نویسنده:
8.4 | |
0 | |
0.86 |
خلاصه داستان:
چند کودک در محلهٔ یهودیها شبکهای گنگستری مخصوص خود میسازند و کمکم فعالیت خود را گسترده میکنند، تا اینکه شبکههای بزرگتر اقدام به نابودی آنها میکنند و دیوید آرونسون به زندان میافتد. چند سال بعد دیوید آزاد میشود رفقای او که حالا گنگسترهای حرفهای ش
بازیگران:
تصاویر فیلم:
نقد و بررسی فیلم به قلم
بعد از اینكه در دهه هفتاد موج نوی سینمای امریكا جریان یافت و كسانی چون كوبریك، مارتین اسكورسیزی (به خصوص در فیلم راننده تاكسی و گاو خشمگین) و فرانسیس فوردكاپولا (به خصوص در سری پدرخوانده) سردمدار این حركت نوین سینمایی با پرداخت به لایههای سطحی جامعه و نهادینه شدن خشونت شدند «سرجیو لئونه» كه در ژانر وسترن به ویژه با فیلم خوب، بد، زشت اسم و رسمی یافته بود از قافله عقب نماند و با روزی، روزگاری در امریكا دوباره خود را بر سر زبانها انداخت. این فیلم با مدت زمان طولانی (حدود سه ساعت و 45 دقیقه) از فیلمنامه محكم و روایتهای زنجیر شده منسجم و گیرا بهره میبرد و مخاطب را تا ثانیه آخر فیلم بر جای مینشاند.
روزی روزگاری در آمریکا با اینکه حتی در اسکار برنده یک جایزه هم نشد اما از شاهکار های سینما دانسته می شود و به راستی هم همین گونه است. سر جو لئونه داستان فیلم را با الهام از رمان آدمکش ها اثر هری گری خلق کرد و آن را به نحوی گسترش داد که داستان فیلم به 400 صفحه تبدیل شد. سال ها طول کشید که لئونه حق رایت کتاب هری گری را بخرد و فیلمش را براساس آن بسازد.
لئونه یك داستان گانگستری و جذاب را بهانه نمایش روابط فراموش شده انسانی و ارزشهای سهل و ممتنع فطرت انسانی میكند، انسانهایی كه نسبت به دیگران خشن، بیمبالات و بیعار هستند اما در ارتباط با یكدیگر عشق، وفاداری، جوانمردی و احترام را میشناسند. در این فیلم پیچیدگی موجودی چون انسان بیش از پیش نمایان میشود و زیادهخواهی و غرضورزی او به سخره گرفته میشود.
داستان فیلم در سال 1968 شروع می شود و سپس به زمان حال می آید. 4 پسر که دوتای آن ها نوجوان و دو تا کودک بودند برای بدست آوردن پول در مهمانی های کوچک افرادی را که مست بودند لخت می کردند و لباس ها و وسایل با ارزش آنها را می گرفتند. سر دسته ی آنها نودولز بود که از همه بزرگتر بود سپس طی ماجراهایی نوجوان دیگری به نام مکس به جمع آنها می پیوندد و…
نودلز (با بازی زیبای رابرت دنیرو) انسانی خودشیفته و بیعار است كه جز اسلحه و دوستان گانگسترش همدمی نداشته است؛ اما از طرفی با یك عشق ناكام دست و پنجه نرم میكند. لئونه در فیلمهای خود بر دوشخصیتی بودن قهرمانهای خود تاكید میكند و بیننده را در جدالی سخت برای غور و مكاشفت با این شخصیتها درگیر مینماید. این فیلم بعد از یك بار دیدن تا مدتها در ذهن میماند و انسان را درگیر كشف روابط آدمها میكند، چیزی كه در لایههای سطحی داستان قابل رویت و مكاشفه نیست. آدمهای داستان رفیقی جز یكدیگر و اسلحه ندارند و شاید خودشان به گونهای اسلحهای پر از فشنگ باشند، تعبیری كه سرجیو لئونه با موفقیت بدان دست یافته است؛ كانالیزه كردن خشونت با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی انسان را خطرناك میكند. البته او نقش فقر مادی و فرهنگی را نادیده نگرفته است.
داستان در مورد چهار گانگستر در سالهای 1920 به بعد است و بسیار پراكنده آغاز میشود اما كمكم شوك وارد بر بیننده از بین رفته و مخاطب جای خود را در داستان پیدا میكند. روزی روزگاری در امریكا فیلمی گانگستری است اما نیازهای انسانی را به خوبی نمایش میدهد. فیلم تا لطیفترین احساسات آدمی نفوذ میكند و هر بینندهای را به تفكر درباره امیال و غریزههایش وا میدارد. اسلحه یك بلای اجتماعی است همینطور كه مورز و مكس (با بازی جیمز وود) هستند. فیلم بسیار وزین پرداخت شده است و در فرصت دادن به مخاطب برای تفكر و تردید بیرحمی نمیكند. لبخند مورز در پلان آخر فیلم تعابیر مختلفی میتواند داشته باشد. شاید مورز به زندگی سراسر نكبتبار خود میخندد. شاید او نعشگی را میستاید، چیزی كه همه عمر بدان نیازمند بوده است. شاید هم این خنده لئونه است كه با لبهای رابرت دنیرو متجلی میشود، خندهای كه موفقیت بیشمار فیلم را فریاد میكند.
موسیقی فیلم (كه انیو موریكونه آن را ساخته است) نیز متناسب و با دكوپاژ همراه است. روزی روزگاری در امریكا فیلمی است درخور توجه، كه باید از زوایای مختلف به آن نگاه كرد. بی شك این فیلم یكی از شاهكارهای سرجیو لئونه است.
این گران ترین و واقع گراترین مکاشفه ی لئونه از اسطوره شناسی و دنیای «نو» و شرحی غمگنانه از رؤیای امریکایی است. بهره گیری از بازیگران برتر برای ایفای نقش های اصلی و فیلمبرداری شایان توجه تونینو دلی کولی، این آخرین و شاخص ترین اثر لئونه را در زمره ی آثار ماندگار در ارائه ی تصویری «واقعی» از آمریکا قرار داده است.
شش فیلم نامه نویس از جمله سر جیو لئونه در نوشتن این فیلم که بیش از سه ساعت به درازا می کشد همکاری کردند. سرنوشت گانگستر های یهودی در آمریکا و در شهر نیو یو رک در سه مقطه دهه بیست تا ۱۹۳۳ که دهه ممنوعیت مشروبات الکلی در آمریکا بود و در دوران پس از آن و عاقبت در ۱۹۶۸ به نمایش در می آید. رشد شیره کش خانه های چینی در دوران ممنوعیت مشرو ب های الکلی در فاصله ۱۹۲۰ – ۱۹۳۳ بسیار آموزنده است.
این فیلم دو نسخه دارد. نسخه اول که سانسور دو صحنه تجاوز ندارد ۳ ساعت و ۴۷ دقیقه است. نسخه سانسور شده چند دقیقه کمتر. همین چند دقیقه سانسور سبب قهر سرجیو لئونه از سینمای هالیوود تا آخر عمرش شد. ظهور و افول گانگستر های یهودی موضوع فیلم است و بازی رابرت دنیرو دیدنی است و پایان فیلم از لحاظ تاریخی و سط فیلم است و گانگستر محکوم به فراموشی با کمک نگاری شیره تریاک است. خوب است بدانیم که گانگستر ها در آمریکا فقط ایتالیایی نبودند. روس های یهودی در کنار چینی ها قبل از جنگ دوم در آمریکا کولاک می کردند.
