلات مدرن دارد.شیوه نمایش او از این ادوات،همچون کاربردشان توسط شخصیتها،نشان شناخت غنی عمیقی در این موارد دارد.جلوههای بصری فیلم نیز،همین تبحر فنی و علمی را آشکار میکند.
سکانسهای ترمیناتور بخصوص سکانهای درگیری،پرشرح و بسطاند و دارای قابلیتهای فراوانی تصویری-صوتی.حشو و زواید ترمیناتور 1 را ندارند.صحنهها،جدا از دقت و ساخت درست هرکدام، کاملا در ایجاد نزدیکی یا دوری ما از آدمهای فیلم عمل میکنند.تنها فینفسه خوب نیستند و کامل،و زائد در مجموعه.
ترمیناتور،اما جدا از حامی و ناجی بودن،تمایلی شدید به قدرت و اسلحه را نیز در خود دارد تمایلی میلیتاریستی و حتی فاشیستی.این تمایل شاید سرپوشی بر وحشت عظیم فیلم است.ترس و وحشت همیشگی انسان از دانش.ترس«دکتر فاست»که منجر به فروختن روحاش شد به شیطان.ترس کامرون در ترمیناتورها،اما از نوع وحشت«مارلو»است نه از سنخ ترس«گوته».گوته،عشق را بهعنوان راهحل به فاست عرضه میکند.اما مارلو،فاقد آن است.
کامرون در ورطه،همچون گوته عمل میکند و در مقابل ماشین، حتی در برابر مرگ،عشق را قرار میدهد،که نجاتبخش است و حیاتبخش.اما در ترمیناتور،عشق غایب است و نگاه،نومیدانه.در آخر،سارا و جان پیروز میشوند-با کمک ماشین-اما کامرون راهحل را در نابودی کامل ماشینها-رایانهها-میبیند.
بازخورد کامرون نسبت به پیشرفت تکنولوژی،بازخوردی منفی است.نیروی تکنولژیک را در تحلیل آخر،نیرویی شرور میبیند-هرچند در سراسر فیلم نقش ترمیناتور مثبت است و نماینده خیر-آخرین«چیپ» را در آتش میاندازد و ترمیناتور را وادار به خودکشی میکند.به جای حل مسئله،صورت مسئله را پاک میکند.دستور نابودی میدهد؛نه مهار کردن ماشینها،کنترل و به خدمت گرفتن آنها.
سینمای فعال کامرون،برخلاف سینمای منفعل امروزی اروپا، مشکل را میشناسد،و سعی در حل آن دارد.اما…
کامرون به تکنولوژی تسلیم نمیشود و برده آن.تکنیک فیلمش نیز هم قواره حرفش است و بر آن نمیچربد.کامرون بر تکنیک سینمایی کارش مسلط است و کامپیوتر را کاملا به خدمت خود میگیرد.کارگردانی فوق تکنیکی،بهره بردن از آخرین ترفندهای علمی کامپیوتری و روشهای مدرن ایجاد توهم،نشان همین نکته در سبک کار اوست.اما در تفکر مشکل دارد.راهحل کامرون در مقابل تکنولوژی و پیشرفتهای روزافزون آن،نه تسلیم است نه فرار،و نه«عرفان».راه حلش مبارزه است و نابودی.چرا نابودی؟
به نظرم کامرون در ترمیناتور 2 انسانها را دوست ندارد و به آنها بیاعتماد است.آمدن آرنولد را با بدنی برهنه به کافه در آغاز فیلم به یاد بیاورید،و برخورد وحشیانه آدمها با او.آنها که نمیدانند او ماشین است،فکر میکنند انسانی است بدوی.سیگار را روی سینهاش خاموش میکنند.این بازخوردی غیرانسانی است.و اگر آرنولد در ادامه،به توصیه جان،آدمها را نابود نمیکند،کاملا ناروشن است و مبهم.حد اکثر تمایلی اومانیستی است و نه بیشتر.و چرا فقط یک انسان مانده در دفاع از انسانها و ارزشها؟یک انسان ایزوله و نیمهدیوانه-سارا- ،که بیجنسیت است و خشن.این دنیای Sexless با این زنان خشن،مردان خشن،جایی برای زیستن نمیگذارد و جایی برای عشق. راهحل نابودی است.
به نظرم بازخورد تیم برتون در«بتمنها»و«ادوارد دست قیچی» نسبت به تکنولژی،بازخوردی مترقیتر است و فعالتر.برتون در مقابل تکنولژی،از دانش دفاع میکند.و شخصیت دانشمند فیلمش-بتمن-هم انسانها را دوست دارد و هم دانش را.شر را نابود میکند،دانش و محصولاتش را نه.همچون انسانی عادی،عاشق میشود.مدافع انسانهاست و مخالف شر.
به باور من پایان ترمیناتور،علیرغم نریشن عالی سارا که دال بر خوشبینی و امید است،پایانی نومیدانه است و بنبست.
منبع: مجله نقد سینما » شماره 3
سایت نورمگز
نقد و بررسی فیلم به قلم
آرنولد شوارتزنگر ماشین کشتار فیلم بسیار پرخرج ترمیناتور 2:روز داوری در یکی از معدود صحنههای ساکت و آرام این فیلم،با لحن اندیشمندانهای میگوید،«هرچه بیشتر با انسانها ارتباط برقرار میکنم، چیزهایی بیشتری هم میتوانم بیاموزم.»البته به روی کاغذ آوردن لهجهای که این جملات ادا میشود،امکانپذیر نیست،اما روند انسانیتر کردن آرنولد(یا شاید باید بگوییم آمریکاییتر کردن او؟)ادامه دارد.
ترمیناتور 2 که زندهترین توفانها و انفجارهای هستهای در تاریخ سینما را به نمایش میگذارد،بیش از آنکه ادامه فیلم بعدی باشد، نسخهء بازسازی شدهء آن است.بیشتر به امحای فکر اصلی نظر دارد،تا اینکه بخواهد ادای دینی به آن بکند.از جمله در پی آن است که فکر ارائه تصویر یک ماشین آدمکشی سنگدل و کینهتور از آرنولد شوارتزنگر را به کلی به دست فراموشی بسپارد،حال آنکه اصلا با همین فیلم بود که آرنولد به یک ستاره بزرگ بدل شد.ترمیناتور که به سال 1984 و درست در آستانهء انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا اکران شد،معرف بدیلی بود برای آنچه که به«بامداد تازه»در عصر زمامداری ریگان مشهور شد و آرنولد را بهعنوان مخوفترین فرانکشتاین تیم قرن اخیر مطرح کرد. حال آنکه جیمز کامرون کارگردان-فیلمنامهنویس-تهیهکننده ترمیناتور 2 این فیلم را«اولین فیلم حادثهای که از استقرار صلح درسراسر جهان حمایت میکند»معرفی کرده است،ظاهرا هیولای فیلم قبلی به راه راست هدایت شده است.
ترمیناتور 2(یا به قول کمپانی کارکوکو که پخش کنندهء فیلم تی 2 است)بیشتر از هرچیز به ای.تی.2 شباهت دارد که در پسزمینهء آن تأثیر فیلم جان سخت و آتشبازیهای آن احساس میشود.در این فیلم شاهد هنرنمایی با موتور سیکلت،انفجار آسمانخراش و کودکان که در حال بازی به خاکستر بدل میشوند هستیم.اما این دفعه،ترمیناتور بد و درشت هیکل میآید تا از جان نوجوان دوازده سالهای که باید در آینده نقش نجی را ایفا کند مراقبت به عمل آورد،نه اینکه مادر او را به قتل برساند.در ترمیناتور 2 شاهد مواجههء قهرمان با دشمنی ساختهشده از جنس فلز مایع روبرو هستیم و همین امر سبب میشود که رویارویی فیلم قبلی بسیار سادهانگارانه و حقیر جلوه کند.
