خلاصه داستان:
فیلم ماجرای زندگی هفت دختر افغانستانی و ایرانی را در هفت اپیزود به صورت سکانس پلان روایت میکند و قصه دخترانی است که جمعه شب مراسم عروسی آنها برگزار شود، اما هر کدام از آنها به نوعی درگیر مسئلهای هستند.
تصاویر فیلم:
نقد و بررسی فیلم به قلم عباس نصراللهی
نشریه نقدفارسی
نمره 1 از 10
یکی از بهترین نمونههای فیلمهایی با ساختار روایت متوالی که در آن داستانهایی جدا از هم که از لحاظ تماتیک قرابت دارند، نمایش داده میشوند، فیلمی است به نام «قصههای وحشی» محصول سال 2014 آرژانتین که دامیان زیفرون آن را ساخته و در آن شش داستان متفاوت که همگی به نوعی خشونت انسانها در عصر حاضر را نشانه گرفتهاند، نمایش داده میشوند. برگ برندهی آن فیلم این است که در هر داستان کاملا اصول و الگوها را رعایت میکند و هر داستان میتواند فیلمی کوتاه و جذاب باشد که به دیگر داستانها ارتباط پیدا میکند. جدیدترین فیلم نوید محمودی نیز تلاش دارد تا چنین ساختاری را پیاده کند. هفت داستان از هفت دختر مختلف که جمعه قرار است اتفاقی بزرگ برایشان رخ دهد و آنها هرکدام به شکلی راضی به رخ دادن این اتفاقات نیستند. اما ظاهرا این فیلم تنها در انتخاب هفت دختر متفاوت در این راستا گام برداشته و هیچکدام از دیگر المانهای روایت متوالی را دارا نیست. تاکید فیلمساز بر افغانی بودن این دختران و مصاُبی که در زندگی دارند شکلی از شعار سر دادن را به فیلم داده که به هیچوجه نمیتوان آن را در مدیوم سینما پذیرفت. در واقع نگاه سطحی به مساءل این دختران باعث شده تا هیچ تفاوتی در ملیت آنها ایجاد نشود (این تفاوت در فیلم «چند متر مکعب عشق» مشهود بود) و مثلا اگر این دختران ایرانی یا اهل هرجای دیگری هم بودند در رخدادن این اتفاقات برایشان توفیری ایجاد نمیشد. اما تاکید فیلمساز با قرار دادن دیالوگهای گلدرشت و شعاری برای فهماندن این موضوع که آنها افغانی هستند هم فیلم را به سطحی نازل از بیان سینمایی رسانده و هم باعث وقوع تاکیداتی اشتباه در فیلم شده است (به عنوان مثال در اپیزود اول دوست دختر افغان به او بازگو میکند که او افغانی است و پدر و مادرش در بچگی او را رها کردهاند، اما سوال این است چرا باید اینها به او بازگو شوند، مگر او خودش اینها را نمیداند). حال به نظر میرسد فیلمساز در حال سواستفاده از بازگو کردن چنین موقعیتهایی است که اتفاقا درست از آب در نیامدهاند. یعنی ما در فیلم با موقعیتهایی (نه داستان) طرف هستیم که همین موقعیتهای کوتاه نیز نمیتوانند بیانگر حال و هوای شخصیتها و دنیای ذهنیشان باشد. در واقع فیلم «هفتونیم» مملو از لحظاتی است که ضرباتی کوچک و بیاثر را وارد میکند و توان زدن ضربهی بزرگ را ندارد. هم بهخاطر چند اپیزودی بودنش هم بهخاطر اینکه همهچیز را در سطح نگاه میدارد. به این صورت که ضعفهای عدم وجود قصه و پیرنگی خاص برای هر اپیزود در دیالوگهای پرشمار کاراکترها خلاصه میشود و طبیعی است که دیالوگ نمیتواند جای تصویر را بگیرد و به تنهایی کارکردی درست داشته باشد. (دقت کنید به اپیزود دختر در گاوداری و آن صحبت طولانی با مادرش و دادن اطلاعات به بیننده به بدترین شکل ممکن) از این رو «هفتونیم» تبدیل به فیلمی میشود که در زمرهی دیگر فیلمهای این فیلمساز و فیلمهای اینچنینی قرار میگیرد که در آنها شعار و سواستفاده از موقعیت و اقلیتی خاص جای المانهای سینمایی را گرفته و هیچ عمقی نه به داستانها و نه به کاراکترها داده نمیشود و به دلیل اینکه فیلم به هیچوجه نمیتواند اصول ساختار روایتهای متواالی را رعایت کند و ظاهرا تنها انتخاب چند داستان جدا مد نظر بوده، با شکست مواجه میشود. این در حالی است که نوشتن فیلمنامهای با روایت متوالی و پیادهسازی آن یکی از سختترین و پیچیدهترین اشکال نوشتن فیلمنامه است. و طبیعی است فیلمهایی که تلاش میکنند تا از بیرون و نه از درون پیرنگ و موقعیت شخصیتها تعلیق بسازند و با داد و بیداد و گرفتاریهای ساختگی میخواهند هیجانی تصنعی به اثر ببخشند، با شکست مواجه خواهند شد و به سرعت همان اپیزودها و نصفهونیمه بودنشان، فراموش خواهند شد.
دیدگاه بگذارید