دیالوگ بیاد ماندنی
“موگلی: تو توی این همه سالها چکار می کردی ؟
نودولز: شبها زود می خوابیدم”
منبع: دلنمك
نقد و بررسی فیلم به قلم
روزی روزگاری در امریکا (جشن کتاب)
این فیلم یکی از برترین مدعیان مقام «بزرگترین فیلم گانگستریای که تا به حال ساخته شده» است که هیچ، بسیاری از منتقدان صحبت از این به میان میآورند که روزی روزگاری در امریکا حتا از پدرخوانده (1971) هم بهتر است. البته پس از آن که استودیوی تهیهکننده فیلم را از دست سرجیو لئونه گرفت و به تدوینگر آکادمی پلیس برای تدوین مجدد و در اصل برای سلاخی داد هیچ کس هنگام اکران همچو تصوری نداشت.
نسخهی کامل فیلم فقط در زمینهی فیلمهای گانگستری کلاسیک حرف اول و آخر را نمیزند، بلکه همان طور که خود لئونه هم گفته بود: «دربارهی زمان و خاطرات و سینما هم هست.» ماجرای فیلم در سه دورهی مختلف رخ میدهد: 1923 و 1933 و 1968. اما شیوهی روایت به ترتیب وقوع نیست. فیلم که در طول زمان عقب و جلو میرود، زندگی چهار دوست دوران کودکی است با نامهای مکس، نودلز، کاکی، پاتسی که به لطف فساد پلیس و دوران منع مشروبات الکلی در امریکا و قاچاق، از کلاهبردارانی ساده در سال 1923 به سلاطین نیویورک در سال 1933 مبدل میشوند. اما موازی با این دو زمان، داستانی دیگر نیز میگذرد که بازگشت نودلز به نیویورک در سال 1968 است، یعنی سی و پنج سال پس از آن که دارودستهی او آخرین بار پس از یک درگیری با پلیس از هم جدا میشوند. حالا این دارودستهی قدیمی دور یکدیگر جمع شدهاند تا خَلافی دیگر را برای شخصی مرموز به نام سناتور بِیلی انجام دهند. نودلز در عین اینکه رفقای تبهکار قدیمی را ملاقات میکند، وقایعی را تعریف میکند که به مرگ دوستانش منجر میشود.
روزی روزگاری در امریکا فیلمی پیچیده با سبک و سیاقی است که در بهترین شکل خود در یکی از صحنههای اولیهی فیم تصویر میشود. نودلز (با بازی رابرت دنیرو) در یک شیرهکشخانه در تختخواب دراز کشیده. تلفن زنگ میخورد. بعد فلشبک به وقایعی میشود که آن روز صبح اتفاق افتاده و رفقایش در حین آن کشته شدند. تلفن هنوز زنگ میخورد. فلشبکی دیگر ـ این بار به زمانی که نودلز و مکس (با بازی جیمز وودز) در مهمانی هستند. نودلز به طرف تلفن میرود و گوشی را برمیدارد. تلفن کماکان زنگ میزند. نودلز شروع میکند به شماره گرفتن. فیلم به تلفنی دیگر کات میشود که متعلق به سرهنگ اوُهالوهان نامی در مقر پلیس است. اوهالوهان گوشی را برمیدارد و صدای زنگ قطع میشود و بیننده به نودلز در شیرهکشخانه بازگردانده میشود. نودلز با حیرت از خواب بلند میشود: صدای زنگ در فکر او بوده. خاطرهی یک تلفن سرنوشتساز ذهن او را تسخیر کرده، زیرا (بیننده هم بعداً میفهمد) در چنین موقعیتی نودلز رفقای خود را فروخته. این صحنهی بیباکانه تا انتهای فیلم ضرباهنگ را حفظ میکند، اما بسیاری را در هنگام نمایش آزمایشی فیلم گیج کرده بود.
در نخستین تدوین فیلم، صدای مداوم زنگ نخستین چیزی بود که کنار گذاشتند؛ از 22 زنگ به یک زنگ. ساختار فلشبکی را هم همراه با 85 دقیقه از راش فیلم کنار گذاشتند و مدت فیلم را از 229 دقیقه به 144 دقیقه رساندند. منتقدان این نسخهی فیلم را نامزد بدترین فیلم سال شناختند. البته صرفاً نتایج بنجلکنندهی تصفیهی فیلم تنها دلیل طرد آن در زمان خود نبود. فیلم در معرض اتهام زنستیزی، نه در کاراکترها، که در خود ساختار فیلم بود. صحنههایی از لذتبردن مازوخیستی یکی از شخصیتهای زن به نام کارول و صحنهی تعدی نودلز به دبورا، محبوب دوران کودکیاش، مشاجرات بسیاری را برانگیخت.
علیرغم خط مشی مشکوک جنسی فیلم، تردیدی نیست که خود فیلم ـ منظور نسخهی تدوین لئونه ـ شاهکار است. سناریوی فیلم نسخهای ابتدایی نوشتهی نورمان مِیلر داشت که ظاهراً چنان بد بود که تهیهکنندگان میخواستند هیچ پولی به او نپردازند. بااینهمه، سالها تحقیق و بازنویسیاش را با او تسویه کردند و واضح است زحمات او انکارنکردنی است. فیلم رسالهای است مفصل بر امریکا، مهاجرت، دوستی، خیانت، سیاست، ایدهآلیسم، و فساد. تا به اینجا خیلی پدرخوانده! اما برتری روزی روزگاری در امریکا بر حماسهی کاپولا، لایهی دوم آن است؛ یعنی فراروایتی دربارهی خاطره و سینما. و خیلی راحت بگوییم، داستان بهتری است ـ تمام این چهار ساعت مثل دو ساعت میگذرد.
منبع: فصلنامه جشن کتاب
نقد و بررسی فیلم به قلم امیر عزتی
در فیلم روزی روزگاری در آمریکا ساخته سرجیو لئونه، نودلز گنگستری که دوره جوانی را پشت سر گذاشته و همواره در حال فرار بوده، تحت تعقیب واقع شده و هر لحظه همراه مرگ قدم برداشته و اکنون به روزهای پایانی عمرش نزدیک شده؛ برای حل راز بزرگ زندگی اش به شهر محل تولد و دوره جوانی اش بازگشته و در مقبره ای جمعی به این کلمات که روی سنگ مرمر حک شده، خیره مانده است.
” از میان شما جوان ترین و قوی ترین تان قربانی شمشیرها خواهد شد.”
این مثال که هر کارگردان در تمام طول زندگی اش فقط یک فیلم را می سازد، در باره آثار لئونه و فیلم هایش بسیار مصداق دارد. بی شک شخصیت هایی چون نودلز در دیگر فیلم های او نیز حضور دارند. با این که لئونه ایتالیایی است، اما قهرمانان او همواره در دوره های مختلف تاریخی یک منطقه جغرافیایی خاص(آمریکا) تصویر شده اند.
قهرمان لئونه با مرگ زندگی، با محبوب درشتی و با به دست آوردن از میان بردن را پیشه کرده و امید، دوستی و دشمنی و رویا و واقعیت را سرشار زندگی کرده است. قهرمان لئونه هر لخظه در حال چشیدن تلخی ها و محک زدن خویش و غور در درون خود است و لئونه نیز در مردمک چشمان آنها و در نگاه هایشان لحظه به لحظه زندگی در حال تغییر شان را می بیند.