تولید ترمیناتور 6 میلیون دلار هزینه در بر داشت؛حال آنکه مخارج تولید ترمیناتور 2 را نزدیک به 100 میلیون دلا برآورد کردهاند،و به این ترتیب آن را شاید بتوان پرخرجترین فیلم تاریخ سینما نامید.در واقع در دههء 1990 این آرنولد است که عملا به مشهورترین و بحثانگیزترین چهره در میان تمام آن آدمهای غریبه/مهاجر/فراواقعی در هالیوود بدل میشود.آدمهایی که در فیلمهای دههء گذشته درخشیدهاند و جدا بای گفت که کوچه و خیابانهای آمریکا با حضور آنان است که اعتبار کسب میکنند.چهره آرمانی روز آمریکا،کسی نیست جز آرنولد شوارتزنگر. او در فهرست«101 فرد قدرتمند»معرفی شده از سوی نشریهء اینتر تیمنت ویکلی در مقام هشتم جای گرفته است.این میلیونر خود ساخته بهتازگی به ماریا شرایور خواهرزاده جان اف.کدی رئیس جمهوری سابق آمریکا ازدواج کرده است.آرنولد برای بازی در نقش قهرمان فیلم پلیس مهد کودک(1990)دستمزدی معادل 12 میلیون دلار دریافت کرده است و در همان سال از سوی جورج بوش- رئیس جمهوری وقت آمریکا-بهعنوان رئیس شورایی منصوب شد که رئیس جمهوری در مورد«آمادگی جسمانی و ورزش»تشکیل داده بود. گفته میشود که او برای فیلم ترمیناتور 2 علاوه بر یک دستمزد 15 میلیون دلاری،یک هواپیمای جت گلف استریم ج-3 نیز دریافت کرده است.
آرنولد بیش از هرچیز یک کالای استراتژیک برای سرمایهگذاری است.فیلمهای او در طی سالهای دههء 1980 جمعا یک میلیارد دلار فروش داشتهاند.او در آمریکا،آلمان و ژاپن مناسبترین ستاره برای سرمایهگذاری تولید فیلم است(در انگلستان این مقام در اختیار مل گیبسون است،و فرانسویها هم کماکان ژرار دپاردیو را ترجیح میدهند و مقامهای بعدی هم به گیبسون و حتی داستین هافمن تعلق دارد.)در یکی از شمارههای اخیر هفتهنامه تایم که مقاله اصلی آن به مسئله تهاجم نیروهای چند ملیتی به کویت برای عقب راندن نیروهای عراقی اختصاص یافته بود،ریچارد کورلیس که دبیر بخش سینمایی این هفتهنامه است7با طرح این مسئله که آیا از نظر سرمایهگذاری،ارزش کویت به اندازه مخارجی بوده است که آمریکا در این عملیات متحمل شد یا نه،در انتها میافزاید که آرنولد شوارتزنگر در حال حاضر مشهورترین نماد در سراسر جهان برای صنعت سرگرمیسازی آمریکایی است.»
در حالی که تمامی کسانی که آرزوی ستاره شدن در سر میپروراندند،خود را ناگزیر میدیدند که نامشان را بهنحوی تغییر دهند که تلفظ آن به انگلیسی آسان باشد،اما آرنولد شوارتزنگر یکی از دشوارترین نامها را برای خود حفظ کرده است،خود«آرنولد»هم اسم چندان قشنگی نیست.شوارتزنگر از آن هم بدتر است.حتی املای این نام بیست حرفی( Arnold Schwarzenegger )هم دشوار است.اما همهء اینها به کنار،در حالی که همهء ستارگان خود را به یکی از مکاتب فلسفی یا روانشناسی رایج پیرو مارکس یا فروید منسوب میکردند،این مرد عضلانی اتریشی یادآور ستون سوم مدرنیته،فریدریش نیچه است.
جان میلیوس کارگردان کونان بربر(1982)آرنولد را که 5 بار به مقام بهترین قهرمان زیبایی اندام جهان رسیده بود،با نقل جملهای از چنین گفت زرتش به تماشاگران معرفی کرد:«دشمنی که مرا از بین نبرد،قویترم میکند.»آرنولد در انظار عمومی نیز از«اراده به قدرت رسیدن»سخن گفته است و چهره و اندامش تجسمبخش«ابر انسانی»که نیچه از آن سخن میگفت.(آرنولد در دو فیلمی که در نقش کونان بازی کرده بر انواع مختلف جانداران فرو دستتر از خود سلطه دارد-با گوریلها کشتی میگیرد،اسبها را به ضربه مشت نقش بر زمین میکند و شترها را مقهور میسازد-تو گویی قصد دارد این تئوری ویلهلم رایش را به اثبات برساند که«تئوری ابر انسان آلمانیها،در کوشش انسان برایفاصله گذاشتن میان خود و حیوانات،ریشه دارد.)
حتی آن جملهء مشهور آرنولد«بازمیگردم»که بوی تهدیدآمیزی می داد و سرما و خشونت خاصی داشت و پژواک آن حتی در پلیس مهد کودک هم شنیده میشد،یادآور رویای تمام کسانی است که سفر به آمریکا را بزرگترین آرزوی خود میدانند.خود آرنولد در جایی گفته است که والدینش آرزو داشتند او قهرمان اکسی یا فوتبالیست شود،ولی خود او بدنسازی و زیبایی اندام را برگزیده«به نظرم این رشته ورزشی کاملا آمریکایی بود و پیش خود فکر میکردم که اگر در این رشته به جایی برسم،راهم برای ورود به آمریکا هموار خواهد شد.»
فرهنگ نارسیسیم
اما آیا در دوران افول سینما در اواخر دههء 1960 یا اوایل دههء 1970 که دوران رکود اقتصادی آمریکا ناشی ازبالا رفتن قیمت نفت بود،باز هم آرنولد میتوانست به یک ستارهء مطرح بدل شود؛ابتدا باید دوران زوال تصویر کارتونی فراواقعی تمدن غربی،توجه همگانی،به قهرمانان جدیدی که آنتیتز چهرههای کلاسیک بودند(افرادی نظیر داستین هافمن و وودی آلن)،رواج فرهنگ نارسیسیم و استفاده از نمایش شکوه و جلال عضلانی هیکل بازیگران سر میرسید.آرنولد برای آنکه آرنولد شوارتزنگر امروز بشود،به آن جنون بدنسازی همهگیر در اوایل دههء 1980 نیاز داشت.او میباید این رشتهای را که پیش گرفته بود تا به آخر ادامه میداد،به آنجا و مقام تازهای میبخشید و بر تردیدهای موجود دربارهء تمایل جنسی خود سلطه مییافت.در فیلم گرسنه بمان (1976)اولین فیلمی که در آن آرنولد نقش مهمی دارد،شخصیت زن از او میپرسد که آیا همجنسباز است یا نه.جالب اینجاست که همین شوخی در فیلم پلیس مهد کودک هم تکرار میشود.
هنوز و علیرغم تمام آن صحنههای عاشقانهای که آشکارا به عمد به فیلمهای اخیر آرنولد اضافه کردهاند،آرنولد ما هنوز که هنوز مرد مورد علاقهء مردان است-یا شاید بهتر بگوییم که ابر مرد محبوب مردان است،یا حتی میتوان گفت تجسم ابر انسان در ذهن مردان است.در یادآوری کامل در صحنهای پیش از آنکه سر شبه همسرش را در پایان نبردی جانانه با گلوله از هم بپاشاند،با لحن طنزآمیزی میگوید،«این هم حکم طلاق.»آرنولد سالها پیش از آنکه به ستارهء سینما بدل شود7این شخصیت مردانه را در خود ایجاد کرده بود.او به جورج باتلر عکاس که از اواسط دههء 1970 بهطور مرتب از آرنولد عکاسی میکند گفته است: «میتوانم احساساتم را زیر ماهیچههای تودرتویم مخفی کنم.»
همانطور که در مقاله تایم آمده است:«هیکل ورزیده و ظاهرا خرابنشدنی آرنولد،جلوههای ویژه حیرتانگیزی است که شخصا و در وجود خود به نمایش میگذارد.عضلات صیقل خورده و پر پیچ و تاب او،پیش ازهرچیز به عضلات ساخته و پرداخته قهرمانان کمیک استریپ شباهت دارد.هیکل آرنولد بیش از آنکه شیئی سکسی باشد، سرمشقی برای دیگر بدنسازان است.
آرنولد در همین مورد به باتلر گفت هاست:«وقتی خود را برای شرکت در مسابقهای آماده میکردم،میتوانستم بدل به چیزی شوم که گروهی آن را یک موجود غیرانسانی میخوانند،ولی خود من معتقدم که بیش از هرچیز،ابر انسان هستم.»در ترمیناتور او گوشت و هیکل انسانی دارد، اما در درون پیکرش چیزی جز یک موجود ماشینی نیست.در این فیلم آرنولد میخواهد ما را در نشاط ماشین بودن شریک کند(«موجود غیرانسانی بودن»)و این کار را به مدد تعدادی نمای دیدگاه( P.O.V )از ذهن کامپیوتری خود انجام میدهد.
