Awakenings (بیداری‌ها)

کارگردان: Penny Marshall (پنی مارشال)
نویسنده: Oliver Sacks (اولیور ساکس),
7.8
7
0.88

خلاصه داستان:

فیلم تلاش دکتر مالکوم سایر (با بازی رابین ویلیامز) را در مداوای بیماران کاتاتونیایی، از جمله لِنارد لوو (با بازی رابرت دنیرو) که فعالیت‌های عادی زندگیشان متوقف شده و بقیه پزشکان آن‌ها را مجسمه می‌خوانند، نشان می‌دهد.


تصاویر فیلم:

خلاصه نظر منتقدان:

ویلیام آرنولد – Seattle Post-Intelligencer – (10 از 10)

فیلم « بیداری‌ها » با گارگردانی پنی مارشال فیلمی بسیار حالب توجه و کاملا انگیزشی است که حس لطیفه گویی را در افراد ناتوان و مشکوک بالا می­­برد  تا بتوانند تصمیمات مهم و قاطع بگیرند.

جی کِر – Boston Globe – (8.8 از 10)

هنر کارگردانی پنی مارشال احساسات را به اندازه فرونشینی و روند جسمانی دربرمی­­گیرد. بیداری‌ها با اسم و عنوان خود زندگی می­­کنند.

Son Francisco Chronicle – (8.8 از 10)  

« بیداری‌ها » فیلم پرزحمتی است اما یکی از فیلم­­های توانایی است که این شهات را داشت که از عهده چندین موضوع همراه با احساسات و صداقت بربیاد.

جی اسکات – The Globe and Mail (Toronto) – (8.8 از 10)

مارشال اجراهایی که مستثنی هستند را از ویلیامز و دنیرو بیرون می­­کشد. فیلم « بیداری‌ها » فیلم ساده ای است درمورد موضوعی مهم و پیچیده که همان اتلاف فرصت­­های انسانی است.

پیتر رینر – Los Angeles  – (8 از 10)

همانطور که فیلم « بیداری‌ها » پرمفهوم و « حساس » است  اما آن هرگز سطح یک بیماری متشنج را  تا حد زیاد افزایش نمی­­دهد. این فیلم بیشتر تاثیرات خود را از طریق خواباندن مواد خام در داخل چیزهایی نرم و لطیف بدست می­­آورد.


نقد و بررسی فیلم به قلم Roger Ebert (راجر ایبِت)

نشریه chicago sun-times

نمره 10 از 10

وقتی به لئونارد نگاه می­­کنیم نمی­­­دانیم چه چیزی را می­­بینیم. گمان می­­کنیم که به یک سبزیجات انسانی، مرد قوی­­هیکلی که به ­­مدت سی سال در شرایطی یکسان بی­­حرکت شده بود که نه حرف می­­زد و نه حرکت می­­کرد می‌نگریم. در ذهن او چه می­­­گذشت؟ آیا در آن شرایط فکر می­­کرد؟ البته که این گونه نیست اما یک متخصص اعصاب در « بیداری‌ها » فیلم جدید « پنی مارشال » دلیل آن را این­­گونه بیان می­­کند «زیرا معنای ضمنی آن غیرقایل تفکر می­­باشد». اما کارشناسان در اشتباه هستند و درکنار جسم بی­­حرکت او در آنجا  لئونارد همچنان منتظر است.

لئونارد یکی از مریض­­های بیمارستان روانی به اسم « garden » در برانکس است، بیمارستانی که توسط کارمندان خود مشهور شده است به این دلیل که در آنجا بیماران به راحتی آب و غذا می­­خورند. این موضوع نشان می­­دهد که هیچ کاری صورت نمی­­گیرد. آنها قربانیان جریان « بیماری خواب آور » در دهه 1920 بودند و بعد از یک دوره ریکاوری ظاهری به حالت متداول خود برگشتند. اکنون سال 1969 است. آنها نشانه های متفاوت بیماری را در خود دارند اما همه دراصل مشکلی مشابه را بیان می­کنند: جسم آنها نمی­­تواند کاری را که مغزشان دستور می­­دهد انجام دهد. گاهی اوقات این مانع و انسداد از طریق حرکات فیزیکی عجیب و غریب نشان داده می­­شود و گاهی هم توسط فلج ظاهری بروز می­­کند.

روزی یک پزشک جدید برای کار به بیمارستان می­­آید. او هیچ تجربه ای درمورد بیماران ندارد درضمن آخرین پروژه او هم مربوط به کرم خاکی است همانند کسانی که قبل از او رفته­­اند و او هیچ امیدی برای بیمارانی که همچون روح هستند،ندارد کسانی که در آنجا هستند اما آنجا نیستند. او ناامیدانه با یکی از زن­­های بیمار که بکلی به پشت او نگاه می­­کند و سر و بدنش بی­­حرکت است صحبت می­­کند و وقتی پزشک برمی­­گردد، آن زن حالت خود را تغییر داده بود و آشکارا سعی در برداشتن عینکش داشت زمانی که آن عینک­­ها افتادند. او آزمایشی را انجام می­­دهد. او عینک­­های آن زن را  روبه‌روی او می­­گیرد و سپس آنها را پرت می­کند. او سریعاً عکس­­العمل نشان می­­­دهد و عینک­­ها را می­گیرد.