قهرمان لئونه – چه خوب، چه بد و چه زشت – هیچ گاه گناهکار یا متهم نیست. چیزی که در سه فیلم آخر لئونه در روند تحول شخصیت ها بسیار مهم است. در مشتی پر از دینامیت رابطه خوان و شون که یکی راهزنی ساده لوح و دیگری یک انقلابی فراری است، در پایان معکوس می شود. شون، خوان را به یک انقلابی تبدیل می کند و چه باک اگر او کشته شود یا مغلوب گردد، چون او را به انسانی بهتر تبدیل کرده است.
در روزی روزگاری در آمریکا نیز که چون رویا( یادآوری های ذهنی نودلز) تصویر می شوند، او را مانند هملت در اوج تراژدی زندگی اش می بینیم. اما لئونه؛ مکس و دبرا را هم بدون داوری به شکل انسانی تصویر می کند.
روزی روزگاری… – فیلم بزرگ لئونه با طول زمانی بیش از سه ساعت و چهل دقیقه-، روایت قصه ای محزون درباره گنگسترهاست. بسیاری آن را با حماسه متظاهرانه فرانسیس فورد کوپولا(پدرخوانده های ١و ٢و ٣) مقایسه می کنند و شاید از نظر نشانه شناسی، حق با آنها باشد. چون خشونت، خون، کینه، انتقام، هیجان و بسیار چیزهای دیگر که هر فیلم گنگستری دارد، در این فیلم نیز وجود دارد. اما وجه تمایزش با پدرخوانده ها در نوع نگاه است. کوپولا اپرایی فاخر، خشن و پر زرق و برق، و لئونه غم نامه ای حماسی و ناتورالیستی ارائه می دهد که اولی باعث بهت و در نهایت مقهور شدن تماشاگر می شود و دومی در جان تماشاگر رسوخ می کند و با قهرمان فیلم همراه می سازد(در این میان سهم رابرت دنیرو را نیز نباید دست کم گرفت که بسیار استیلیزه و دقیق تر از پدرخوانده ٢ ظاهر می شود).
لئونه در ١٩٦٧ برای اولین بار کتاب هری گری به نام اوباش (١) را می خواند و شیفته آن می شود، سرگذشت متفاوت گروهی از بچه های شرور یهودی، از قبل تا پایان دوره منع مشروبات الکلی؛ قصه ای درخشان در قالب کتابی پرفروش که منعکس کننده تاریخ ناگفته چند دهه یک سرزمین است. شاید لئونه می خواسته در کنار کارگردان های نئورئالیست هم وطنش، کارگردانی روشنفکر شناخته شود، اما تکنیک برترش در روزی روزگاری… او را در جایگاهی والاتر قرار می دهد. شکل بصری حیرت انگیز و خیره کننده فیلم که با فلاش بک های هنرمندانه پرداخت شده، لئونه را از فرد صرفاً با استعدادی که وسترن های کوچک می سازد، متمایز کرد. ساختن وسترن اسپاگتی بسیار به او آموخت، تا بتواند اسطوره حماسی غرب جدید را، آن گونه که باید بسازد.
روزی روزگاری… حکایت دختران و پسران مهاجری است که می کوشند با دیگران یکسان جلوه کنند؛ حتی با انکار والدین شان. جایی در فیلم، نودلز می گوید:” پدر پیرم دعا می کنه و مادر پیرم گریه، پس واسه چی باید برم خونه؟ “.
این آغاز ورود به حیطه ای بیگانه و جدا از ساختار ملی است. آن ها فرهنگ والدین شان را به ارث نمی برند و در دنیای حقیر گتوی خود، که در مقایسه حتی از پایین شهر نیویورک نیز پست تر است، بزرگ می شوند. آن ها شاید لباس های شیک بپوشند و در پول غلت بزنند، اما از ریشه های خانوادگی شان نمی توانند بگریزند. نودلز، قهرمان شکست خورده که روزی روزگاری… مرثیه ای درباره اوست، مردی بی رحم، وحشی و با اشتیاقی حیوان صفتانه نسبت به زن هاست، اما قهرمانان لئونه هیچ کدام مطلقاً خوب یا بد، گناهکار یا بی گناه نیستند.
مکس، دوست بسیار نزدیک و شریک تبهکاری های نودلز، که در فیلم به عنوان مظهر شر تصویر می شود، نیز شخصی چون همشهری کین است؛ فردی نگران سرنوشت و آینده اش، که هر چند ثروت و معشوق رفیق اش را دزدیده و اکنون مردی با نفوذ نیز شده، اما عذاب وجدان و هراس از روبه روی با رسوایی، آنی او را راحت نمی گذارد، پس دست به دامان نودلز می شود، اجیرش می کند و از او می خواهد تا خلاص اش کند. صحنه رویارویی مکس و نودلز که در آن نودلز توضیح می دهد که چرا با وجود پول کلان پیشنهادی، او را نخواهد کشت؛ یکی از غمناک ترین و تکان دهنده ترین صحنه های تاریخ سینماست.( ٣)
دبرا نیز به عنوان دختر گتو نشین شاعر مسلکی که می خواهد بازیگر شود(” می خوام به اون جا برسم، من می رم، به اون بالاها ” )، هر چند موفق به خارج شدن از گتو می شود، مانند ستارگان زندگی می کند و در ایست ساید نمایش اجرا می کند، اما مهم ترین نقش او همان دختر یهودی محبوب دو گنگستر است. حتی مکس نیز که چرخه دگرگونی را دوبار طی می کند( از کودکی گتو نشین به گنگستر و از گنگستر به ” جناب وزیر، آقای بیلی”) از ریشه هایش نمی تواند بگریزد.
و نودلز که گریخته و مخفی شده و پس از سالیانی دراز باز گشته و خود را با کسی روبه رو دیده که خود را باعث مرگش می دانست. حتی از سر انتقام نیز یارای کشتن او را ندارد، چون تصویر کودک خشمگین کودک یهودی خیابان گرد گذشته را در چهره پر چین و چروک آقای بیلی می یابد، که با رسوایی قریب الوقوعی روبه رو است.
روزی روزگاری… شاید در مقایسه با شاهکار دیگر لئونه – روزی روزگاری در غرب – که این فیلم هم چون ادامه منطقی آن به شمار می رود، تنها باز نواخت آن به نظر برسد. اما این قصه درخشان در باب رفاقت برای بزرگسالان روزگار ما، با خشونت گرافیکی اش، با موسیقی سرشار از غم غربت انیو موریکونه که با فلوت گئورگ زامفیر نواخته می شود، با بازی های به یاد ماندنی و کلوزآپ های فراوان و سکوت های معنی دارش، بسیار بیش تر از تکرار تم های فیلم قبلی جلوه می کند؛ پیکارسک بزرگی که در تاریخ سینما جایگاه ویژه خود را تا ابد خواهد داشت.
پانویس ها:
١- The Hoods را گنگسترها هم می شود ترجمه کرد. این کتاب در دهه ١٣٤٠ با عنوان دوگانه لکه ننگ یا از پشت میز مدرسه تا وحشت آفرین ترین عملیات گنگستری توسط س. افسانه ترجمه و توسط بنگاه افلاطون در قطع رقعی منتشر شده است. اما با توجه به لغات ییدیش(زبان یهودیان آلمانی تبار) استفاده شده در متن کتاب، که مترجم تمامی آن ها را به دلیل عدم یافتن معادل حذف کرده است، ترجمه غیر قابل اطمینانی است.
