Munich (مونیخ)


خلاصه داستان:

پس از ماجراي گروگان گيري در المپيک مونيخ که منجر به قتل چند ورزشکار رژیم صهونیستی مي شود، دولت رژیم صهونیستی به سازمان اطلاعاتي کشور مأموريت مي دهد تا فلسطيني هاي مسئول مرگ ورزشکاران را پيدا کنند و به قتل برسانند...


تصاویر فیلم:

نقد و بررسی فیلم به قلم امیر عزتی

 مونیخ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ داستان یک مامور موساد به نام آونر است که در اسرائیل متولد شده و علاقه فراوانی به کشورش دارد. او انتخاب می شود تا در راستای تصمیم گولدا مایر برای انتقام گرفتن از طراحان کشتار مونیخ با تیمی چهار نفره – استیو، کارل، هانس، رابرت – یازده نفر از جنبش آزادی بخش فلسطین و گروه سپتامبر سیاه را یافته و به قتل برساند…

 اسپیلبرگ از شروع عملیات انتقامی آغاز می کند و با اولین نمایی که از گولدا مایر به شکل ضد نور به نمایش می گذارد، تاریکی درون او را به نمایش گذاشته و در نماهای بعدی او را به عنوان آمر این ترورها، قطب منفی ماجرا تصویر می کند. چیزی که به مذاق بسیاری از اسرائیلی ها خوش نیامده است. تصمیم تاریخی، اما غلط گولدا مایر در مذاکره نکردن با تروریست ها و سپس کشتار آنان در طول سه دهه گذشته به نوعی تبدیل به سیاست تمامی دولتمردان اسرائیلی شده که با جدیت ترور رهبران حماس و سایر گروه های فلسطینی را دنبال می کنند. این پدیده که به حق تروریسم دولتی نام گرفته، تفاوت ماهوی با تروریسم غیر دولتی ندارد و همچون مجازات اعدامی است که برای قاتلان در نظر گرفته می شود. یعنی جلوگیری از جنایت به وسیله جنایت!

اسپیلبرگ با اتخاذ چنین نگرشی به عملیات انتقام جویانه دولت اسرائیل خود را دچار مخاطره ای بزرگ کرده، اما جایگاه خود را در میان تماشاگران و دوستدارانش به دلیل اتخاد دیدگاهی انسانی اعتلا بخشیده است. شاید بسیاری او را هنوز کودک بپندارند و فیلم او را دارای ایدآلیسمی کودکانه قلمداد کنند، اما برای من دو فیلم آخر او چرخش کامل یک رویا پرداز به سوی ترسیم واقعیت های پیرامون خود و اتخاذ نگاهی تجدیدنظر طلبانه به تمامی اعتقادات خویش است. کاری که او را از یک اسباب بازی ساز صرف و تاجری موفق به تصویرگر کابوس های بشر [و از نظر اقتصادی ناموفق، مونیخ با وجود بودجه ای هفتاد میلیون دلاری تا امروز کمتر از پنجاه میلیون دلار در گیشه بازگردانده است] تبدیل می کند.

اسپیلبرگ با وجود داشتن فیلمی چون فهرست شیندلر با ساختن مونیخ متهم به داشتن دیدگاهی ضد یهودی و فریبکارانه خواهد شد، چون راه نجات خاورمیانه از این آشوب را نشستن طرفین دعوا بر سر میز مذاکره می داند. صحنه گفت و گوی شبانه آونر و علی که هر کدام به یک نوع خاص از بنیادگرایی تعلق دارند، تایید کننده این مدعاست. هیچ کدام از طرفین حاضر به گذشت نیستند، اما دوستان شان در اتاق بر سر گوش دادن به موسیقی سر انجام به تفاهم می رسند. آنها بالاخره طول موجی را می یابند که هر دو طرف با داشتن دو فرهنگ و مذهب متفاوت- و حتی متخاصم- به یک اندازه از آن لذت می برند. توصیه اسپیلبرگ یافتن این طول موج و در واقع زبان مشترک است.

