خلاصه داستان:
داستان این فیلم که در ژانر فانتزی و ترسناک است درباره سوزی، یک ورزشکار آمریکایی است که به فرایبورگ آلمان میرسد تا در این آموزشگاه معروف باله به تعلیمات خودش ادامه بدهد اما…
بازیگران:
تصاویر فیلم:
خلاصه نظر منتقدان:
سرگرمی ناامیدانه در این اثر وجود ندارد. شما یا زود بیخیال میشوید و یا تا انتها دنبالش میکنید.
امیلی یوشیدا – New York Magazine (Vulture) (امتیاز 10 از 10)
«سوسپیریا» فیلمی جذاب، سهمگین و قاطع است و در حالی که سعی دارد کلی چیز را شرح دهد، خالیکردن ذهن ما دربارهی خشونت گذشته و ذات انسانها یکی از آنها نیست.
جاشوا روتکوف – Time Out (امتیاز 10 از 10)
بیشک ساعاتی بعد از دیدن این اثر است که فیلم در ذهن شما شروع به شکوفایی میکند و گنجینههای کاشتهشده را باز میکند، روابط خواهری مخفیانه و قدرت یک گروه از رقصندهها که شبیه به یک ارگانیزم یگانه میمانند. خیلی خوب است، خیلی ترسناک است.
دیوید الریچ – Indiewire (امتیاز 9.1 از 10)
«گواداگنینو» مردگان را با مقاصد دیوانهواری از قبر برخیزانده است.
جسیکا کیانگ – The Playlist (امتیاز 9.1 از 10)
«سوسپیریا» فیلمی طولانی، گمراهکننده و موهوم است که ما را مست و بیکنترل در توهم رها میکند، زیبایی هیجانانگیز سینما و قدرت دروغگویی آن.
تیم گریرسون – Screen International (امتیاز 8 از
10)
کافی است به این نکته اشاره کنیم که «سوسپیریا» به حدی سعی دارد کارهای مختلف بکند که پایان آن به طرز خندهداری بیش از حد است. اما علاقهای که جهانبینی نامنظم «گواداگنینو» دارد، دارای قدرتی است که نقاط ضعف آن را کماثر میکند.
دیوید رونی – The Hollywood Reporter (امتیاز 7 از 10)
این بازسازی از اثر قبلی به هیچوجه ناامیدکننده نیست. اما این سوال را دوباره برمیانگیزد که آیا یک داستان دربارهی یک محفل از جادوگران که در یک آکادمی رقص خارج از برلین فعالیت میکنند تحمل جزئیات روایی، موقعیت اجتماعی و خردهپیرنگهای این فیلم را دارد یا نه.
پیتر بردشا – The Guardian (امتیاز 6 از 10)
فیلم لحظات هوشمندانهای از ترس و اظطراب در خود دارد، صحنههای رقص خوب هستند و البته «گواداگنینو» هیچوقت چیزی جز یک فیلمساز باهوش نبوده است. اما این فیلم به طرز عجیبی تهی از احساسات است.
آلونسو دورالده – The Wrap (امتیاز 35 از 10)
نسخهی آقای «گواداگنینو» به دنبال القای چه چیزی است؟ خستگی مشخصا، با دز بالایی از گیجی و ناامیدی و اذیتشدن.
نقد و بررسی فیلم به قلم Owen Gleiberman (اُون گلِیبِرمن)
نشریه ورایتی
نمره 7 از 10
صحنهای که توصیف شد بسیار دهشتناک و زننده است اما در «سوسپیریا»(Suspiria) چیز عادیای است و قرار نیست صرفا یک بار حال ما را بد کند. هر چه نباشد، کسی که این پیچ و تابها را انجام میدهد قهرمان فیلم است. حتی او موجودی بسیار دوستداشتنی هم هست، یا حداقل به نظر میرسد که اینگونه باشد. «داکوتا جانسون» که سابقهی بازی در «پنجاه طیف از گری»(Fifty Shades of Grey) و دنبالهی آن را دارد در این اثر در نقش «سوزی»ای بازی میکند که با چشمان گیرا و موی قرمز پیچشخوردهی نابش و صدای نافذش هر کسی را جذب میکند و قصد و علاقهی او به نظر از چیزی به جز عطش خالص به خلقکردن نشات نمیگیرد. وقتی که حرکات او در آن صحنهی خاص موجب ایجاد جراحتهای بسیار شدید به او میشوند، ما با صحنهای روبهرو هستیم که این حرکت را همچون یک سرود و رقص الهی نشان میدهد. فیلم به ما میگوید که این همان چیزی است که اگر یک رقاص انرژی واقعیش را آزاد کند اتفاق خواهد افتاد.
اما باز هم باید گفت که دلیل تمام این اتفاقات این است که گروه رقصی که «سوزی» به آنها پیوسته است توسط یک محفل جادوگری اداره میشود. ممکن است فکر کنید که با یک فیلم ترسناک طرف هستید که قرار است شما را گاه و بیگاه بترساند. اما کارگردان این اثر یعنی آقای «گواداگنینو» در عین اینکه کابوسهای تصویری و واقعی خونین زیادی برای شما در «سوسپیریا» تدارک دیده است اما خود را به این مورد محدود نکرده که صرفا شما را بترساند. به شخصه باور دارم که هدف او چیزی در ذهن شما بوده است.