٢- Picaresque نوعی داستان ( یا داستان نویسی) که شخصیت های اصلی آن اوباش و اراذل هستند.
٣- مکس پشت به در ورودی اتاق خصوصی اش ایستاده و از پنجره به بیرون نگاه می کند. با شنیدن صدای باز شنیدن در و پیشخدمت که به نودلز راه را نشان می دهد ” از این طرف، قربان” تبسمی کم رنگ بر صورت اش راه می یابد. در بسته می شود.مکس، هنوز پشت به در و نودلز منتظر است.
سرانجام بدون این که برگردد:” منتظر چی هستی، بیا تو”.
“برای چی، آقای بیلی(bailey)؟”
مکس برمی گردد و به نودلز که هنوز نزدیک در ایستاده، نگاه می کند. برای اولین بار پس سی و پنج سال همدیگر را ورانداز می کنند. مکس لبخند می زند. ” بگیر بشین، نودلز”.
مکس با تفرعن روی صندلی چرمی بزرگی که پشت میز ماهاگونی تیره رنگی قرار دارد، می نشیند.
نودلز نمی نشیند” متشکرم”، اما به میانه اتاق آمده و با کنجکاوی و اعتماد به نفسی حیرت انگیز می ایستد.
مکس:” خوشحالم که دعوت منو قبول کردی. می ترسیدم کنجکاو نشی”.
نودلز:” کنجکاو بودم. ما تا به حال با آدم های مهم و سرشناس از نزدیک ملاقات نکرده ام. شما باید دوستان زیادی داشته باشید.”
مکس:” موش ها معمولاً یک کشتی در حال غرق شدن را ترک می کنند.”
نودلز: آره، تو روزنامه ها خوندم که شما هم دردسرهای خودتونو دارین. ولی، خوب وقتی می خواید به بالای نردبان صعود کنید… وقتی که به بالا رسیدید مسئولیت های جدی و خطرات جدی هم داره. همه این چیزا که نامشروع نیست، مگه نه؟”
مکس:” نه. من همیشه می دونستم که اینها یه روز تموم می شه.”
نودلز: بعد از کمی مکث می پرسد:” چرا از من دعوت کردیدبه مهمونی تون بیام،آقای بیلی؟”
مکس: ” معنی این کار لعنتی دعوت نیست، نودلز. همه چیز مربوط میشه به شمردن او چیزای که توی کیفه و یک قرارداد.”
نودلز:” در قرارداد نوشته نشده که چه کسی؟”
مکس:” یعنی خودت نمی تونی بفهمی؟”
نودلز:”شما.آقای بیلی؟”
و ادامه می دهد” من سال هاست که اسلحه دست نگرفته ام. چشمای من بدون عینک خوب نمی بینن.دستام بعضی وقت ها می لرزن. نمی خوام خطا کنم،آقای بیلی.”
مکس عصبی می شود:” این نمایش مسخره رو بس کن نودلز. من تو رو صدا کردم. من تو رو به اینجا کشوندم تا تسویه حساب کنیم.قبل از این که اونا دستشون به من برسه…” و از داخل کشوی میز اسلحه ای را برمی دارد و به طرف نودلز می رود” تو این کارو بکن نودلز، تو تنها کسی هستی که می پذیرم این کارو با من بکنه. نه بخاطر پول، بلکه به خاطر همه چیز.” دری چوبی را باز می کند” می تونی از این راه بدون این که دیده بشی، وارد خیابان بشی- این یک راه مخفی فراره، برای خودم درستش کردم. یالا،بجنب.تمومش کن. هیچ کس بیرون رفتنتو نمی بینه.پول ها رو بردار،می تونی هر جا که دلت خواست بری، می تونی هر کاری دلت خواست بکنی، مثل یک سلطان باقیمانده عمرتو زندگی کنی”.
نودلز:” من نمی دونم درباره چی حرف می زنید،آقای بیلی. شما چیزی به من بدهکار نیستید.”
مکس ناباورانه به او نگاه می کند و صدایش به تدریج با غم و نومیدی آکنده می شود” چشمای وقتی به جسد سوخته من روی آسفالت خیابان نگاه می کردی، پر اشک بود. اون جسد کس دیگری بود. ولی تو شوکه شدی وقتی فهمیدی که پلیس ها این کارو کرده اند. اون فقط یه عملیات کوچیک برای سندیکا بود، نودلز و تو یک احمق تمام عیار”.
نودلز با بی اعتنایی:” شما باید دیوانه سده باشید، آقای بیلی”.
مکس:” تو یک بار هم قبلاً این حرفو زدی، نودلز. و منهم دیونه شدم، مثل حالا. من اجازه دادم که تو فکر کنی که من دیوانه شده ام، تو و کارول گول خوردی. نودلز من زندگی تو رو گرفتم؛ من به جای تو زندگی کردم. من همه چیزتو گرفتم، پولاتو، حتی دوست دخترتو. پانزده سال ترتیبشو دادم. عوضش تو سی و پنج سال تموم غصه اینو خوردی که منو به کشتن دادی. پس چرا به من شلیک نمی کنی؟”
نودلز به اسلحه نگاه می کند و تصاویر دوران کودکی مشترکشان در برابر چشمانش شکل می گیرد. از زمانی که همه چیز ساده و راحت بود…
و سرانجام نگاهش را از اسلحه برمی گیرد و می گوید” این حقی قداره که من خیلی هارو کشتم، آقای بیلی. بعضی وقت ها به خاطر دفاع از خودم، بعض وقت هام برای این کار اجیر شدم.خیلی ها به ما مراجعه می کردند: رقبای تجاری، شریک ها، عشاق. بعضی وقت ها کارشونو قبول می کردیم، بعضی وقت هام نه. به شرایط بستگی داشت. شما جزو کسانی هستید که کارتون قبول نمی کنم، آقای بیلی”.
مکس:” اینه راه تو برای گرفتن انتقام ؟”
نودلز:” این فقط یک روش برای دیدن این موضوعه. من برای انتقام گرفتن خیلی پیرم.گذشته، گذشته است. من نمی تونم با هر کاری اون عوضش کنم.”
مکس پس از سکوتی طولانی کشوی میز را باز می کند و از داخل آن ساعت جیبی عتیقه ای را برمی دارد. اولین دزدی مشترک شان از مردی مست و نوشته های داخل قاب ساعت را می خواند: ” وقتی یکی به تو خیانت کرد، مخصوصا اگر رقیقت بود، تلافی کن، حتماً”
نودلز سرش را تکان می دهد و به طرف در می رود.: جناب بیلی، من هم یک داستان دارم، ولی کوتاه تر از مال شماست. خیلی سال پیش من رفیقی داشتم. من سعی کردم نجاتش بدم، ولی اون ترجیح داد که بمیره. اون دوست بزرگی بود. اون به خودش بد کرد- به من هم همین طور”.
در را باز می کند و در حال خروج ادامه می دهد” امیدوارم نتیجه تحقیقات درباره شما منفی باشه. خیلی شرم آوره که نتیجه یک عمر زحمت به باد بره. شب بخیر، آقای بیلی”.
نودلز خارج می شود و مکس را با زندگی اش تنها می گذارد.
این مطلب برای مجموعه ای در باره سرجیو لئونه در ماهنامه فیلم (شماره ٢٤١) نگاشته و چاپ شد.