 اسپیلبرگ در تمامی فیلم هایش همواره با نگاه سیاه و سفید به شخصیت های جنگیده و قدرت تشخیص خوب و بد تماشاگر – و بالطبع انسان ها- را زیر سوال برده است. گاه آن چه در آغاز خوب به نظر می آمده، در پایان جز بدی نبوده و بر عکس. مسئله حساسی چون اسرائیل و فلسطین نیز برای وی چنین وضعیتی دارد. در دیالوگ های علی و آونر به خوبی جدال دو ملت برای داشتن سرزمین مشهود است. هر دو اصرار دارند طرف مقابل زمین را به دیگری واگذارکند[آونر: شما عربید، برای شما در خیلی کشورها جا هست. –  علی: چقدر طول کشید تا یهودی ها توانستند دولت خودشون رو تاسیس کنند؟ ما می خواهیم ملت باشیم. خانه همه چیز است]. اسپیلبرگ با اجازه دادن به علی برای گفتن خواسته های قلبی اش در واقع به دشمن قوم خود اجازه داده تا از طریق یکی از موثرترین رسانه های جمعی مانیفست خود را با صدای بلند اعلام کند. او با ترسیم روابط پیچیده هر دو طرف با سرویس های اطلاعاتی شوروی و آمریکا نشان می دهد که هر دو طرف در مقاطعی فریب خورده  و وجه المصالحه تعادل قوا در هنگامه جنگ سرد شده اند.

اسپیلبرگ شاید به عدم شناخت واقعیت های سیاسی متهم شود و این که دعوت او به صلح و گفت و گو در حد یک زمزمه باقی بماند. اما فرجام کار او هر چه باشد نقد سیاست خشونت در برابر خشونت ارزش چنین مخاطره ای را داشته و مونیخ تصویری کم و بیش بی طرفانه از یک واقعه هولناک تاریخی باقی خواهد ماند.

 اسپیلبرگ و فیلمنامه نویسانش بسیار کوشیده اند تا از آونر و اعضای تیمش چهره ای انسانی بسازند. آنها تروریست، اما انسان هستند. همان گونه که اعراب نیز هستند، اگر آونر با همسرش رفتاری مناسب دارد، در وجود هام شاری نیز عشق به همسر و دختر کوچکش موج می زند. اما کفه ترازو به نفع آونر و گروهش بیشتر سنگینی می کند. در میانه فیلم پاپا به آونر می گوید” من و تو آدم های تراژیکی هستیم، ما دست زمخت قصاب ها را داریم و دل نازک”. آونر در طول یک عملیات مانع از کشتن پسری جوان می شود و دیگران نیز به تاسی از وی هنگام کشتن تروریست فلسطینی او را از همسرش دور کرده و سپس به قتل می رسانند. رابرت یکی دیگر از اعضای گروه نیز روحیه ای لطیف دارد. او اسباب بازی ساز است و زودتر از آونر، به دلیل متشرع بودنش، این عملیات را برابر با جنایت ارزیابی می کند. [چنین صحنه هایی با وجود فراوانی به دقت در سرتاسر فیلم چیده شده اند و پازلی زیبا از شخصیت آونر و دیگران می سازنند].

 آونر به عنوان فردی دلبسته خانواده –از همخوابگی با زنی زیبا و جذاب چشم با وجود ماه ها دوری از همسر، خودداری می کند- او نمونه کاملی از یک مرد آرمانی یهودی و قهرمانی وطن پرست است. برای او نیز خانواده همه چیز است، همان گونه که برای پاپا، رئیس خانواده تبهکاران فرانسوی، نیز هست. اما این به معنی تایید همه سیاست های دولت اسرائیل از طرف او نیست، با این حال همانندی زیادی میان وضعیت او و دیگر دولتمردان اسرائیلی وجود دارد که اسپیلبرگ در صحنه پایانی آن را نیز زیر سوال می برد. آونر پس از مکالمه ای با همسر و کودکش خود را با این فکر تسکین می دهد که کشتن فلسطینی ها انتقامی عادلانه است، اما اسپیلبرگ در صحنه معاشقه آونر و همسرش ، با همزمانی ارضاء جنسی وی و نمایش فرجام کار ورزشکاران و تروریست ها در فرودگاه مونیخ خط بطلانی بر این فرضیه او می کشد. همان گونه که آونر به ارگاسم می رسد، رهبران اسرائیل نیز با قتل رهبران فلسطینی از نظر روانی  ارضاء می شوند. یعنی هر دو عمل نتیجه یک فرایند احساسی است، که می تواند عقلانیت را زیر سوال ببرد.