«سوسپیریا» همان فیلم کمیاب و به صورت اغراقآمیز ترسناکی است که توسط یک کارگردان بسیار ماهر ساخته شده است. اگرچه با در نظر گرفتن این نکته که «سوسپیریا» یکی از دیوانهوارترین فیلمهای ترسناک زمان خود محسوب میشود، ممکن است فکر کنید که کارگردان اثر سعی داشته تا کمی از دیوانگی نسخهی اول را به این دنباله نیز تزریق بکند. اما خیر، او گفته که علیرغم اینکه از ابتدا طرفدار و دوستدار نسخهی «داریو آرجنتو» از فیلم «سوسپیریا» بوده است که در سن 14 سالگی برای اولین بار آن را دیده، اما او تصمیم گرفته تا این فیلم را با استایلی شبیه به آثار کارگردان شهیر آلمانی یعنی «رینر ورنر فاسبیندر» بسازد.
او شوخی نمیکند. فیلم «سوسپیریا»ی جدید چیزی بیش از سختگیریها و دقت ساخت آثار «فاسبیندر» را دارد و بخشی از آن بسیار در اثر ریشه میدواند. فیلم در عین اینکه سعی شده به صورت جذابی ساخته شده باشد در عین حال یک معمای دو و نیم ساعته است که با سرعت کمی شروع به حل شده میکند. شما در هر لحظه از تماشای این اثر حیران این هستید که در صحنهی بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد – آیا بازسازیای از «تپهها چشم دارند»(The Hills Have Eyes) از «شانتال آکرمن» را خواهیم دید؟ «هیروکازو کوریایدا» از «آزمون»(Audition) بازسازیای دارد؟ یا چه؟ «سوسپیریا» در عین داشتن مشخصههای یک فیلم ترسناک رده بالا، محدودیتهای همچین اثری را نیز دارد. این فیلم حواس شما را پیش خود نگه میدارد و بعضا شما را میترساند اما به هیچوجه ترسناک نیست، و حتی – آیا جرئت گفتنش را دارم؟ – سرگرمکننده هم نیست. زمانی که فیلم به پایان خود نزدیک میشود، شما با خود میگویید که:«خیله خب، حالا من میدونم «سوسپیریا» به عنوان یه فیلم هنری چه جوری به نظر میرسه. میشه لطفا برگردیم به همون صحنههای درب و داغون ترسناک و نفرتانگیز؟»
فیلم «سوسپیریا»یی که آقای «آرجنتو» ساخته بود همیشه به عنوان اثری شناخته میشد که شما میتوانستید آن را دوست داشته باشید بدون اینکه ادعا کنید فیلم خوبی است. با یک فیلم دیوانهوار طرف هستیم که تمام لذتش را در سطح خود ارائه میکند چرا که چیزی در عمقش نیست. این فیلم همان «شوخطبع شاداب»(voluptuous shlock) است، فیلمی ایتالیایی که بدترین نوع شکنجهی روانی محسوب میشود. داستان فیلم به حدی نخنما است که هر نویسندهی سال اولی نیز میتواند اثر بهتری تحویل دهد اما این مسئله به نوعی شاخصهی فیلم نیز هست چرا که باعث میشود «سوسپیریا» فیلمی برای تمامی سبکها باشد. «سوسپیریا» در زمانی به روی پرده رفت که فیلمهای ترسناک در حال تجربهی یک رنسانس بودند[«کشتار با ارهبرقی در تگزاس»(Texas Chain Saw Massacre)، «کری»(Carrie) و «هالووین»(Halloween)] اما اثر خاص آقای «آرجنتو» مسیر را برای فیلمهای ترسناکی که هیچگونه منطقی نداشتند باز کرد.
«گواداگنینو» اثر اسلشر اپراگونهی آقای «آرجنتو» را با سبک خاص خود که متشکل رنگهای روشنتر و سرعتی بیشتر از جایگزین کرده است. «سوسپیریا»ی جدید یک فیلم دورهای است که در سال 1977 واقع شده است و از یک «6 اکت و 1 اپیلوگ یا بخش پایانی که در برلین نامتحد قرار دارد» تشکیل شده است. در پسزمینهی تصویر صدای رادیویی را میشنویم که خبرهایی دربارهی مسائل مخلتف مثل دزدیده شدن «هانس-مارلیت شیلر» و هواپیمای لوفتانزا به شمارهی 181 میدهد. همهچیز بسیار جدی و مهم است که البته برای کسی که فیلمی همچون «مرا با نام خودت صدا بزن»(Call Me By Your Name) را ساخته است چیز عجیبی نیست. که البته به نوبهی خود خوب میشد اما کارگردان تصمیم گرفته است تا برای بالابردن سطح اثر، میزان ترسناک بودن آن را تعدیل کند. در صحنههای کمیابی که او سعی میکند ما را شوکه کند عملکردش بسیار عالی است؛ کابوسهایی عجیب و غریب، کرمها، چهرههای شیطانی، یادآوریهای از شکنجههای متعدد و … بسیار عالی اجرا شده است و من آرزو میکنم که کاش تعداد بیشتری از این صحنهها را میدیدیم. و شخصیتپردازی جادوگران نیز با حضور بازیگرانی همچون «آنجلا وینکلر» و «اینگرید کاون» به نسبت تاثیرگذار است علیالخصوص که آنها از لهجههای غلیظ خود استفاده میکنند تا آن روح گناهآلود نازیگونه را القا کنند. «سوسپیریا» به حدی جذابیت دارد که شما را جذب کند و رها هم نکند.