اما حتی وقتی آرنولد نقش ماشین را بازی میکند،رفتار او بهطور مشخص گویای رفتار یک دستگاه مصنوعی است.در دوقلوها(1985) او به لحاظ ژنتیکی طوری طراحی شده است که ابر انسان باشد(و جای تعجب نیست اگر بدانیم که این کار را یک دانشمند آلمانی کرده است.) آرنولد پاک و معمصوم با شلوار کوتاه وارد خاک میشود تا توسط برادر کوتولهاش دنی دو ویتو با جنبههای مختلف فرهنگ و تمدن آمریکا آشنا شود و حتی غریزههای جنسی خود را بشناسد.در یادآوری کامل که به مراتب اثر بنیادگرایانهتری است،حافظهء آرنولد به دفعات پاک شده و دوباره بازیابی میشود و نشان میدهد که شخصیت،سابقه شخصی وچشماندازهای او تغییرپذیر هستند،اما بدن ساخته و پرداختهاش همیشگی است.
فیلمهای آرنولد همانقدر که آثاری سرگرمکنندهاند،کالاهایی برای سرمایهگذاری هم محسوب میشوند.آرنولد در مقام ستاره سینما و شخصیت محبوب رسانههای همگانی،کاملا به نقش و جایگاه خودآگاه است و اشراف دارد.او خود را یک موجود تاریخی میپندارد:«وقتی راکی اکران شد،به خود گفتم که سیلوستر استالونه خدمت بزرگی در حق من انجام داد،چون عملا راهگشای ژانر تازهای در یسنما شد،ژانری که در آن بدن ورزیده مقبول عموم است و تماشاگران برای تماشای بدنهای ساخته و پرداخته به سینما میروند».(آرنولد در نهایت سادگی بر این باور بود که فلیم کونان میتواند همان نقشی را برای او ایفا کند که راکی برای سیلوستر استالونه داشت.)
در واقع،چنین به نظر میرسد که رابطهء آرنولد و استالونه در هردو فیلم راکی 4(که در آن بوکسور اهل اتحاد شوروی موسوم به دراگو شباهت زیادی به یک آرنولد بور دارد)و کبرا(1986)که در آن استالونه ادای ترمیناتور را درمیآورد،موضوعی ضمنی بوده است.
کری گرانت عضلانی
شوارتزنگر در گفتوگویی به سال 1988،در اعتراض به سؤالی از پرسش کننده که استالونه را«دوست»او نامیده بود،با اصرار تأکید کرد که لازم است به این مسئله اشاره کند که استالونه دوست او نیست:«او دوست من نیست…من هر اقدام معقولی را که برای جلب دوستی او شدنی بوده است انجام دادهام،اما او هیچ واکنشی مثبتی نشان نداده و قدمی پیش نگذاشته است.»برخلاف استالونهای که از بابت اقدامات مداخلهگرانهء آمریکا در نقاط مختلف جهان معذب است،شوارتزنگر بیخیال نسبت به این مسائل،در مورد دخالت آمریکا در ویتنام هیچ مشکلی ندارد.در فیلم (Predator 1987)به جای آنکه جنگ یادآور غصههای قدیمی و جراحتهای ماندگار باشد،به حد یک مبارزه ویدئویی با هیولایی غیرقابل تصور از دنیایی دیگر تنزل پیدا میکند.وانگهی، آرنولد که در اتریش بیطرف در جنگ متولد شده و رشد کرده است،با قالبهای خشک به جا مانده از سالهای جنگ سرد میانهای ندارد.او در فیلم کوماندو در نقش یک مهاجر اهل آلمان شرقی بازی میکند و در Red Heat در نقش یک پلی اهل اتحاد شوروی ظاهر میشود که یادآور یک مأمور قانون دست راستی است-نظامیگر،دشمن آزادیهای فردی و معتقد به کاربرد عدالت براساس غرایز شخصی و آنی خود.
واقعیت این است که سیلوستر استالونه فاقد ظرافت در رفتارهای اجتماعی است،حال آنکه در کمدیهای ایوان ریتمن یعین دوقلوها و پلیس مهد کودک آرنولد در نقش یک«کری گرانت عضلان»ظاهر میشود.از زمان تولید فیلم کوماندو رفتار آرنولد با آدمها بد و خبیث فیلمهایش،کموبیش یادآور برخورد آمیخته به طنز«جیمز باند» بوده است.البته در فیلمهای او با مفهوم تازهای از دلپذیری روبرو هستیم. علاقه و توجه محبتآمیز آرنولد نسبت به برادر دوقلویش به دل تماشاگر مینشیند-این برارد دوقلو میتواند دنی دوویتو،جورج بوش یا خود ما باشد-چون پشتوانهء آن خطر زوری مافوق تصور است.از کوششهای ساعیانه آرنولد در فیلم پلیس مهد کودک مشعوف میشویم،هرچند میدانیم که اقدامات او به خودی خود میتواند خطرآفرین باشد.او به کودکان پنج سالهای که عملا زیر دستش خدمت میکنند میگوید.«نق نزنید،لوس نباشید-چرا نظم و انضباط ندارید.»و بعد به ایشان یاد میدهد که به سوت پلیس واکنش نشان دهند،به جای بازی شلوغ و نامنظم به حرکات منظم-گیرم بیمعنا-رو آورند.
در حالی که بیشتر قهرمانان فیلمهای آمریکایی کسانی هستند که دوست ندارند تحتتأثیر و سلطه قدرت و اقتدار قرار بگیرند، شوارتزنگر که خود پسر یک پلیس است،از پلیسها نفرتی ندارد-البته سوای سکانسی در فیلم ترمیناتور 2 که در آن آرنولد موتورسوار عملا به مقابله به«تی 1000»که به لباس پلیس ملبس شده است اقدام میکند. آرنولد خود گفته است:«رابطهء من با قدرت و اقتدار چنین است:کاملا موافق آن هستم.مردم به کسی نیاز دارند که مراقب ایشان باشد و به آنان بگوید چه بکنند.نود و پنج درصد آدمهای جهان را کسانی تشکیل میدهد که به کسی نیاز دارند که به ایشان بگوید چه بکنند و چگونه رفتار کنند.»
آرنولد در فیلم مرد دونده(1987)که انتقادی بود از جهان آدمهای خوشگذران در دههء 1980 و موجبات اشتهار بیشتر او را فراهم کرد، کسانی را که در رویای وقوع اصلاح اجتماعی به سر میبرند مسخره میکند و متقابلا خواهان اقدامی آنی میشود.نظم و انضباط پایههای زندگی واقعی او هستند:«من همیشه آدمهای خیلی قدرتمند را تحسین کردهام.منظورم حتی دیکتاتورها و نظایر آنان است.»
شاید بپرسید که«نظایر آنان»چه صیغهای است؟ظاهرا آدمی با لهجهء آلمانی قصد دارد آمریکاییها را علیه استقرار یک نظم بیگانه متحد سازد. جان میلیوس که یک فیلمساز و فیلمنامهنویس دست راستی افراطی است،اصرار داشت خبرنگاران را مجاب کند که کونان او اگر در آلمان دههء 1930 به نمایش درمیآمد،اثر محبوبی میشد.پل ورهوون فیلمساز هلندی هم به این شوخی دلبستگی دارد و در پایان یادآوری کامل صحنهای کوهنوردی دارد که یادآور آثار لنی ریفنشتال است.اما آرنولد اصلا شباهتی به کنراد فایت ندارد که قربانی نظام آلمان نازی بود اما به ناچار در فیلمها در نقش افسران نازی ظاهر میشد.او برخلاف تمام ستارگان پیشین،تجسمبخش و عامل تحسینبرانگیزی برای ارزشهای توتونی است.
اشارههای حدیث نفسی آرنولد سرشار از اشارههای ناخودآگاه او به «برنامه اصلی»،«انضباط آهنی»و«پاکیزگی»است.او که از سال 1983 بهعنوان شهروند آمریکا شناخته شده است،هیچوقت هویت اتریشیخود را مخفی نمیکند.رهبران اتریش هم او را فراموش نکردهاند.در روز ازدواج آرنولد،کورت والدهایم صدر اعظم وقت اتریش،مجسمه ای از هیکل عروس و داماد را به او هدیه داد.
