Thelma & Louise (تلما و لوییز)

نقد و بررسی

کارگردان: Ridley Scott (ریدلی اسکات)
نویسنده: Callie Khouri (کالی کَوری),
7.4
88
0.84

خلاصه داستان:

ماجراجویی دو زن در جاده که به حوادثی غیر قابل پیش بینی منجر می شود و سرنوشت آنها را عوض می کند


تصاویر فیلم:

خلاصه نظر منتقدان:
 

الویس میچل – نیویورک تایمز (امتیاز 10 از 10)

این فیلم چنان ژانر فیلم‌های رفاقتی را با نشاط و تازگی نشان می‌دهد که گویی این ژانر تازه متولد شده است.

مارژوری بامگارتن – آستین کرانیکلز (امتیاز 10 از 10)

این فیلمیست که باید عاشقش شد، که دست روی آن احساسات شما می‌گذارد که هیچ گاه به آن فکر نمی‌کرده‎اید، که نشان می‌دهد آن راه‌های کمتر دیده شده همان راه رسیدن به رویاهای شماست.

جاناتان روزنبام – شیکاگو ریدر (امتیاز 9 از 10)

شاید ژانر فیلم‌های کلاسیک در این روزها خیلی نمایان نباشد، ولی این فیلم جنایی هیجانی جسورانه و زن محور می‌تواند به خوبی به آن درجه برسد.

دیسن تامسن – واشنگتن پست (امتیاز 9 از 10)

یک فیلم جسورانه ولی به شکلی سرراست، سرگرم‌ کننده، که وقتی صبح از خواب بلند شدید به خاطر دوست داشتن آن خودتان را سرزنش نخواهید کرد.

ورایتی (امتیاز 9 از 10)

حتی کسانی که به شعارهای زیاد از حد فمنیستی آن هم علاقه مند نشوند، حسابی از کمدی آن و جذابیت‌های بصری آن لذت خواهند برد.

نیوزویک (امتیاز 9 از 10)

«ساراندون» و «دیویس» نقش آفرینی‌های خیره کننده‌ای را ارائه داده‌اند؛ احساسی، لگام گسیخته، بامزه و شورانگیز.

پیتر تراورس – رولینگ استونز (امتیاز 9 از 10)

به مانند یک قسمت از «من لوسی را دوست دارم» (I Love Lucy) آغاز و با رگه‌هایی از «ایزی رایدر» به اتمام می‌رسد.

برد لیدمن – فیلم ثرت (امتیاز 8 از 10)

یک تبلیغ درجه یک برای یک مقوله اساسی.

تی وی گاید مگزین (امتیاز 8 از 10)

یک سفر جاده‌ای بامزه و خوشایند در مناطق غربی.

انترتینمنت ویکلی (امتیاز 7.5 از 10)

در حالی که هیچوقت با ما از نظر احساسی ارتباط برقرار نمی‌کند، ولی هر چقدر که بی‌مهابانه‌تر شاعرانه می‌شود، جالب‌تر و بهتر هم عمل می‌کند.


نقد و بررسی فیلم به قلم Roger Ebert (راجر ایبِت)

نشریه شیکاگو سان تایمز

نمره 8.8 از 10

«تلما و لوییز» (Thelma & Louise) متعلق به سنت پرهزینه و بصری محور آثار جاده‌ای آمریکاست. این ماجرای دو روح که از هفت دولت آزاد هستند و با یک تی – برد (T-Bird) مدل 1956 از شهر بیرون رفته و به دل جاده می‌زنند تا تفریح و شیطانی کنند را به تصویر می‎کشد. ولی ما جاده را بهتر از آن‌ها می‎شناسیم، و دقیقا بهایی که باید پرداخت شود را نیز می‌دانیم: قبل از به اتمام رسیدن سفر آن‌ها، این شخصیت‎ها با فعل و انفعالاتی روبرو می‎شوند، و خود حقیقی‌شان را کشف می‌کنند.