منبع: موج نو
نقد و بررسی فیلم به قلم
روزی روزگاری در آمریکا شاهکاری ست که در موقع اکران به دلیل سلاخی هایی که روی آن انجام شده بود، توجهی را جلب نکرد. ولی زمانی که نسخه ی کامل آن در دسترس عموم قرار گرفت، همین طور محبوب و محبوب تر شد تا این که حالا جایگاهی بسیار رفیع در سینما پیدا کرده است. روزی روزگاری در آمریکا فیلم عظیمی است. نه از لحاظ دکورها و خرج و مخارجش. بلکه به خاطر شاعرانگی غریبش و تأثیری که بر مخاطب می گذارد. این صفحه که هیچ، اگر یک شماره ی روزنامه را هم فقط به این فیلم اختصاص دهیم، در مقابل جنبه های مختلف و لایه های متعدد فیلم، هیچ است. امسال بیست و پنجمین سال اکران روزی روزگاری در آمریکا است. ولی بهانه ی ما برای پرداختن به این فیلم، 25 سالگی آن نیست. خود روزی روزگاری در آمریکا، بهترین بهانه است. برای پرداختن به چنین شاهکاری نیاز به هیچ بهانه ای نداریم. به تاریخ سینما که نگاه کنیم، متوجه می شویم که تا دلتان بخواهد فیلم خوب در این صد و اندی سال ساخته شده است. دقیق تر که بنگریم، می بینیم فیلم خیلی خوب هم زیاد داریم. حتی فیلم هایی که بتوان به آن ها لقب شاهکار داد هم کم نیستند. اما فیلم های بزرگ خیلی کم به چشم می خورند. این دیگر فراتر از خوب و بد بودن فیلم هاست. فیلم هایی که اگر آن ها را شاهکار هم بنامیم، باز ظلمی بزرگ در حقشان انجام داده ایم. فیلم هایی که تأثیرشان روی تماشاگر محدود به یک ساعت و یک روز و یک سال نیست. این فیلم ها، فیلم های عمر یک انسان هستند. فیلم هایی که می توانند مسیر زندگی یک نفر را تغییر دهند، فکر و اندیشه ی او را شکل دهند و دیدگاه او نسبت به دنیا را دستخوش تغییر کنند. روزی روزگاری در آمریکا برای من چنین فیلمی است. این دسته از فیلم ها، دقیقاً شبیه اقیانوس هستند. آدم واردشان که بشود، دیگر خروجش با کرام الکاتبین است! طبیعی است که بررسی همه جانبه ی چنین فیلمی، بسیار دشوار است. می شود همان حدیث بحر و کوزه! به خصوص اگر قرار باشد در یک قالب 2000 کلمه ای این کار را انجام دهیم! هر جور حساب کردم، دیدم در چنین حجمی نمی توانم نقدی ارائه دهم که بتواند حتی ذره ای از عمق و ابعاد این فیلم را بازتاب دهد. نهایتاً تصمیم گرفتم فقط چند نکته درباره ی این فیلم بیان کنم. نکاتی که شاید بتوانند نشان دهند چرا این فیلم این قدر بزرگ و غیر قابل دسترسی باقی مانده است. نکاتی که شاید (فقط شاید) بتوانند نشان دهنده ی چند تا از ابعاد بی شمار این منشور عجیب و عظیم باشند. منشوری به نام روزی روزگاری در آمریکا
1) به ژانرهای مختلف که بنگریم، متوجه می شویم که هیچ ژانری به اندازه ی ژانر گنگستری، شبیه وسترن نیست. نمی دانم این جمله را چه کسی گفته که “گنگستر همان وسترنر است که به جای اسب، سوار ماشین می شود و به جای دولول، رولور حمل می کند”. سرنوشت آن ها هم یکسان است و جامعه ی اطراف گنگستر هم بی شک شبیه جامعه ی وسترن است. برای همین اتفاقی نیست که لئونه در هر دو ژانر استاد نشان می دهد. وقتی وسترن می سازد، می شود خوب، بد، زشت و روزی روزگاری در غرب و وقتی فیلم گنگستری می سازد، روزی روزگاری در آمریکا از دل آن درمی آید. روزی روزگاری در آمریکا با تغییرات جزئی، می توانست اصلاً یک وسترن باشد. ظواهر و جزئیات دچار تغییرات شده اند. ولی ماهیت همان است.
2) در بنیان اخلاقی غرب وحشی، زن جایگاه والا و ویژه ای دارد. برای همین است که در وسترن ها زن را غالباً به شکل رؤیایی دور از دسترس تماشا می کنیم که سرانجام هم وسترنر به آن دست نمی یابد. خود لئونه در روزی روزگاری در غرب، شاید غریب ترین و باشکوه ترین تصویر را از زن نمایش داده باشد. در آن جا ورود زن به منطقه، در حکم ورود تمدن به منطقه ای وحشی است. بنابراین تمام کشمکش های سه مرد اصلی داستان برای دست یابی به زن، معنای دیگری می یابد. ولی روزی روزگاری در آمریکا حکایت دیگری دارد. در این جا شاهد سقوط اخلاقی یک تمدن هستیم. بی شک یکی از مهم ترین بحث های فیلم، همین است. اصلاً اجازه دهید پا را فراتر بگذارم و بگویم که تمام سه ساعت و چهل دقیقه ی فیلم، دارد همین را نشان می دهد. سقوط، سقوط است. اگر برای نودلز اتفاق بیفتد، او را به شیره کش خانه های چینی می فرستد. اگر برای مکس رخ دهد، او را به یک قدرتمند فاسد و بی رحم مبدل می سازد و اگر برای پگی اتفاق بیفتد، از او یک فاحشه می سازد. سقوط اخلاقی، مرد و زن نمی شناسد و این، داستان تلخ روزی روزگاری در آمریکا است. فیلم به تبع این پیام، لحنی نوستالژیک و غم آلود دارد. شاید در طول تاریخ فیلم های گنگستری، فقط پدرخوانده 2 توانسته باشد آن حال و هوای شاعرانه و غمگین و جذاب دهه ی 1920 و 30 را هم سطح روزی روزگاری در آمریکا بازآفرینی کرده باشد. بی دلیل نیست که انیو موریکونه، فلوت را به عنوان ساز اصلی برای موسیقی این فیلم، انتخاب کرده است.
3) سرجیو لئونه بی شک یکی از کاندیداهای اصلی کسب لقب “شاعر سینما” است. شاعرانگی در تمام فیلم های او به چشم می خورند. لئونه لطیف ترین فیلم ها را در دل خشن ترین ژانرها ایجاد کرده است: وسترن و گانگستری. همین تضاد میان درونمایه ی ژانرها و آن چه لئونه از دل آن ها بیرون کشیده است، بیش از پیش توجه ما را به این مسأله جلب می کند. ته دو فیلم “روزی روزگاری” لئونه را که بررسی کنیم، به طرز جالبی متوجه می شویم در دل تمام رقابت ها و خشونت ها و انتقام ها، عاشقانه ی لطیفی جریان دارد. در روزی روزگاری در غرب، بخش مهمی از پیرنگ فیلم، تلاش پنهان سه مرد (شاین، سازدهنی و فرانک) برای به دست آوردن شخصیت زن فیلم است. در روزی روزگاری در آمریکا هم این مسأله (شاید بیش از هر فیلم دیگر لئونه) به چشم می خورد. به یاد بیاورید جایی را که دبرا از نودلز می پرسد: “خیلی منتظرم شدی؟” و نودلز به سرعت، انگار سال های سال می خواسته این حرف را به دبرا بزند، می گوید: “همه ی عمرم”. این سکانس یکی از بهترین صحنه های رمانس تاریخ سینما از دید من است. همین عوامل باعث می شود که هر جا اسمی از لئونه بیاید، کنارش لقب شاعرانه هم به چشم بخورد.