ستاره بلا منازع سینمای آمریکا،پیشاپیش چهرهای سیاسی است،که در ضمن اصرار دارد باورهای سیاسی خود را به دیگران نیز انتقال دهد. اریک بنتلی منتقد سرشناس تئاتر،در سال 1971 چنین نوشت:«مهمترین آمریکایی عصر ما کسی نیست جز جان وین.با فرض به اینکه تمام چیزهای خوب از کالیفرنیا سرچشمه میگیرد،ریچارد نیکسون و رونالد ریگان را باید پروان اردوگاه وین به حساب آورد،آنان در بزرگترین فیلم وسترن،بازیگران نقش دوم به حساب میآیند.«در فاصله سالگرد دویستمین سال استقلال آمریکا تا دادگاههای مشهور به ایران-کنترا،سیلوستر استالونه نماد سیاسی آمریکا بود.فیلمهای قدیمی کلینت ایستوود هم تا زمان انتخابات سال 1988 آمریکا(که جورج بوش،مایکل دوکاکیس را شکست داد)،واژگان مطلوب برداشتهای سیاسی را میساخت.بیهوده نیست که در مبارزات انتخاباتی جورج بوش،او را همهجا در کنار آرنولد شوارتزنگر و چاک نوریس میبینیم.
اما همانطور که جورج بوش هم گفته بود،زمان آن فرا رسیده بود تا چهرهای«مهربانتر و مطبوعتر»از آرنولد تصویر شود.همانطور که در فیلم پلیس مهد کودک دیدیم،آرنولد عملا نقش یک پدر را بازی میکند. آرنولد بعدها 250000 دلار به«مرکز سایمن ویزنتال»(که مرکزی یهودی است)کمک کرد.کمی بعد بود که نشریه ورایتی گزارش داد آرنولد برنامههایی دارد تا خود را نامزد کسب مقام سناتوری کالیفرنیا کند.
استالونه و شوارتزنگر تصویری کاملا مردانه را به نمایش میگذارند. قدرت خویشتن دیگر(آلتراگو)استالونه-راکی و رمبور-از تواناییها آنها برای تحمل تنبیههای جسمانی خبر میدهد.(بهویژه راکی نشانه شور و اشتیاقی پرولتاریایی است-راکی مردی است که تنها سرمایه او را بدنش تشکیل میدهد.)
در حالی که فیلمهای استالونه در پی آن بودند تا عزت نفس ملی را دوباره تقویت کنند و رواج دهند،فیلمهایی که زمینهساز اشتهار آرنولد شدند،فیلمهایی بودند که در آن ضرب المثل«خواستن توانستن است»به عیان مشاهده میشد.آرنولد در فیلمهای خود بیشتر از هرکس دیگری آدم کشته است.او در کوماندو یک تنه دهها و بلکه صدها نفر را از پا درمیآورد تا جان فقط یک نفر را نجایت دهد.در فیلم Raw Deal او عملا شبکهء گنگسترهای شیکاگو را منهدم میکند و«کاری را که پلیس؛باید در یکصد سال میکرد،در یک بعد از ظهر به انجام میرساند.آرنولد برخلاف قهرمانان پیش از خود،حتی زنان را نیز به قتل میرساند:در ترمیناتور کشتن زن موضوع اصلی فیلم است و در یادآوری کامل این کار صورت میگیرد.
پدر کامل
در ترمیناتور 2 آرنولد به جای آنکه دشمنان خود را به قتل برساند، گلولههایش را در سر زانوهای آنان خالی میکند.فرد تشنه به خون در این خونبارترین فیلم کسی نیست جز سارا(با بازی لیندا هامیلتون)که در فیلم قبل قرار بود قربانی باشد.هامیلتون نهتنها مادر مسیح آینده است، بلکه مادر تمام تروریستهای اقتصادی هم هست-او دست تنها به خانهای حمله میبرد و با مجروح کردن پدر خانواده،تمام اعضای خانواده را به هراس میاندازد.او درعینحال وزنهای است تا جبران کننده رفتارهای ناهنجار اجتماعی آرنولد باشد(البته این ناهنجاری چندان فجیع نیست و از حد مشت کوبیدن به تلفن عمومی برای دستیابی به سکه تجاوز نمیکند)و از سوی دیگر حس مادری قویی نیز دارد.تقریبا همان وقتی که ترمیناتور میخواهد بداند چرا انسانها گریه میکنند،سارا هم به این نتیجه میرسد که این موجود غیرانسانی نیمه اهلی که فقط کشتن بلد است،کاملترین پدر به حساب میآید.
او نماد کامل سلطه بر تمام جهان است،هم پدر است و هم نابودگر، در وجود او آلمان و آمریکا(و روسیه)به وحدت میرسد،او هم انسان است و هم ماشین،هم آزادی است و هم اقتدار،هم نابودگر است و هم آرامبخش،هم رمبو است و هم کری گرانت،هم بدنسازی است و هم مهد کودک،هم معلم است و هم پلیس،هم گذشتهای وحشی دارد و هم آیندهای تاریک،هم پیروزی اراده است و هم مرگ موضوع،هم نماد سلطهء آمریکاست و هم نماد آسیبپذیری آن.ترمیناتور 2 نمایشگر ترکیبی است از شوارتزنگر و(ژنرال)شوارتسکوف(فرمانده آمریکایی نیروهای چند ملیتی در تهاجم به نیروهای عراقی مستقر در کویت در عملیات موسوم به«توفان صحرا»].در واقع فیلم مجموعهای است از جلوههای ویژه حیرتانگیز که برای بازارهای داخلی آمریکا،و البته سراسر جهان، ساختهشده است.
ترمیناتور 2 نهتنها مدعی حمایت از«صلح جهانی»است،بلکه نشانگر مفهوم«خسارت جنبی و غیرمستقیم»هم هست.آرنولد که بیش از آن مهربان و جنتلمن است که دشمنانش را قتل عام کند،بیش از آن جاهطلب و اجتماعی است که از همسر خود جدا شود،متقابلا پرده سینما را با جنازههای نادیدنی که به جا میگذارد انباشته میسازد. او بهتازگی از ورهوون خواسته است تا کارگردانی فیلمی را با شرکت او به عهده بگیرد.قرار است مضمون فیلم نسخهای قرن دوازدهمی از عملیات توفان صحرا باشد.نام فیلم جنگهای صلیبی خواهد بود.
ترجمه: رحیم قاسمیان
منبع: مجله نقد سینما » پاییز 1373 – شماره 3
سایت نورمگز
نقد و بررسی فیلم به قلم
سینما روشی دارد که از طریق آن تصاویر چهره و جسم انساانهای مشخصی را در خاطر ما تداعی میکند:هرکسی که چهره ماریا فالکونتی در مصائب ژاندارک یا چارلز برانسن در روزی روزگاری در غرب را دیده باشد،آنهال را فراموش نمیکند.درست همانطور که بیننده جسم پرهیبت آرنول شوارتزنگر را در ترمیناتور از یاد نمیبرد،جسمی که مدام بر پرده فیلم تحرک دارد.شاید هیچ جنبهای از سینما قدرتمندتر (یا بالقوه مسألهسازتر)از ظرفیت آن برای مواجهه تماشاگر با چنین جسمها و چهرههای متحرکی نباشد که عظمتی فراتر از زندگی دارند،تصاویری که در حرکت و طی زمان فرافکنی میشود.البته توجه خاصی که سینما به جلوههای(ویژه و غیره)جسم انسانها در حرکت دارد از ژانری به ژانر دیگر گسترش مییابد،از فیلم اکشن-ماجرایی گرفته تا وسترن کلاسیک تا فیلمهای هرزهنگار.اما وقتی معلوم میشود که این جسمها در واقع«سایبرگ»هسشتند اتفاق جالبی میافتد. این مورد در ژانر فرعی فیلمهای افسانه-علمی اخیر دیده میشود که طی دهه اخیر علائق منتقدانه و عامهپسند فراوانی را جلب کرده است.این فیلمهای افسانه-علمی اغلب لحن و منطق دیستوپیایی(مربوط به سرزمین اندوه و نومیدی) دارند،سایبرگ(ماشین انساننما)را به منزله کانون توجه مضمونی و شکلگرایانه خود انتخاب کردهاند.آنچه در فیلمهایی چون بلیدرانر(ریدلی اسکات،1982)و فیلمهای ترمیناتور(جیمز کامرون،1991-1984)مییابیم فرضیاتی اضطرابآور و هولانگیز درباره مرزهایی است که انسان و غیر انسان را جدا میسازد.