چیزی که «تلما و لوییز» را از سنت اصلی بزرگ آثار جاده‌ای – سنتی که به اندازه کافی بزرگ بوده تا به کمک آن آثاری چون «مرد بارانی» (Rain Man)، «بانی و کلاید» (Bonnie and Clyde)، «بدلندز» (Badlands)، «ایزی رایدر» (Easy Rider) و «گریز نیمه شب» (Midnight Run) خلق شوند – جدا می‌کند آن است که این بار قهرمانان قصه زن هستند: دو دختر از طبقه کارگر جامعه که در یک شهر کوچک در آرکانزاس به زندگی مشغول بوده‌اند، یکی یک گارسون و دیگری یک خانه‌دار، که احتمالا هر دو اگر قرار بوده خود را توصیف کنند خودشان را مطلقا معمولی توصیف می‌کرده‌اند، و هر دو اندوخته‌های غیرمنتظره‌ای دارند.

ما آن‌ها را در روزی ملاقات می‌کنیم که توضیح می‌دهد چرا آن‌ها دوست دارند تا برای آخر هفته از همه چیز دور شوند. «تلما» (با بازی «جینا دیویس») با مردی ازدواج کرده که در اصل مدیر فروش یک شرکت توزیع فرش است و به این خاطر حسابی از خود راضی و مغرور نشان می‌دهد. او به همسرش به چشم یکی از مسائل کم اهمیت زندگی نگاه می‌کند، به این که او را تا وقتی که کارهای خانه را انجام می‎دهد و با غر غر کردن‌هایش کنار می‌آید، تحمل کند. «لوییز» (با بازی «سوزان ساراندون») به گارسونی در یک کافی شاپ مشغول است و در یک رابطه با موسیقی‌دانی به سر می‌برد که به نظر هرگز حاضر نیست تا انتظارات خود را پایین بیاورد، مهم هم نیست که چقدر لوییز خودش را برای او لوس کند.

پس این دو دختر برای آخر هفته به دل جاده می‌زنند (البته «تلما» آن قدری از شوهرش می‌ترسد که به جای گفتن مستقیم این مسئله به او، صرفا برایش یک نامه در خانه می‌گذارد). از یک طرف، تقریبا می‌توان گفت که آن‌ها خودشان به دنبال دردسر می‌کردند؛ آن‌ها پس از طی کردن چندین مایل از جاده و در حالی که هنوز خیلی دور نشده‌اند، به یک کافه می‌رسند، و «تلما»، که پس از خوردن چندین گیلاس از یک کوکتل حسابی پرخاشگر شده، بعد از کمی رقصیدن با یک کابوی محلی شروع به ابراز علاقمندی به او می‌کند.

به مانند بسیاری از عشق‌بازی‌ها، این یکی هم به طور سنتی منجر به یک اقدام برای تجاوز در پارکینگ می‎شود. و پس از آن که «لوییز» برای کمک به دوستش می‌آید، یک اتفاق ناگهانی، خشن رخ می‌دهد که منجر به مرگ آن مرد می‌شود. و این بار این دو زن واقعا به دل جاده می‌زنند. آن‌ها اعتقاد دارند که هیچکس قرار نیست قصه آن‌ها را باور کند، که تنها چیزی که جواب می‌دهد فرار است، پنهان شدن.

حالا نوبت به چیزهایی می‌رسد که در آثار معمولی‌تر هم به وضوح دیده می‌شود: ماشین در حالی در جاده به سمت جلو حرکت می‎کند که خورشید در حال غروب کردن است، چیزهایی شبیه به این، و با یک عالمه آهنگ‌های کانتری که در آلبوم موسیقی متن اثر وجود دارد. «تلما و لوییز» اتفاقا واقعا دین خود به موسیقی‌های مرتبط با روستا و آهنگ‌های بلوز هم ادا می‌کند، ولی خود فیلم هم دل دارد. «ساراندون» و «دیویس» در فیلمنامه نوشته شده به دست «کالی کوری» (Callie Khouri) مواد لازم برای ساخت کاراکترهایی باورپذیر، دوست داشتنی و متقاعدکننده را پیدا می‎کنند. و به عنوان دو بازیگر نیز این دو نفر به مانند یک تیم در کنار هم کار می‌کنند، تقریبا از پس سخت‌ترین سکانس‌ها هم بدون حتی یک قدم اشتباه برمی‌آیند.