«گواداگنینو» گرچه، این اثر را بیشتر یک داستانگویی در نظر گرفته است تا برای مضمونی که گاه و بیگاه به آن اشاره میکند یعنی قدرتگرفتن زنان. در فیلم قبلی، این نکته که شخصیتهای منفی جادوگران زن بودند باعث موجی از فمنیسم جدیدی را به همراه داشت اما درام اصلی همچنان بر روی «جیسکا هارپر» و کشف آن راز بزرگ معطوف شد. «گواداگنینو» کمی متضادتر است. او فیلمی ساخته است که در آن یک گروه از جادوگران با حیلهگری تمام نقشه میریزند، از رقاصان سواستفاده میکنند و هر کسی که خطری برایشان باشد را تهدید میکنند اما آنها در عین حال یک قدم تاریخی در ایستادن دربرابر مردان برداشته اند.
میتوان با قطعیت گفت که تمام بازیگران فیلم را زنان تشکیل میدهند و فیلم این موضع را تا حدی که شبیه به یک کوتا علیه مردان به نظر برسد ادامه میدهد. «تیلدا سوئینتون» نقش رهبر اصلی گروه رقص را بازی میکند، شخصیتی سیگاری، با چشمانی ترسناک که باور دارد:«وقتی میپرید، ارتفاع اهمیتی ندارد بلکه فضای زیر پایتان مهم است». او همچنین نقش فرد دیگری را نیز با گریم بسیار حجیمی بازی میکند. دکتر «جوزف کلیمپرر»، یک روانپزشک آلمانی پیر با موهایی سپید که یکی از بیمارانش یعنی «پاتریشیا» (کلویی گریس مورتز) قبلا عضوی از این گروه بوده و ناگهان غیب شده است. او سعی دارد که بفهمد چه بلایی بر سر پاتریشیا آمده است.
فیلم یک لطیفهی جالب نیز دارد؛ بازیگری که نقش «کلیمپرر» را بازی میکند به عنوان «لوتز ابرسدورف» معرفی میشود و هویتش در رسانهها نیز کاملا تقلبی است. اما لطیفهی فیلم اینجاست که در واقع این شخص همان «تیلدا سوئینتون» است! «سوئینتون» چنان تصویر زیبایی از یک شخص متفکر آلمانی در 80 سالگی ارائه کرده و گریمش چنان بینقص است که حتی اگر بدانید چه شخصی این شخصیت را ایفای نقش کرده است به هیچوجه متوجه آن نخواهید شد. این مسئله یک کارآگاه به داستان اضافه میکند که گاه و بیگاه ریتم و روند فیلم را دستخوش تغییر میکند علیالخصوص زمانی که به دنبال یافتن جوابی برای این مسئله که چه اتفاقی برای همسرش «آنک» در زمان جنگ افتاد میگردد. علیرغم اینکه به شخصه نبوغ «تیلدا سوئینتون» را میستایم اما اصلیترین دلیلی که برای ادامهی حضور شخصیت دکتر در فیلم میبینم این است که در انتها او در جایگاه یک پدرسالار قرار میگیرد(او روانشناسی است که باور دارد زنان از توهم رنج میبرند). اما اگر فیلم راه کوتاهتری برای بیان این مطلب پیدا میکرد میشد مدت زمان آن را تا 45 دقیقه کاهش داد.
جادوگران به دنبال یکی از رقصندهها هستند تا بشود همان «چیز» بعدی. شاید گوشت قربانی؟ مطمئنا این همان چیزی است که به نظر میرسد. «سوزی» انتخاب آن هاست که نقشش را در نمایش بزرگ «ولک» نشان میدهد آن هم با لباسهایی نیمهعریان یا قرمز رنگ. و در نهایت پس از زمان درازی، موعد تسویهحساب فرا میرسد: صحنهای شدیدا عجیب و غریب و دیوانهوار که قرار است روانپاکساز باشد. این صحنه تماما بر مبنای حضور «هلنا مارکوس»، یک جادوگر باستانی که ادعا میکند یکی از 3 مادر است. شخصیت او تحت چند کیلو آرایش توسط – دیگر میتوانید حدس بزنید – «تیلدا سوئینتون» بازی شده است. او همان شخصیتی است که از سطح افراد حاضر در موقعیت بالاتر است. «سوسپیریا» با مهارتی کافی ساخته شده است که بتواند خود را به درون ذهن شما بکشاند اما به حدی هم ادعا دارد که شما را ناراحت کند.
مترجم: امید بصیری
دیدگاه بگذارید