البته تضاد و تبانی انسان و غیر انسان از چنین فیلمهایی ریشه نمیگیرد.مخالفت انسان با غیر انسان در واقع نمایانگر تکامل درونمایهای معاصر و مکانیکیتر است که حداقل به دوران فرانکنشتاین(مری شلی)برمیگردد.در هرصورت فیلمهای مذکور تقابلی را بازنمایی میکنند که از دوران رمانتیسیم به ارث رسیده است و توجه مخاطب را به نوعی بیثباتی عمیق جلب میسازند که به نوبه خود شدید و گیجکننده است.این بیثباتی در کوششهای ما برای ایجاد تمایز و تعریف انسان از غیر انسان حضوری چشمگیر دارد.بلیدرانر و سلسله فیلمهای ترمیناتور صرفا به انعکاس خطراتی نمیپردازند که تکامل افسارگسیخته تکنولوژیک متوجه انسانیت میکند،بلکه حتی پرسشهای محققانهتری درباره عواقب تعاریف ما از انسانیت مطرح میسازند.این آثار نشان میدهند که وقتی سایبرگ میسازیم(حداقل در فیلم)در واقع تصوراتمان را نسبت به خود،بازسازی با باطل میکنیم.برای آنکه نکاتمهم در تمایز بین انسان و غیر انسان در فیلمهای افسانه-علمی را درک کنیم باید به بحثهای پرجنجالی بپردازیم که در نظریه فرهنگی معاصر مطرح شده است،جایی که نقش انسانیت،جایگاه انسانیت و مفهوم انسان شدیدا در هم تنیده و فراگیر است.هر چقدر هم که این بحثها خارج از زندگی واقعی باشد(از جمله زندگی واقعی و جالبی که در فرآیند هالیوود دیده میشود)،جذابیت و آگاهی حاکم بر آنها نشان میدهد که تا چه حد ارزش برنامههای انسانی در فرهنگ غرب زیر سؤال میرود.در واقع اغلب چنین مینماید که انسانیت به خودیخود از سوی طیفی از سبکهای انتقادی به مخاطره افتاده است،سبکهایی که عمدتا وارداتی هستند ولی رگههای بومی نیز دارند،محور تمامی آنها نقد انسانیت است.در هیچ عرصه دیگری بیش از آنچه ساخت (تصویرتصویر) ریدلی اسکات در حال راهنمایی هریسون فورد در فیلم بلید رانر
شکنی deconstruction نام دارد این بحثها و سوءتفاهمات رخ نداده است.هیچ یک از روشهای نوین تحلیل،بیش از این متهم به پوچگرایی ضد انسانی نشده است.این روش به زعم اتهامزنندگان توأم با بیاعتنایی به عاملیت انسانی است و در قالب نقش«ترمیناتور»نمود مییابد.
بر زمینه فیلمهای مذکور بایست سهوجه مرتبط از تحلیل ساختشکنانه را مورد تأکید قرار داد.عملکرد ساختشکنی حتی تقابلهای جالبی مانند تقابل میان عنصر«سازمند»( Organic ) و«مکانیکی»در روند تحقیق انتقادی آشکار میشود که تقابلی نامتقارن و بیثبات است،در لحظات تعیینکننده و اغلب غیر منتظره این نکته«تعیینناپذیر»مثلا برتری فرض شده عنصر سازمند بر عنصر مکانیکی در قسمتی از متن باطل میگردد،جایی که معلوم میشود عنصر سازمند به عنصر مکانیکی نیاز دارد یا جداناپذیری این دو مشخص میشود.پس نکته ساختشکنی، رمزگشایی معنی فیلم یا حتی آشکار ساختن ایدئولوژیهای حاکم بر آن نیست.لازمه رمزگشایی و آشکارسازی،موضوع مطمئنی از دانش است که خارج از تقابل بیثبات درون متن قرار میگیرد و از تأثیرهای متن دور میماند.در عوض بیننده تقابل میان تماشاگر و نمایش را بیثبات مییابد(و این دومین وجه ساختشکنی است که باید مورد تأکید قرار داد)پس شروع به تشخصی مشارکت خود در موضوعی میکند که تحت بررسی است و درمییابد که حد این مشارکت را شاید هرگز نتوان تشخیص داد زیرا هیچ نقطهای از متن تهی از دشواریهای انتقادی نیست. مثلا در مورد فیلمی چون بلیدرانر شاید تصور کنیم که فرضیات ما پیرامون تمایز آشکار بین انسان و ماشین خدشهناپذیر است. ولی فیلم طی بازنمایی خود از شکل دورگه سایبرگ بر روی مرزی خاص گام برمیدارد که آن را متغیر و نفوذپذیر میبینیم، چنانکه ماهیت تقابل و ارزشهایی را که به آن نسبت میدهیم مخدوش میسازد2.در روند فیلم موضع خود ما در حکم بیننده تأثیرپذیر است.به گفته دمان زبان جنبهها و عملکردهایی دارد که مکانیکی است و الگوهای سازمندی را مردود میکند که به طور سنتی به آن نسبت میدهیم.در حالی که ما میخواهیم بیش از هرچیز خودمان باشیم،شاید باور کنیم که در انسانیترین حالت هستیم.پس زبان از این دیدگاه ساختشکنانه،عملکردی بسیار غیر انسانی و حتی مکانیکی دارد.این نکته در مورد تحلیل فیلم و برای فیلمهایی که مورد بررسی قرار میدهیم اعتباری خاص دارد،زیرا تحلیل ساختشکنانه روشهایی را آشکار میسازد که از طریق آنها مؤلفههای مکانیکی و معانی بیانی زبان همواره تصور ما را از انسان کماثر و بالقوه خنثی میسازد.میتوانیم در گفتههای بزرگان دوران اولیه سینما،نوعی آگاهی نسبت به این جنبه از زبان سینمایی را ملاحظه کنیم،با توجه به کشمکشهایی که آنها در دوره خود با موضوعات شکلگرایانه،فنی و معانی بیانی داشتند لف کولشوف یکی از بنیانگذاران سینمای شوروی در جملهای که تبدیل به بیانهای معروف شده است تصریح میکند که فیلم را در پایهایترین سطح آن باید به منزله زبان قلمداد کرد:«نما باید به منزله نشانه،نوعی حرف عمل کند.» تحلیل ساختشکنانه صرفا اهمیت نما را در حکم نوعی حرف خاطرنشان نمیکند بلکه به مواردی اشاره دارد که در آنها «حرف»میتواند روایت و ساختارهای مضمونی آن را باز کند.آن چه در واکنشهای ستیزهجویانه نسبت به ساختشکنی مبهم میماند،توجه انتقادی این رویکرد به وسایل و شیوههایی است که باعث میشوند تا تشخیص چنین سازهای و تأکید بر«حرف» سینمایی به طرز فعالی در روند فیلم فراموش یا تجدید میگردد. در واقع متوجه میشویم که توازن شکننده میان حافظه و فراموشی در هرنوع استنباط از بلیدرانر نقش مهمی دارد.مسلما یکی از معیارهای توفیق فراوان دو قسمت ترمیناتور،تأثیرگذاری خاص ناشی از تداوم تنشها و بیثباتیهایی است که فیلم ایجاد میکند: اینها میتوانند با ایجاد تقابل مجدد میان انسان و ماشین،حالت سرگرمی را تداوم بدهند.در مقابل این رهیافت نظری که انسان را بنیانی غیر متنی نمیداند،مخالفت قابل توجه و شاید اجتنابناپذیری وجود داشته است.طبق رهیافت مذکور«انسان» مفهوم-استعارهای است که تحت تأثیرهای خاص در عناصر زبانی شکل میگیرد:دریدا،دمان و کسانی که تحت تأثیر کار آنها قرار گرفتهاند متهم به تفکر«غیر انسانی»شدهاند.گویی که نقد و واژگونسازی مفاهیم و فرضیات حاکم به خودیخود خطری برای نژاد بشر است.دیوید م.هرش،یکی از پر سروصداترین خوانندگان در گروه کر مخالفین،ادعا دارد که ساختشکنی«میخواهد تا خوانندگان را نسبت به تمام ویژگیها انسانی نابینا و ناشنوا کند».در اینجا پرالتهابترین موضوعات در بحثهای مربوط به ساختشکنی را مطرح میکنم زیرا مستقیما به بطن موضوعاتی مربوط میشود که با پیچیدگی بصری و مضمونی قابل توجهی در بلیدرانر و دو قسمت ترمیناتور انعکاس مییابد.