آن‌ها در ادامه راه هم ماجراهای خود را دارند، برخی شیرین، برخی تلخ، مثل ملاقات با یک مرد جوان جذاب ولی دروغگو به نام «جی دی» (با بازی «برد پیت») که قادر است، درست مثل آن کابوی حاضر در آن کافه، حسابی از لحاظ جنسی «تلما» را به وجد بیاورد، چیزی که شوهر قالی فروش او نتوانسته به خوبی از پس آن بربیاید. آن‌ها همچنین با مردهای کهنسالی که روی صورت خود چروک‌های زیادی دارند، خبررسانان آخرالزمان، نیروهای ایالتی و تمامی حاضران دیگر در جاده نیز ملاقات می‌کنند.

البته آن‌ها مورد سوقصد هم قرار می‌گیرند. البته تمامی پلیس‌ها بدشان نمی‌آید که آن‌ها را دستگیر کنند. ولی در ایالت خانگی آن‌ها یعنی آرکانزاس یک پلیس (با بازی «هاروی کیتل») هست که دلش برای آن‌ها می‌سوزد، که می‌بیند آن‎ها چطور با دست خودشان گور خودشان را کندند و حالا در شرف خاک شدن در آن قرار دارند. او سعی می‌کند تا آن‌ها را متقاعد کند. تا «نگذارد ماجرا زیادی بزرگ شود.»  ولی این خودش لحظه ویژه‌ای را خلق می‎کند، خصوصا وقتی که «تلما» و «لوییز» شروع به استشمام بوی آزادی‌شان می‌کنند و از آن مدهوش می‏شوند، و متوجه توانایی‌هایی در خود می‌شوند که قبلا از آن بی‌خبر بودند.

«تلما و لوییز» را «ریدلی اسکات» (Ridley Scott)، اهل انگلستان، کارگردانی کرده است، کسی که آثار قبلی‎اش (مثل «بلید رانر»، «باران سیاه»، «افسانه») از لحاظ فنی بسیار ماهرانه بودند ولی گاهی اوقات از لحاظ سوالاتی که با منطق سر و کله می‌زنند، چندان موفق ظاهر نشدند. این فیلم یک همدردی بزرگ را برای کمدی انسانی نشان می‌دهد، و این که او از چه راه جذابی استفاده می‎کند تا به ما کمک کند تا درک کنیم که در قلب آن دو زن چه می‌گذرد جذاب است، این که چرا آن‌ها باید کاری را که انجام می‌دهند را انجام دهند.

من می‌توانستم به جای سه و نیم ستاره، به این فیلم چهار ستاره بدهم، ولی یک شات از فیلم، دقیقا آخرین شات قبل از شروع تیتراژ فیلم این اجازه را به من نداد. این همان شات پاکسازی است، موقع تسویه حساب، لحظه‌ای که «تلما» و «لوییز» به این حقیقت می‎رسند که سفر آن‌ها در اصل به کدام سمت و سو رفته، و اسکات و تدوین‌گر او، «تام نوبل» (Thom Noble)، آن را ناشیانه از آب درآورده‌اند. این یک شات فریز فریم است که به سفیدی می‌رود، که البته مشکلی ندارد،  ولی با شتاب بالا و بی موردی آن را انجام می‌دهد، و سپس هم با کارناوالی از چندین اختلال اعصاب خرد کن دیگر همراه می‌شود: فلش بکی به چهره‌های بشاش و خرم دو زن، شروع تیتراژ، یک آهنگ کانتری با ریتم تند.

این ناخوشایند است که درگیر فیلمی شوید که به مدت 128 دقیقه شما را برای سکانس تسویه حسابی آماده می‌کند که کارگردان خودش از آن می‌ترسد. اگر «اسکات» و «مونت» اجازه داده بودند تا شات پایانی هفت الی ده ثانیه طولانی‌تر باشد، و سپس با فاصله بهتری آن را در سفیدی محو می‎کرد، آن‌ها می‌توانستند به آن سکانس تسویه حساب مدنظر خودشان برسند. آیا یک شات می‌تواند در یک فیلم تا این حد تفاوت ایجاد کند؟ در این یک مورد، بله می‌تواند.

مترجم: دانیال دهقانی


دیدگاه بگذارید

Please Login to comment
  Subscribe  
Notify of