اسپیلبرگ در مونیخ با هر دو طرف درگیر همدلی می کند، چون هر دو طرف قربانیان خشونت کور هستند. با این حال فیلم به نوعی شرح نبرد آونر و دوستانش با وجدان خویش نیز هست ، آن هم در زمانه ای که تروریسم در جهان پیرامون آدمی غوغا می کند. سخن اسپیلبرگ بر سر این است که آن چه از آدمی یک انسان می سازد، چیست؟ دلبستگی به یک زن، به یک تکه خاک یا دین؟ آونر و علی هر دو کم و بیش هر سه را دارند، اما به دلیل حمایت از این سه دلبستگی تن به جنایت داده اند. اسپیلبرگ با تشکیک در این آرمان ها فیلم خود را به اثری فرا منطقه ای و جهانی تبدیل می کند. از نظر او باید جایگاه فردیت و انسانیت در این بلبشو روشن شود، چون او دیگر یک سرگرمی ساز نیست. از فهرست شیندلر به این سو دغدغه های او رنگ عوض کرده، رویا مبدل به کابوس شده و امسال فضایی های دوست و محبوب فیلم های پیشین نابود کننده و مهاجم تصویر شدند[جنگ دنیاها، با اشاراتی مبهم به تروریسم و واقعه یازده سپتامبر] و اینک مونیخ که قرار است دعایی برای صلح باشد.

اسپیلبرگ در مصاحبه مجله تایم می گوید:” بعید می دانم که هیچ فیلم یا کتاب و هر اثر هنری دیگری بتواند راه گشای بن بست فعلی خاورمیانه باشد، اما به هر حال ارزش سعی کردن را دارد”. او در همین مصاحبه به عدم سازگاری در منطقه اشاره می کند که پیامدش توسل به خشونت است. او با مونیخ نشان می دهد که هر قتل با هر هدفی یک قتل است و نمی تواند راه حلی برای عبور از یک بحران باشد. او موضوع فیلمش را نه فقط خاورمیانه، بلکه تمام دنیا می داند.

درباره ساختار فیلم حرف زیادی وجود ندارد، چون اسپیلبرگ فیلمساز کار کشته ای است و مسلط به مدیوم، از این روست که زمان نمایش طولانی فیلم[١٦٤دقیقه] هرگز از ضرباهنگ خالی و برای بیننده کسل کننده نمی شود. تماشاگر برای اولین بار فرصت این را می یابد که هم چون کارگردان فیلم با هر دو طرف همذات پنداری کند و در خشم و شادی شان شریک شود. اسپیلبرگ با اتخاذ چنین روشی قضاوت نهایی را به تماشاگر واگذار کرده، و آرزو می کنم حرف های سنجیده او شنیده شود. باشد که دولتمردان طرفدار قاطعیت و عمل گرایی و غرق در اندیشه های خاک پرستانه و بنیادگرایانه مذهبی به خود بیایند.

سخنم را با گفته های ویکتور هوگو در مجلس موسسان فرانسه به تاریخ  ۱۵ سپتامبر ۱۸۴۸ به پایان می برم، که در رد مجازات مرگ چنین گفته است:

نگاه کنید، تأمل کنید و بیاندیشید! آیا فکر می کنید اعدام درس عبرت است ؟ چرا؟ به خاطر آن چه می آموزید؟ مگر با این درس عبرت چه می‌آموزید ؟ این را که نباید کشت؟ نباید کشت را چگونه می‌آموزید ؟ با کشتن؟

من در تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم مجازات مرگ تأمل کرده‌ام. معنایش چیست؟ هیچ، جز عملی نفرت انگیز و بیهوده، هیچ، جز خشونتی خونبار که اگر به دست فرد باشد جنایتش می گویند و دردا و دریغا اگر جامعه و دولت مرتکب شود، عدالت نام می گیرد! هر کسی که هستید این را بدانید که در پیشگاه وجدان، آنچه برای فرد جنایت است، برای جامعه و دولت نیز جنایت خواهد بود.


دیدگاه بگذارید

Please Login to comment
  Subscribe  
Notify of