مهم است که ساختشکنی را با تخریب یا نابودی پوچگرایانه یا حتی افشاگری اشتباه نگیریم:این رویکرد در متن فیلم بهبهترین شکل در حکم تلاشی برای خوانش تصاویر متحرکم استنباط میشود:چنین خوانشی را نباید با سنتهای«خوانش بسته»اشتباه گرفت،سنتی که جزئی از نقد نو محسوب میشود و موضوع و هدف خوانش را ثابت(گرچه پیچیده)میداند. خوانش ساختشکنانه به خودیخود عملکردی بیثبات ولی خلاق است،عملکردی که ما را مجبور میکند تا با سازهناپذیری مفاهیم مشخصی همچون انسان مواجه شویم.شاید چنین فرض شده که مفاهیم فوق جوهر ثابتی دارند و شاید ترجیح بدهند که ما یاد در آنها تعمق نکنیم.پس نکته، «ساختشکنی»فیلمها«از خارج»نیست بلکه مطرح کردن پرسشهای ساختشکنانه است تا بتوانیم درک کنیم که چگونه فیلم پیشاپیش با تقابلهای مهمتری کلنجار میرود.مسأله صرفا استفاده از نظریه در تحلیل فیلم نیست بلکه درک این نکته است که چگونه فیلم تا حد قابل توجهی بر پرده دلمشغولیهای ما پرتو نظری میافکند.پس شاید به این علت است که وقتی نظریه سالن سینما را ترک میکند،تغییر مییابد -خصوصا وقتی ساختشکنی نامیده شود.
مسلما جالب است که موضوعات ساختشکنی از جمله (تصویرتصویر) بیثباتی مفهوم انسان در فیلمهایی چون بلیدرانر و هردو قسمت ترمیناتور آشکار میشود.در این فیلمها خطر تکنولوژی برای انسان حکم نقطه عزیمت در روایت را دارد و این خطر تبدیل به موقعیتی برای پرداخت سینمایی و بررسی موقعیت انسان میشود.هریک از این فیلمها به کنکاش در رابطه میان انسان و تکنولوژی که نه صرفا در داستان بلکه در بازنمایی فیلم جلوه میکند.به نظر میرسد که در بین تمام رسانهها،فیلم بیش از همه تأکید دمان بر جنبههای مکانیکی متن را قطعیت میبخشد زیرا فیلم با بیشترین تأکید بر آپاراتوس (دستگاه)تکیه دارد از جنبههای اقتصادی تولیدگرفته تا سازوکار نمایش-ولی این مؤلفه،ضرورت دستگاه به واسطه طیفی از قواعد مشخص میشود که نسبت به هنجارپذیری حساسیت دارند.هریک از این فیلمها و شاید هریک از آثار دیستوپیایی افسانه-علمی در داستان خود و از طریق شکل نمایش بصری مسأله دستگاه را به مخاطب برمیگرداند و هریک از این فیلمها به روش خاص خود میپرسند که وقتی موقعیت و سرنوشت انسان با تصویر تکنولوژیک سایبرگ در هم میآمیزد، چه اتفاقی میافتد.
«اگر میخواهی زنده بمانی»
در ترمیناتور ساخته جیمز کامرون هیچ نکتهای کماهمیتتر از سرنوشت نژاد انسان نیست.سکانس افتتاحیه،هولناک و کابوسگونه فیلم که مورد تحسین قرار گرفته دنیای آخر الزمانی را ت صویر میکند که در آن انسانهای بازمانده از جهنم هستهای، برای بقاء درگیر نبرد با ماشینهایی میشوند که هوشمند شدهاند و میتوانند تشخیص بدهند که وجود انسانها برایشان خطرناک است.
ماشینهای یک سایبرگ مدل جنگی را از زمان آینده به حال میفرستند تا مادر جان کانر،فرمانده آتی نیروی مقاومت انسانها را«نابود کند».انسانها نیز با احضار کایل ریس «جنگجوی تنها»از آینده مقابله به مثل میکنند.بدین ترتیب قرار است ریس از سارا کانر در مقابل ترمیناتور دفاع کند و قیام موعود را همچنان پابرجا نگه دارد.
تقابل میان قهرمان و ضد قهرمان در ابتدای فیلم با تصویر کردن ورود آنها به زمان حال شکل میگیرد.جسم و حرکات شوارتزنگر مجموعهای از نشانهها است.به هرحال این نشانهها را باید با استفاده از نماهای نقطه دید کامل کرد:جنبه آشکارا غیر انسانی ترمیناتور صرفا نباید از طریق مشاهده ما(که میتواند گمراهکننده باشد)،بلکه از طریق فرآیندی نمود مییابد که طی آن مشاهده میکنیم او چگونه میبیند.این نکته تمایز را قطعیت میبخشد،زیرا نماهای نقطه دید نشان میدهند که ترمیناتور تصاویر را نمیبیند بلکه صرفا«اطلاعات جمعآوری میکند».
اگر در این فیلم قدرت مطلق به منزله قدرتی غیر انسانی و با سادهترین نشانههای منفی نمایش داده میشود در جای دیگر ضعف قدرت جسمانی هویت کایل ریس را به منزله انسان نشان میدهد، (نیازی نیست تا نماهای نقطه دید او را ببنیم تا با وی همذاتپنداری بیشتری داشته باشیم).در روند فیلم این نشانه به منزله برتری جسمانی و مکانیکی سایبرگ بر انسان نمود مییابد و تضاد با ظرفیت مثبت انسان برای عمل فی البدیهه قرار میگیرد. ریس به مدد تواناییاش در سلطه بر تکنولوژی از طریق عمل فی البدیهه و بریکولاژ،شکلهای متغیر تفکر و عمل متمایز میشود،مواردی که فیلم آنها را تحت قدرت و اختیار انسان نشان میدهد،چیزی که ترمیناتور به منزله قابلیتی اساسا انسانی نشان میدهد مسیری است که طی آن سلطه بر تکنولوژی در خدمت ذهنیت قیامطلبانه قرار میگیرد.مطابق این خصلت،قهرمان قادر به مقاومت و حتی قربانی ساختن خویش است.
ترمیناتور مملو از تصاویر و عناصر تکنولوژی معاصر است، مواردی که حتی وقتی تصادفا در پیرنگ میآیند به فیلم قدرت بصری میدهد و در شکلگیری درونمایه نفوذ و تهاجمی به تکنولوژی نقش دارند.فیلم عناصری از تکنولوژی معاصر را به نمایش میگذارد:تفن منشی،سشوار،سیستمهای تلفنی، اتومبیلهای قراضه شوم یا پیشرفته به نظر نمیرسند.چیزی که اینها مجموعا بر آن دلالت دارند،دخالت این تکنولوژیها در ارتباط و عاملیت انسانی است.دخالت اینها باعث میشود تا ترمیناتور بتواند از جنبه عملی و مجازی آلت دستشان قرار دهد.پس هوشیاری انسان باید این وضعیت را جبران کند
وقتی سارا کانر با این دنیای مکانیکی مواجه میگردد،در ابتدا آشفته میشود.وضعیت فوق به منزله یکی از وسایل پیرنگ تعلیق فیلم را افزایش میدهد و تمثیلی از قابلیت بالقوه ما برای اسارت و آزادی از چنگال تکنولوژی است.
کنستانس پنلی چنین تأویلی از ترمیناتور را به چالش طلبیده است.وی استدلال میکند که نشانههای تکنولوژیچنین تقابلی را در فیلم نشان نمیدهند:«فیلم بحث آنها در مقابل ما،انسان علیه ماشین،تقابل رمانتیک بین عناصر سازمند و مکانیکی را پیش نمیبرد.زیرا ضد قهرمان فیلم یک سایبرگ، نیمی ماشین و نیمی انسان است».فیلم تأویلی کامل از انسان و ماشین ارائه میدهد و دورگه بودن آنها را به تصویر میکشد، اما منطق روایی آن بر اساس ارضاء یک خیالپردازی اساسا انسانی قرار دارد که همان سیطره انسان بر ماشین است.منتقدانی که فیلم را از جنبه سیاسی،مترقی تأویل کردهاند تأکید دارند که ترمیناتور ظرفیت انسان برای سیطره بر ماشین را به شخصیت زن،سارا کانر نسبت میدهند.او نه تنها مادر نجاتدهنده آتی انسانها و حامل قدرت بالقوه انسانی به شمار میرود،بلکه در فیلم میبینیم که قدرت عاملیت مییابد.در واقع زمانی که سارا ترمیناتور را بین صفحات هیدرولیک صاف میکند،بر خلاف ادعای پنلی شخصیتی ماشینوار نمیشود.وی امری را تحقق میبخشد که فیلم به منزله اشتیاق جمعی ما برای خرد کردن تکنولوژی مخرب نشان میدهد.پس این خیالپردازی حالت جمعی دارد زیرا از یک طرف دو پیروزی انسان بر ماشین را نشان میدهد:اطمینان میدهد که نیروی مقاومت در آینده به پیروزی میرسد(ریس میگوید که قرار است انسانها در سال 2029 جنگ را ببرند.)از طرف دیگر قابلیت انسان را در تسلط بر زمان نشان میدهد،مضمونی که در هردو قسمت فیلم تبدیل به درون مایهای مهم میشود.بدین حیث ترمیناتور به تصریح عاملیت مطلق انسان،«پیروزی اراده»میپردازد.