اگرچه این زن نمی­­تواند مطابق میل خود حرکت کند. او آزمایش دیگری انجام می­­دهد. توپ را برای یکی از مریض­­ها پرت می­­کند و او توپ را می­­گیرد. پزشک با خود می­­اندیشد که « او تمایل توپ را قرض گرفته است».  اما همکارانش به نظریه او اعتنایی نمی­­کنند که مابعدالطبیعه به نظر می­­رسد اما او فکر می­­کند در بطن چیزی است. اگرچه این بیماران کاملا بی­­حرکت نیستند اما قربانیان بیماری پارکینسون  در سطح بسیار پیشرفته هستند که تکانه موتور آنها حرکاتشان را متوقف می­کند تا جایی که آنها نمی­­توانند حرکت کنند و  چون عضلات آنها سعی می­­­کند در یک زمان با هم حرکت کند درحالی  که این عضلات ضعیف­­تر از آنند که یک تکانه را بر  سایر تکانه­­ها انتخاب کنند؟ احتمالاّ عینکی که افتاد و توپی که پرتاپ شد، مرز این وقفه و بی­­­حرکتی را بشکند.

این از دستاوردهای بزرگ در صحنه­­­های آغازین فیلم « بیداری‌ها » است که روش­­­هایی برای مراتب سرگرمی­­های بزرگ و غم و اندوه فراهم می­­کند و بیمارانی که نسبت به یک آزادی شخصی خود بیدارند که درواقع تمام امید خودشان را از تجربه دوباره بعضی چیزها از دست داده­­­اند تا دریابند که دوباره علی­­رغم این شرایط بحرانی آزادی خود را بدست خواهندآورد. این فیلم با احساس و ذکاوت پنی مارشال کارگردانی شده است و برگرفته از کتاب مشهور سال 1972 نوشته الیور ساکس است، متخصص اعصاب اهل نیویورک که متولد بریتانیا است کسی که اثر « مردی که زنش را  با کلاه اشتباه می­­گرفت » یک ادبیات کلاسیک روانی است. این­­ها بیماران او بودند و (مالکوم سیر) پزشک این فیلم بود که رابین ویلیامز نقش آن را در فیلم برعهده دارد.

چیزی که او در تابستان 1969 کشف کرد (L-DOPA) دارویی برای درمان بیماری پارکینسون بود. این دارو زمان وقفه  حرکات را برای بیمارانی که بی­­حرکت شده بودند را  در یک بازه زمانی برای سال­­های پایانی از بین می­­برد. این فیلم 15 تن از این بیماران را شامل­­می­­شود به­­ویژه لئونارد که رابرت دنیرو نقش آن را در اجرایی هنرمندانه ایفا می­­­کند. چون این فیلم یک نمایش هیجان­­انگیز و گریه­­آور نیست بلکه آزمایشی هوشمندانه از شرایط روانی نامانوس انسانی است. این موضوع به دنیرو بستگی دارد که از لئونارد یک موردی برای همدردی نسازد بلکه شخصی است که به ما کمک می­­کند که در مورد فهم دقیق و درست از جهان اطراف خود بیشتر بدانیم.

بیماران در این فیلم آسیب­­دیده و ترسناک­­تر از داستان معروف « پو » که درباره زنده به گور کردن بود نمایش داده شده است. اگر ما در تابوت محبوس بودیم درحالی که زنده بودیم به زودی خفه می­­شدیم. اما در جسمی محبوس شده که نمی­­تواند حرکت و یا صحبت کند گنگ و بی­­صدا به اطراف نگاه کند همان­­طوری که چیزهایی که مورد علاقه ما هستند صحبت می­­کنند تا جایی که به­مانند  قطعه ای از وسابل نامربوط اثاثیه منزل هستیم. این تقدیر این گونه است که پیش می­­آید. تابستان 1969 وقتی که آن پزشک داروی آزمایش را به بیمارانش داد و به صورت معجزه­­آسایی بدنشان دوباره متولد شد و دوباره توانستند حرکت کنند و صحبت کنند، و حتی بعضی از انها بعد 30 سال  آشفتگی فکری بهبود یافتند.

این فیلم ،لئونارد را درمیان مراحل تولد دوباره او دنبال می­کند. (همانطور که در کاتالوگ می­­بینیم) او کودک  دوست­­­داشتنی و مهربانی بود تا زمانی که این انفاق برایش پیش آمد. او به مدت 30سال نگهداری می­­شد. اکنون در اواخر دهه 1940 او با خوشحالی فعالیت می­­کند و سپاس­­گزار است از اینکه قادر است آزادانه حرکت کند و خودش را نشان دهد. او با پزشکان نیز همکاری می­­کند. او مجذوب شخصی به اسم « پنلوپه آن میلر » دختر یکی از بیماران شده است. برای اولین بار حس عشق و شهوت را در خودش احساس می­­کند.

پزشک« سیِر » که میلیامز این نقش را ایفا می­­کند، مرکز اکثر صحنه­­های فیلم است و شخصیت او به سنگ محکی برای این فیلم تبدیل می­­شود. او همچنین آدم ساکتی است. با خجالتی و ناآزمودگی و حتی حالتی که بازوی خودش  را  کنار بدنش نگاه می­­دارد، مردی با تماس­­های متفاوت را نشان می­دهد. او وقتی با کرم­­های خاکی سر و کار داشت بسیار شادتر بود. این یکی از بهترین اجراهای رابین ویلیامز است اجرایی خالص و یکدست بدون دخالت احساسش که گاهی اوقات اضافه می­­کند، حس بذله گویی که نیازی نیست. او در اینجا مردی دوست داشتنی است کسی که لذت­­های ماهرانه و عجیب و غریبی دارد که از دیدن بیماران ناامید و مضمنی را که دوباره آواز می­­خوانند و رقص می­کنند را آزمایش می­­کند و به موارد مورد علاقه آنها تبریک می­­گوید.

مترجم: پدرام موسی‌پور


ممکن است شما دوست داشته باشید

دیدگاه بگذارید

Please Login to comment
  Subscribe  
Notify of