4) اگر اشتباه نکنم، این جمله متعلق به گابریل گارسیا مارکز است که “ده درصد از زندگی را حوادث آن تشکیل می دهند و 90 درصد را واکنش افراد نسبت به آن حوادث”. این عبارت به خوبی بیانگر دنیای روزی روزگاری در آمریکا است. دنیایی که در آن عکس العمل افراد نسبت به حوادث خیلی بیش تر از خود وقایع تأثیرگذارند. بی ربط نیست بگوییم تمام فیلم دارد بر اساس واکنش ها شکل می گیرد تا کنش ها. آن چه آینده ی نودلز را در شیره کش خانه های چینی رقم می زند، لو دادن یا ندادن دوستانش به پلیس نیست. بلکه “تصمیم”ی است که او در قبال این ماجرا می گیرد. بقیه ی کاراکترها هم دارند تاوان تصمیماتشان را می دهند، نه تاوان اتفاقات را. بیش از همه مکس و دبرا.
5) یکی از مهم ترین وجوه فیلم، نمایش تضادها و تقابل های درون انسان ها است که جلوه ای بیرونی می یابد. این مسأله نه تنها در شخصیت اصلی، نودلز، که در واقع در همه ی کاراکترهای اصلی به چشم می خورد. تمام شخصیت های کلیدی فیلم، انگار دو دنیای مجزا دارند. این دو دنیا در مورد شخصیت دبرا به طرز نمادینی در قالب دنیای واقعی و دنیای روی صحنه ی نمایش جلوه پیدا می کند. در مورد کاراکترهای دیگر هم همین طور. نودلز در کودکی، هنگامی که در برابر دبرا قرار می گیرد، دنیایی کاملاً متفاوت با زمانی دارد که با پگی رو به رو می شود. مکس از یک بعد، کارگری زحمتکش است و از یک بعد دیگر، یک سارق. پلیس محله از یک طرف در مقابل نودلز و دوستانش پلیسی سختگیر است و از سوی دیگر یک باجگیر فاسد! دیگر شخصیت ها هم همین طور.
6) لئونه در طول فیلم، کلیدهای زیادی برای شناخت بیشتر تماشاگر نسبت به شخصیت ها در اختیار او قرار می دهد. توجه به این کلیدها به خوبی کمک می کند که با درونیات همه ی شخصیت ها آشنا شویم. یکی از نمونه های این کلیدها در همان اوائل فیلم است. جایی که برای اولین بار نودلز را در پیری می بینیم. در این سکانس، نودلز خود را در آینه ای می بیند و سپس از آن آینه دور می شود. دوربین عقب می کشد و می بینیم آینه در دل یک دیوار تعبیه شده است. دیواری که روی آن نوشته شده: عشق! در ضمن توجه کنید که همین دیوار، در نمای قبلی (که در واقع دارد در 35 سال قبل می گذرد) پر است از تصاویر دلفریب و رنگ های شاد. ولی اکنون فقط تصاویری از ساختمان ها و آسمان خراش ها بر روی آن نقش بسته است.
7) در اواخر فیلم، پوستری از نمایش آنتونی و کلئوپاترا (اثر شکسپیر) را روی دیوار می بینیم که دبرا در آن در نقش کلئوپاترا ظاهر شده است. دقیقتر که به کلیت فیلم بنگریم، متوجه می شویم که کل فیلم روزی روزگاری در آمریکا هم چندان بی شباهت با داستان آنتونی و کلئوپاترا نیست. نبرد سه طرفه ای که اضلاع آن نودلز، مکس و دبرا هستند. روزی روزگاری در آمریکا هم مثل آنتونی و کلئوپاترا، داستان تقابل ها و عشق ها و دوستی های کوتاه مدتی است که هیچ کدام دوام زیادی ندارند و به سمت نابودی پیش می روند. این هم یک کلید دیگر از سوی کارگردان!
8) سکانس پایانی فیلم و آن خنده ی دنیرو، یکی از کوبنده ترین بخش های فیلم هم به شمار می رود. آن خنده ی نودلز رو به دوربین، با توجه به همه ی چیزهایی که در طول فیلم دیده ایم، بسیار تلخ و کنایی جلوه می کند و بیش از هر چیز یادآور جمله ای است که در همین فیلم گفته شد: “زندگی مسخره تر از یه تیکه کثافته”!
9) دوست دارم باز هم به آن سکانس بی نظیر ابتدایی اشاره کنم. جایی که نودلز در یک شیره کش خانه ی چینی پنهان شده و در حال خماری است و در همین حین صدای زنگ تلفن را می شنویم و تعجب می کنیم که غیر از نودلز، هیچ کس نسبت به این صدا واکنش نشان نمی دهد. بعداً می فهمیم او دارد خاطره ی زنگ زدن به پلیس و فروختن رفقایش را یادآوری می کند. نمونه ای اعجاب انگیز از بیرونی کردن کابوس های نهفته ی یک فرد را در این سکانس شاهدیم.
10) از نظر زمانی، فیلم دارد در سه دوره ی مختلف می گذرد. ولی از دریچه ی ذهن نودلز که بنگریم، با دو بازه ی زمانی رو به رو می شویم. عاملی که به عنوان پایان دوره ی اول و آغاز بازه ی دوم در نظر گرفته می شود، لو دادن دوستان توسط نودلز است. فضاسازی فیلم برای نمایش تفاوت های این دو دوره، هنرمندانه است. حاشیه ی صوتی ابتدای فیلم، به زیبایی نشان دهنده ی فضای کابوس وار ذهن نودلز است. تمایز این دو بازه، در تصویربرداری و طراحی صحنه ی خارق العاده ی فیلم هم به چشم می خورد. در دوره ی اول زمانی، تصویربرداری ساکن، استفاده ی زیاد از نماهای بسیار دور (Extreme long shots)، توجه ویژه به کمپوزیسیون های عمودی و نورپردازی و رنگ آمیزی آرام، همه و همه حالت نوستالژیکی ایجاد می کنند که برای تماشاگر دلپذیر است. ولی در دوره ی دوم، شرایط متفاوت است. حالا دیگر نمای نزدیک، نقش مهم تری را به عهده می گیرد. (به خصوص هنگام نمایش پیری های نودلز و مکس که دوربین تأکید ویژه ای بر چهره ی شکسته ی آنان دارد)، قاب بندی های افقی که بیش از هر چیز سقوط و “پایان” را یادآور می شوند و رنگ آمیزی پر از رنگ های تند و متضاد، نشان دهنده ی پایان یک دوره و آغاز دوره ای دیگر است. اصلاً اگر به نشانه های بصری فیلم دقت کنیم، یک دنیا برایمان حرف دارند. خیابان های شلوغ و پرسروصدا، تحرک و شور و نشاط کودکانه، در مقابل آفتابی که انگار همیشه دارد غروب می کند و به زحمت از لا به لای ساختمان ها، نور خود را به نودلز و دیگران می رساند، ساختمانی که خراب شده و کارگران در آن جا مشغول به کار هستند. لازم است که بگویم این اقدامات ریزبینانه تا چه حد روی تفکر ما نسبت به شخصیت ها و روابطشان تأثیر می گذارد؟
صحبت در مورد روزی روزگاری در آمریکا بیش از این حرف هاست. این نوشته را تنها در حکم ادای دینی بدانید به یکی از ستون های مهم تاریخ سینما. به امید روزی که فرصت پیدا کنم ادای دین جدی تر و مهم تری به این فیلم محبوب داشته باشم.