طی این پیروزی رفتهرفته شاهد آشکار شدن ابعاد غیر انسانی ترمیناتور از جنبه جسمانی میشویم.فیلم به سمتی میرود که نقاب از چهره سایبرگ برمیدارد و با تصویرپردازی نشان میدهد که شباهت ترمیناتور با انسان صرفا توهمی بیش نیست،ورای گوشت و سلولهای او هیچ چیز انسانی وجود ندارد ولی به معنایی دیگر،این ماشین شدیدا جنبه انسانی مییابد،زیرا تجلی هراسهای انسان است.نکته مذکور در پایان فیلم و با استفاده از عنصر تعلیق نمود مییابد.ریس با بمب کامیون ترمیناتور را منفجر میکند، زمانی که ترمیناتور در آتش به دام میافتد ریس و سارا در صحنهای که شبیه به صحنه پایانی است یکدیگر را در آغوش میگیرند. البته این آرامش موقت است زیرا ترمیناتور دوباره از میان شعلهها پیدا میشود،در حالی که قالب فلزیاش آسیبی ندیده است.ولی ماشینی که میبینیم شبیه به ماشینهای مهلکی است که در سکانس افتتاحیه فیلم نشان داده میشود و با رقههای ذهنی ریس از آینده را شکل میدهد.صحنههای نهایی فیلم تا اندازهای هولناکترین صحنهها به نظر میآید زیرا ناگهان درمییابیم که این موجود تکنولوژیک چیزی جز تصاویر و ترسهای انسانی نیست. در واقع منطقه جنگی آینده یک کابوس است،کابوسی که هم ما و هم ریس شاهد آن هستیم.کابوسی که مملو از تصورات فرهنگ عامه درباره دایناسورها،تیرانوزاروس رکس مصنوعی و پتروداکتیلهای پرنده است.از سوی دیگر ترمیناتورهای انساننما که دیگر گوشتی بر تن ندارند،یادآور هراسهای دوران کودکی ما از اسکلتهای جاندار میشوند.در این راستا نقطه عطفی در تقابل انسان و غیر انسان رخ میدهد زیرا ترمیناتور را با غیر انسانیترین ظاهر میبینیم(تمام شباهتهای جسمانی و ظاهری او با انسان از میان رفته است).ولی جنبه مکانیکی و غیر انسانیاش همزمان به منزله نوعی فرافکنی انسانی جلوه میند.در ترمیناتور تقابل با ماشین نهایتا منجر به پیروزی انسانی میشود،پس تقابل انسان و سایبرگ مانند همیشه در حکم نوعی از فرافکنی انسانی نمود مییابد…
(1). bricloge :اصطلاحی فرانسوی که کلود لری- استروس انسانشناس ساختارگرای فرانسوی آن را ابداع کرد. اغلب به معنایی شبیه به کولاژ در مورد آثار هنری به کار میرود: تلفیق اجزاء به صورت فی البدیهه و با استفاده از دستمایههایی که از پیش فراهم شده است.
(2). projection :فرآیندی که شخص به وسیله آن صفات، هیجانات و تمایلات خود را به دیگری نسبت میدهد و گویای جهتگیری شدید و دقت بیش از حد در مورد خطرات خارجی است.
ترجمه: علی عامری
منبع: مجله نقد سینما » تیر 1380 – شماره 25
سایت نورمگز
53
دیدگاه بگذارید
بهترین فیلمیه که دیدم تا الان،من همین دیروز دوباره نگاش کردم،تمام دیالوگ های فیلم رو حفظ هستم،ارنولد قهرمان دوران کودکی منه تا الان،از همه نظر عالیه،واقعاً جلوه های ویژه ای که داره واسه اون زمان تکه.دمشون گرم.عاشقشم
از بهترین های سینمای اکشن
از لحاظ کارگردانی این فیلم بهترینه از نظر من
مخصوصا وقتی دوربین رو چرخ موتور یا ماشین زوم میشد بعد کم کم میومد بالا یا اون سکانس تو پاساژ که چند ثانیه دوتاشون رو تو یه کادر نشون داد
درگیریاشونم که دیگه جای خود داره
واقعا نمیشه گفت بهترین بازیگر این فیلم کدومه
اون پسره ۱۰ ساله اوارد فارلانگ رو نمیگین جه قشنگ بازی کرد عاشقشم
خیلی باحال بود تا الان تعداد زیادی ازفیلمهارو دیدم اما هیچ کدومش به قشنگی سری فیلمهای terminatorنبوده
احیاناً شما حالتون خوبه ؟
اگه ارنولد نبود فایده نداشت ولی خب بازم باحال بود. به حر حال ممممممممممنون
هنوز یادم نرفته وقتی ۱۰ سالم بود با داداشام این فیلم رو دیدیم همه تا نیم ساعت بعد از پایان فیلم با بحت به تلویزیون خیره بودیم. 😮
بعید میدونم بازم شاهد ساخت فیلمی در سطح ترمیناتور ۲ باشیم.البته ماتریس۱ تونست تا جایی پیش بره ولی نتونست به ترمیناتور برسه.بعد از ۲۵ سال هنوز حرف اول رو میزنه ۱۰۰ بار دیدم ولی بازم برام جالبه صحنه ای که کافه میاد بیرون با اون آهنگ بی نظیر سوار موتور میشه
با اینکه ۲۵ سال از ساختش میگذره ولی هنوز از لحاظ جلوه های ویژه بهترینه تا الان…کیفیت فیلم عالیه بعد این همه سال…مگه میشه کارگردانی مثل کامرون فیلم هاش دیدنی و خوش ساخت نباشه….
فیلم اکشن خوبیه ولی مث بقیه فیلما جیمز کامرون یه فیلم اقتصادی محصوب میشه ! در کل اولویت جیمز کامرون اول پول در اوردنه بعدشم این که جوری فیلم بسازه بقیه خوششون بیاد ، ولی کارگردان خوبیه حیف که کارای با مفهوم تر زیاد نمی سازه
خیلی توپ بود
موسیقی متن فیلم جزء بهترین موسیقی متن هاییست که تا به حال شنیدم. فوق العادست.
مخصوصاً وقتی نو ماشین گوش می دی! 😉
با سلام خدمت شما. واستون لینک دانلود لیست فیلمهای خارجی رو گذاشتم اگر دنبال فیلم خاصی هستید شاید در این لیست موجود باشد.لطفا افیس ۲۰۰۳ رو نصب کنید تا قادر به مشاهده اسامی فیلمها باشید.http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=13cc3de70a6ccef0060af651dbf78cb9
من که دیالوگ های ترمیناتور را حفظ بودم علشق ارنولد هستم :حسین کجدری
سلام،من در درجه اول ژانر ترسناک و بعد هم ژانر علمی-تخیلی را دوست دارم ولی به طور کلی،این فیلم(Terminator 2 Judjement (Day،بهترین فیلم دوران زندگی ام تا الان بوده و هست و خواهد بود.
به نظر من اگر این فیلم با کیفیت ۴k فیلمبرداری می شد با این که این فیلم رو نزدیک ۱۰۰ بار تماشا کردم حاضرم ۲۰۰گیگا بایت ترافیک بخرم و دوباره این فیلم رو دانلود کنم.به نظر من این فیلم تمام فیلمهای اکشن ۲۰۱۲ رو تو جیبش میزاره.امیدوارم دوباره شاهد فیلمهای اکشن بیشتری از جیمز کامرون باشیم
من ۶ سالم بود که این فیلم رو دیدم همون موقع عاشقش شدم.تا حالا هم موسیقی به این ریبایی نشنیدم واقعا که معرکه هست 😆
نقد شماره چهار؛ پاراگراف اول، خط آخر:
منتقد در پرانتز نوشته: " (یا شاید باید بگوییم آمریکاییتر کردن او؟) "
//
واقعا جای تاسف داره که همچین چیز هایی رو می بینیم.
این غرب شناسان عسلامیست و ساندیس خوران هیچ وقت دست از سر ما بر نمی دارند.
جای یک دنیا حرفه از دست این آدم ها… اما نه اینجا
avalin bari ke in filmo didam darvaghe avalin filmi bod ke dar zendegim didam .faghat 6 salam bod tasiri ke terminator2 rom gozasht ta alan ke 28 sal daram to rago khoname.vaghti alan mishinam mosighiye javdaneye in filmo gosh midam nemidonam chera geryam migire .shayad delam baraye ensan bodanemon tang mishe va inke ma adama kheyli az ham dor oftadim be ghole sara coner vaghti ye mashin mitone arzeshe zendegiye ye ensano befahme shayad maham betonim.
بهترین فیلمیه که تا به حال دیدم. اونقد تماشا کردمش که دفعاتش از دستم در رفته. خاطره کودکی.
ویوا آرنولد!
جان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!بابا شما که دست فراستی رو از پشت بستی آقای منتقد..میشه یه فیلم با ارزش نام ببرید؟؟؟!!!اخراجیها چه طوره قربان؟؟؟؟
از سایت خوبتون ممنونم
من تا حالا ۷بار این فیلمو دیدم
با این که تولید ۱۹۹۱ هست ولی هنوزم قدرت رقابت با فیلمای امروزیو داره . هم بازیگری خوب هم دیالوگای زیبا ،اکشن وفیلم برداریشم که حرف نداره , در کل از همه نظر عالیه
من که عاشقشم .
دست اقای کامرون درد نکنه با این فیلم زیباش
آقا من احساساتی میشم پس زیاد وارد بحث نمیشم
اوومممم 😳 😳 😳 😳
اما اگر جای کامرون بودم ته تیتراژ یه سکانس اضافه می کردم!:
اینکه اون دکتره رو بستنش به تخت و دارند بهش آمپول تزریق می کنن! 😆 😆 😆
جانا سخن از زبان ما می گویی..دمت گرم 🙂
خدایی بهترین فیلمی هستش که تو تمام عمرم دیدم؛ از هر چی فیلمه که الان ساخته میشه بهتره
من خودم خیلی دوست دارم این فیلم رو.قلبا
شخصیت ترمیناتور فقط لایق آرنولد است
این فیلم جدا از اکشنش که به نظرم بهترین اکشن کلاسیک دنیاست، فلسفه خیلی قشنگی داره واسه خودش.اونجایی که آرنولد دعوای دو تا بچه رو میبینه و به جان میگه:این طبیعت انسان هاست که به همدیگه زور میگن.و یا اون صمیمیت ماشینی آرنولد با جان و حرفای سارا درباره امکان پدر نمونه بودن آرنولد که یه ماشینه و طبق برنامه همیشه واسه پسرش وقت داره،واقعا آدمو به فکر فرو میبره.
چطور میشه ترمیناتور ۲ رو دوست نداشت؟
نقد خوبی بود . اما اساس این فیلم را زیر سوال بردی! با این جمله:(البته شاید شما با خود فکر می کنید که این دو روبات پیشاپیش باید بدانند که ماموریت آنها پوچ و بیهوده است چون کارنر، در زمانی که آنها از آن آمده اند زنده است و رهبر انسان ها است پس ماموریت ربات هادر زمان گذشته باید شکست خورده باشد که او در آن زمان زنده است) وقتی میشه در گذشته سفر کرد میشه حال و آینده را تغییر داد.(ماموریت پدر جان در نابودگر ۱ )اما در مورد جمله بعدی بهت حق میدم.
مرسی جلال جان.من پوستر یه متری این فیلمو به هر زوری که بود گیر اوردم و بالای سرم در اتاق خواب نصب کردم و از نسخه vhs تا cd و حالا هم نسخه hd این فیلم رو در کنار ساندتراک کامل این فیلم کنار هم گذاشتم و افتخار میکنم.
سلام . احسان جان واقعا باهات موافقم . اگه بخوایم تاریخ رو مرور کنیم ، به آرنولد همیشه به چشم یک قهرمان پرورش اندام ساده که به طور مداوم نقش ماشین آدم کشی هالیوود رو داشته ، نگاه شده ولی به جرات میشه گفت آرنولد تو این فیلم نزاشت نقدی به کارش وارد بشه . انصافا تو این فیلم نشون داد که کارگردانی مثل جیمز کامرون نمی تونست بدون آرنولد یک سه گانه ی تاریخی رو خلق کنه ! تو این چندباری که این فیلمو دیدم ، بعضی وقتها واقعا به انسان بودن آرنولد با اون نگاه عمیقی رباتیش شک… ادامه »
لطفاً در پاراگراف یکی مونده به آخر که در مورد کارکتر T-1000- نوشته شده؛ واژه «حدف» را اصلاح کنید(هدف).
در ضمن اگر امکان دارد نقد فیلمهای سهگانه ماتریکس به همراه نسخهی انمیشن(انیمه ماتریکس) را قرار دهید.
با تشکر از قدمی که در راه هنر هفتم برداشتید.
شاهکار جاوید استاد جیمز کامرون.یک رو کم کنی واقعی در حیطه اکشن و جلوه های دیجیتالی در زمان خود.نوستالژی خیلی از ما ها در دوران نوجوانی.
به نظر من آرنولد در این فیلم مشت محکمی به دهان منتقدانی زد که تنها دلیل موفقیت اونو عضلات پیچیده اون میدونستند.
ارنولد در این فیلم کارکتر یکی از دوست داشتنی ترین رباتهای تاریخ سینما رو به نام خود ثبت کرد با اون جمله معروف خودش(i39 ;ll be back)در آنسوی قضیه رابرت پاتریک هم کار خودشو به بهترین نحو انجام داد و انصافا رقیب خوبی واسه آرنولد بود.
موسیقی متن فیلم فوق العاده و بی نظیره
یکی از بهترین فیلمهایی که تا بحال دیدم
یادمه وقتی بجه بودم روزی ۲ بار این فیلم رو میدیدم به عشق آرنولد
هیچوقت این فیلم رو فراموش نمیکنم
با عرض سلام اگه میشه نقد فیلم departed اثر مرتین اسکورسیزی رو بزارید چون واقعا ارزشش رو داره
سلام ممنون از نقد عالیتون ، واقعا خوشحالمون می کنید ، اگه میشه نقد فیلم pulp fiction هم بزارید ممنون میشم
راستی اون دوست عزیز که درخواست نقد فیلم ترمیناتور ۳ رو کرده ، فکر نکنم فیلم ترمیناتور ۳ در حدی باشه که ارزش نقد داشته باشه ممنون
اقا دمتون گرم این فیلم برای نسل من(نسل ماموت ها) یه جور نوستالوژی حساب میشه مخصوصا وقتی یادم میاد با نوار ویدئو اونم با اون کیفیت میدیدیم یادش به خیر بهترین قسمت ترمیناتورها همین قسمته راستی شما که اینقد به نظر مخاطب احترام گذاشتید بیاید اگه ممکنه یه نقدهایی رو نزارید تو سایت مثل اخراجی ها ممنون
ممنون از آقای افشارها به خاطر ترجمه خوب این فیلم.دست مریضاد.
و اما ترمیناتور ۲٫یکی از بهترین فیلمهای ۴ ستاره تاریخ سینما که جلوه های ویژه و گرافیکی این فیلم رستاخیز عظیمی در صنعت فیلمسازی ایجاد کرد.(جلوه های ویژه این فیلم متشکل از ۶۸ نفر بودند!!!!)فیلمی که در دهه نود حدود ۷۲۰ میلیون دلار فروش جهانی داشت!!!فیلمی که ارزش بارها و بارها دیدن رو داره و رتبه بالای ۸/۶ این فیلم در سایت imdb نشانگر احترام منتقدان و دوستداران هنر هفتم به این فیلمه.در انتها جا داره از استن وینستون(مسئول جلوه های ویژه و برنده اسکار)این فیلم یاد کنم که متاسفانه در سال ۲۰۰۸ از دنیا رفت.موسیقی زیبای این فیلم هم… ادامه »
آقا به خدا خیلی نوکرم.دمتون گرم.ممنون که نقد این فیلمو واسم گذاشتید.امروز که وارد سایت شدم باورم نمیشد که جوابمو بگیرم.خیییییلی ممنون.از امروز بیشتر کامنت میذاریم.نمیدونم چه جور جبران کنم.بازم ممنون از بهترین سایت نقد و بررسی فیلم که نظر بازدیدکنندگانش واسشون مهمه.
ممنون جالب بود
اگه میشه ترمیناتور ۳ هم نقدشو بزارید
ممنون