منبع: عشاق سینما
نقد و بررسی فیلم به قلم
در صحنه ای از فیلم «نودلز» (با بازی رابرت دنیرو) درحال تماشای تلویزیون است؛ او برنامه ای را می بیند كه به مصاحبه با شخصیتی به نام «جیمز كان وی» اختصاص دارد؛ این درحالی است كه دنیرو ۶ سال بعد شخصیتی به نام جیمز كان وی را در فیلم «آدم های خوب» بازی كرد. براساس اخبار منتشر شده، كلودیا كاردینال خود به سرجیولئونه پیشنهاد داده است كه نقش كارول را بازی كند. اما لئونه پیشنهاد وی را رد و تیوزدی ولد را جایگزین كاردینال كرد. به نقل از جیمز وودز، رابرت دنیرو پیشنهاد داده كه برای وودز دندان های سفید و مرتبی كه نشان از تمول شخصیت «مكس» دارد خریداری شود؛ اما تهیه كننده به دلیل قیمت بالای دندان ها، پیشنهاد دنیرو را رد كرده است، در نتیجه دینرو به هزینه خود اقدام به خرید دندان می كند. سرجیولئونه برای ساخت فیلم «روزی روزگاری در آمریكا» از رمان هری گری با نام «آدمكش ها» الهام گرفته كه یك اتوبیوگرافی بوده است.
با این حال لئونه در اوایل دهه ۱۹۷۰ موضوع كتاب هری گری را گسترش داده و بر جزئیات و عظمت آن افزوده است. براساس اخبار منتشر شده سال ها طول می كشد تا سرجیولئونه بتواند حق رایت كتاب هری گری را بخرد و فیلم خود را براساس آن بسازد. طرح اولیه فیلمنامه «روزی روزگاری در درآمریكا» بیش از ۴۰۰ صفحه بوده است. «روزی روزگاری آمریكا» نخستین فیلم داستانی بود كه جنیفركانلی زمانی كه كودكی بیش نبوده در آن بازی كرده است.
بازی دراین فیلم یك كارگردان ایتالیایی دیگر با نام داریوآرژنتو را تشویق می كند تا در فیلمش با نام «پدیده» (۱۹۸۵) كانلی را به بازی دعوت كند. باوجود محدودیت هایی كه سرمایه گذارآمریكایی فیلم برای موریكونه (آهنگساز فیلم) ایجاد می كند، او یكی از بهترین موسیقی های فیلم را برای «روزی روزگاری در آمریكا» رقم می زند؛ به نحوی كه برای ساخت موسیقی این فیلم نامزد دریافت جایزه اسكار می شود. سرجیولئونه در پایان فیلمبرداری۱۰ ساعت فیلم در اختیارداشته است كه پس از تدوین، ۶ ساعت از آن را بیرون می كشد و در نهایت «روزی روزگاری در آمریكا» با مدت زمان حدود ۴ ساعت به نمایش در می آید. با وجود آن كه مدت زمان «روزی روزگاری در آمریكا» از ۱۰ ساعت به حدود ۴ساعت می رسد، اما لئونه تنها فكر می كرده كه ۴۵ دقیقه از فیلم نیاز به حذف داشته است.
وقتی رابرت دنیرو، الیزابت مك گاورن را برای خوردن شام به بیرون می برد، هتل پرزرق و برق در ونیز قرار داشته است؛ این درحالی است كه جاده ای كه آنها سوار برماشین به سمت خانه در آن حركت می كردند، در نیوجرسی قرارداشته است. بازیگر كه در پایان فیلم توی آشغال ها می افتد، جیمز وودز نیست، بلكه شخص دیگری است كه بخوبی شبیه او گریم شده است. در اواسط نگارش فیلمنامه (اوایل دهه ۱۹۷۰) قرار بوده است كه ژرارد دپاردیو نقش «مكس» یا «نودلز» را بازی كند؛ بنا به گفته دپاردیو حدود ۲۰۰ بازیگر دیگر نیز برای ایفای نقشهای مختلف فیلم تست شدند.
برای آمادگی هرچه بیشتر برای ایفای نقش «نودلز»، دنیرو درخواست كرده كه ملاقاتی خصوصی با یكی از گانگسترهای قدیمی با نام میرلنسكی داشته باشد كه شخصیت نودلز هم تا حدودی برمبنای این كاراكتر خلق شده بود؛ اما این درخواست دنیرو در آن زمان رد شد. طبق قرارداد منعقد شده میان لئونه و سرمایه گذاران، «روزی روزگاری در آمریكا» باید در مدت زمان ۲ساعت و ۴۵ دقیقه ساخته می شد؛ اما در تدوین نهایی فیلم ۴ ساعته شد. بنابراین تهیه كنندگان لئونه را مجبور كردند كه دو ساعت دیگر از فیلم كم كند؛ با این حال «روزی روزگاری در آمریكا» با مدت زمان كامل در اروپا پخش شد. چند روز قبل از نمایش فیلم «روزی روزگاری در آمریكا» درسال،۱۹۸۴ تریت ویلیامز باخبر شد كه نسخه ۲ ساعته فیلم به نمایش درمی آید؛ اوشنیده بود كه در نسخه كوتاه شده، هیچكس متوجه وقایع نمی شود براین اساس سینمایی «روزی روزگاری در آمریكا» هیچ اقبالی در جشنواره های هنری و گیشه به دست نیاورد و نامزدی در بخش های مختلف جشنواره اسكار هم نداشت. پس از آن وقتی نسخه چهارساعته «روزی روزگاری در آمریكا» در قالب نوار كاست و DVD وارد بازار شد، فیلم به لحاظ تجاری موفقیت كسب كرد و مورد توجه منتقدان نیز قرار گرفت. سرجیولئونه پیش ازآنكه در سال ۱۹۸۹ براثر حمله قلبی فوت كند، قصد داشت فیلم دیگری درباره محاصره لنینگراد با بازی رابرت دنیرو كارگردانی كند. در نگارش فیلمنامه «روزی روزگاری در آمریكا» ۶ نویسنده كه یكی از آنها خود لئونه بوده است، با هم همكاری داشته اند؛ اما نگارش فیلمنامه اصلی به نام لئوناردو بنونوتی ثبت شده است.
نكاتی درباره ساخت فیلم
برای ساخت سینمایی «روزی روزگاری در آمریكا» ۳۰ میلیون دلار هزینه شد؛ این فیلم پس از ۸۹۴ بار نمایش در آمریكا ۲۴۱ هزار دلار برای سازندگانش به بار آورد. فیلمبرداری «روزی روزگاری در آمریكا» ۱۴ژوئن ۱۹۸۲ آغاز شد و تا ۲۲ آوریل ۱۹۸۳ به طول انجامید؛ مراحل فنی فیلم نیز نزدیك به یك سال طول كشید.
منبع: روزنامه ابرار
51
دیدگاه بگذارید
… [Trackback]
[…] Read More Info here on that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] There you can find 16537 additional Info to that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Here you can find 12851 additional Information on that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Find More Info here to that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Find More on on that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Information on that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Read More Information here to that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Read More on on that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Find More Info here on that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Find More to that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Read More on on that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Find More on that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
… [Trackback]
[…] Info to that Topic: naghdefarsi.com/title/once-upon-a-time-in-america/ […]
[8230 ;] Once Upon a Time in America (روزی روزگاری در آمریکا) 8211 ; نقد 8230 ; [8230 ;]
این فیلم باید بین ۱۰ فیلم برتر تاریخ باشد. موسیقی استثنائی و همیشه ماندگار انیو موریکونه, قصه ی پر فراز و نشیب و پر نکته ی فیلم , واقعی بودن و واقعی جلوه دادن فیلم , انتخاب عالی بازیگران و بازی عالی دنیرو و جیمز وود این فیلم رو به یکی از ماندگارترین فیلم های تاریخ تبدیل کردند .سرجیو لئونه فیلمی ساخت که هرگز مشابه آن ساخته نخواهد شد. مطمئن باشید.در واقع در یک کلام این فیلم یعنی زندگی
یه بخش مهم و قابل توجهی از تاریخ سینما با فیلم های سرجیو لئونه معنی میشه.کافیه کارنامه این کارگردان بزرگ رو مرور کنید و ببینید چه آثار مهمی توسط ایشون ساخته شده.یعنی در شکل گیری هویت سینما آثار سرجیو لئونه نقش قابل توجهی داره.تمامی فیلم های ایشون از سه گانه دلارها گرفته تا آخرینش یعنی فوق شاهکار روزی روزگاری در آمریکا مثل یک الماس گرانبها تو تاریخ سینما میدرخشه و جایگاه رفیعی داره.روزی روزگاری در آمریکا آخرین یادگاری استاد در سینماست و با این فیلم قلب خیلی از دوستداران و علاقمندان به سینمارو تسخیر کرد.
اگر میخواهید حس نوستالژیک و شاعرانه سینمای تورناتوره را در کنار حس با شکوه و مخوف سینمای فوردکاپولا همزمان تجربه کنید ، این شاهکار سرجیو لئونه را از دست ندهید …
اگر میخواهید حس نوستالژیک و شاعرانه سینمای تورناتوره را در کنار حس با شکوه و مخوف سینمای فوردکاپولا همزمان تجربه کنید ، این شاهکار سرجیو لئونه را از دست ندهید …
ممنون از نقد خوبتون
نسخه اصلی این فیلم چهار ساعت و نه دقیقه است
(عاشق این فیلمم اگر کسی ندیده حتما توصیه میکنم)
به به واقعا فیلم عالی بود خیلی جسبید
بعد دیدن این فیلم حسرت دیدن یه فیلم خوب رو دلمه…
چرا این فیلم اینقدر رو آدم تاثیر میذاره؟؟؟ موسیقیش عالیه
وااااای فکر ۱۰ ساعتشو گیر یاره آدم!!!!!!!!!
اقا جان ما یکی بگه نسخه ۳۲۲ دقیقه ای فیلمو کجا میشه پیدا کرد
من دفعه اول که این فیلمو دیدم به شدت گیج شدم و واقعیتش نفهمیدم چی به چیه. بنابراین مجبور شدم یه دفعه دیگه هم فیلمو ببینم. در کل فیلم خوش ساختیه اما بعضی جاها واقعا واکنش شخصیت ها و کارهایی رو که انجام دادن، درک نمی کنم و متاسقانه در نقدها هم جوابی برای سوالاتم پیدا نکردم. نقدهایی که در اینجا مطرح شده بیشتر چاپلوسی کرده اند تا نقد. نقد این نیست که طرف دو صفحه بشینه و از فیلم به به و چه چه کنه! و بگه این قیلم بهترین فیلمه و همه جا ازش تعریف می کنن.اینکه نشد… ادامه »
عزیزان کسی میدونه که نسخه ی طولانی تر از ۴ساعتش موجوده یا نه؟ یا از کجا میشه پیداش کرد؟
این فیلم بعد از پدرخوانده ۱ برای من بهترینه . بازی دنیرو و خود فیلم در کنار موسیقی بی بدیل موریکونه فوق العاده بود . به نظر من هم از پدرخوانده ۲ بهتر بود هم جذاب تر . تو لیست ده فیلم برتر عمرم این فیلم رتبه ی دوم رو داره .
بدون شک دنیرو بهترین بازیگر سینما و موریکنه بهترین موزیسین سینما و لیونه یکی از بهترین کارگردانان تاریخ سینماست.
فیلم بسیار زیبا ونوستالژی بود
زنده باد دنیرو بهترین بازیگر دنیا
فیلم بسیار خوبیه موسیقی فیلم دیوونت میکنه یه حسی بهت میده که تو هم بانقش اول فیلم بری به دوران کودکی خودتو مرور کنی شخصیت دنیرو وبازیش بی نظیرهدر این فیلم
قبل از اینکه این فیلمو ببینم یک تیکه هایی از فیلم افتضاح و مضخرف ترکی به اسم روزی روزگاری دیده بودم دیدم موسیقیش خیلی شاهکاره مونده بودم با این موسیقی خوب چرا فیلم انقدر مضخرفه بعد که این فیلمو دیدم فهمیدم موزیکش دقیقا موزیک روزی روزگاری در امریکاست. درود بر لئونه و مرگ بر فیلمای ترکی ولی کلا فیلم عاییه
محححححشر بود. یکی از بهترین فیلم هایی که تو عمرم دیدم با اینکه زمانش زیاد بود ولی بنظر من اصلا خسته کننده نبود. موسیقی موریکونه دیوانه کننده بود.
فیلم خیلی خوب کار شده. داستانش که محشره. بازی ها هم که عالی.از دستش ندید
بعضی فیلم ها با گرفتن جایزه اسکار، ارزش و ارج و قرب بالاتری پیدا می کنند. اما تعدادی شاهکار در تاریخ سینما پیدا می کنید که با نگرفتن مجسمه طلایی اسکار، ارزش این جایزه رو پایین میارن و اونو زیر سوال می برند. این فیلم استثنایی-فیلم محبوب ابدی من-بی نیاز از هر جایزه ای برای خودش دنیای بزرگی داره. دوستان به بازی معرکه رابرت دونیرو، موسیقی متن دریغ انگیز و تکرار نشدنی موریکونه اشاره کردند که البته کاملا درسته. ولی بزرگترین ستاره این فیلم خود فیلمه که از همه عوامل بزرگش بزرگتره. هر وقت یادم میفته که چه بلایی بر… ادامه »
آقا لا مصب این دنیرو هر فیلمی و هر نقشی بازی میکنه،شاهکاره. انصافا اگه دنیرو و موسیقی موریکونه در این فیلم نبود، فیلم با توجه به زمان طولانی کسل کننده میشد. من که با این فیلم خیلی حال کردم. انتظار نداشتم خوشم بیاد. دلیلشم کارهای قبلیه لئونه است که سبک وسترن میساخت. پایان فیلم محشر بود. زنده باد دنیرو(بهترین بازیگر تاریخ) 😀
انصافا درسته. این فیلم بدون موسیقی موریکونه غیر قابل تصوره.
خفن بودن فیلم یک طرف و موسیقی بسیار زیبای موریکونه که انصافا به فیلم معنای خاصی میده یک طرف.
شاعرانه ترین فیلم تاریخ سینما
ادم در برابر عظمت sergio leone و هنرش در این فیلم هیچی نمیتونه بگه
واقعا نا حقی کردن که اسکار به این شاهکار ندادن,هرچند ار ارزش هاش کم نمیکنه
این فیلم بهترین فیلم تاریخ سینماست بدون شک .
سرجیولئونه + انیو موریکونه+رابرت دنیرو = شاهکار