Mission: Impossible – Fallout (ماموریت غیرممکن: فال‌وات)

نقد و بررسی فیلم


خلاصه داستان:

شکست ایتان هانت (تام کروز) و تیمش در ماموریتی باعث می شود که ماموری دیگر در کنار وی برای بازگرداندن پروتوکولی خطرناک قرار بگیرد. اما همه چیز خوب پیش نمی رود.


تصاویر فیلم:

نقد و بررسی فیلم به قلم Chris Nashawaty (کریس ناساواتی)

نشریه Entertainment Weekly

نمره 10 از 10

«تام کروز» بار دیگر با کارگردان اثر قبلی یعنی «کریستوفر مک کواری» همراه شده است تا ششمین نسخه از این مجموعه‌ی اکشن را به روی پرده ببرند.

شاید داستان «ماموریت غیرممکن: فال‌اوت*»(Mission Impossible: Fallout) به اندازه‌ی داستان «خواب بزرگ»(The Big Sleep) غیر قابل فهم و سخت باشد اما بخش اکشن آن به اندازه‌ی کافی دیوانه‌وار و هیجان‌انگیز است. دومین اثر نویسنده و کارگردان این فیلم یعنی «کریستوفر مک کواری» از سری «ماموریت غیرممکن»(Mission Impossible) که مملو از صحنه‌های اکشن و سکانس‌های زد و خورد طولانی و پشت سر هم با حضور «تام کروز»ـی که کارهایی شبیه به کارهای واقعی(!) می‌کند آن هم در مرکز پاریس و لندن و علاوه بر آن مقاصدی بسیار دورافتاده و استفاده از هر نوع وسیله‌ی نقلیه‌ای که بتوانید نام ببرید است توانسته تا کاری که این گروه 3 سال پیش با ساختن «ماموریت غیرممکن: جامعه‌ی سرکش»(Mission Impossible: Rogue Nation) کرده بودند را بهتر کند. فیلم قبلی موفق شد تا 682 میلیون دلار در سرتاسر دنیا فروش کند(71 درصد آن خارج از ایالات متحده بود) و دلایل کمی وجود دارند که باعث شوند فکر کنیم این فیلم تازه وارد نتواند کاری که فیلم قبلی کرد را بهبود ببخشد یا حداقل به همان حد برسد.

به هنگام تماشای این اثر شما فکر می‌کنید که «تام کروز» و شریک جرمش در این اثر یعنی «مک کواری» به خود قول داده اند که در ساخت این اثر به دنبال شکستگی بروند. علی‌الخصوص هنگامی که مصدومیت شدیدی که او در اثر پرش بلندی که از یکی از ساختمان‌های شهر لندن کرد برایش به وجود آمد را در نظر بگیریم(هنگامی که این صحنه را بر روی پرده ببینید بسیار خطرناک به نظر می‌رسد)، بعید نیست که این اثر آخرین حضور «تام کروز» در دنیای سینما به عنوان «ایتان هانت» باشد.

بر خلاف دیگر نسخه‌های این فرنچایز، در این اثر چیزی از فیلم قبلی به این فیلم نیز به ارث رسیده است. در فیلم قبلی یعنی «جامعه‌ی سرکش»، مامور MI6  یعنی «سالامون لین»(با بازی شان هریس) به سوی نیروهای شرور داستان رفت و به «سندیکا»، یک گروه تروریستی که باور دارد برای رسیدن به دنیای بهتر باید دنیای فعلی نابود شود پیوست. 3 بمب پلوتونیومی‌ای که «لین» در اختیار دارد و قصد او مبنی بر استفاده از این 3 بمب تمام اکشن این اثر را تشکیل می‌دهد.

در صحنه‌ی افتتاحیه‌ی جالب و تاثیرگذار و برنده‌ی اثر، «ایتان هانت» و همکارش «بنجی»(سایمون پگ) سعی دارند تا پلیس‌ها را در برلین به تله بیاندازند اما هنگامی که این ماموریت با شکست مواجه می‌شود باعث بروز خشم رئیس او در CIA  یعنی «آنجلا بست» می‌شود و به همین دلیل او «ایتان» و همکارش را مجبور می‌کند تا با فردی دیگر به نام «آگوست واکر»(با بازی هنری کیویل که حضور خوبی پس از شخصیت سوپرمن برای او است) همراه شوند. رابطه‌ی «آگوست» با «ایتان» به اندازه‌ی انگیزه‌های او نامشخص است.

یکی دیگر از شخصیت‌های پیچیده و نامفهوم این اثر «بیوه‌ی سفید» است. او یک خیرخواه و بشردوست است که از قضا شغل جانبی‌ش فروش اسلحه است. نقش او را «ونسا کریسبی» به خوبی با پیچیدگی ایفا کرده است؛ او را ما از فیلم «ملکه»(The Queen) در نقش پرنسس «مارگارت به خوب به یاد داریم). «ایتان» و «آگوست» که نیاز دارند به سرعت به پاریس بروند و او را در یک بزم بسیار بزرگ ملاقات کنند، برای خود یک مسیر بسیار عجیب سفر انتخاب می‌کنند؛ ابتدا از یک جت در حال پرواز در ارتفاعی بسیار بالا به بیرون می‌پرند و در ارتفاعی بسیار کم چتر خود را باز می‌کنند تا مستقیم در Grand Palais فرود بیایند، ورودی بسیار عجیب که در جامعه‌ی فرانسه سابقه نداشته است.

این دو خیلی سریع با عده‌ای از محافظان گردن‌کلفت این «بیوه» درگیر می‌کنند و صحنه‌های اکشنی مملو از خون و خونریزی پدید می‌آورند تا جایی که «ایتان» موفق به شروع مذاکره با این «بیوه»ـی فتنه‌گر می‌شود؛ کسی که ابایی ندارد از قاطی کردن تجارت بزرگ خود با لذت کوچکی که یک آمریکاییِ خوش‌طینت در برابر دارد.

«مک کواری» اولین کارگردانی که تا به حال از او درخواست شده تا برای کارگردانی کردن دومین اثر در این فرنچایز به این سری بازگردد، ماموریت سخت خود در حفظ کردن و تثبیت کردن لحن ایده‌آل برای این اثر را پدید آورد؛ لحظه‌هایی مخلوط از شوخی‌های آگاهانه تا بخش‌هایی از قطعاتی که از تماشاگران انتظار می‌رود تا آن‌ها را برای چیزی که هستند دوست داشته باشند که آن هم برخی از سنگین‌ترین و خطرناک ترین صحنه‌های اکشنی است که تا کنون به روی پرده‌های سینما رفته است. حتی در 56 سالگی نیز «تام کروز» یکی از بازیگرانی است که می‌توان از او انتظار داشت که مرزها را در بنوردد و در این اثر او دو همدست دیگر هم دارد؛ کارگردان اثر و کارگردان دوم یعنی «وید ایستوود».

بنابراین حتی اگرچه که روایت داستان همچنان هم سخت و گنگ است – همانند قدیم، ماسک‎های رئالیست‌گونه‌ی شخصیت‌ها هویت واقعی و محرک‌های اصلی آن‎ها را مخفی می‌کند – اما اکشن سریع اثر به طرز حیرت‌انگیزی به چشم ما می‌رسد. مشخصا پاریس هیچ‌وقت تا کنون محلی برای روی دادن چنین حجمی از صحنه‌های اکشن نبوده است که شامل نه یک بلکه دو صحنه‌ی تعقیب و گریز نفس‌گیر می‌شود. در یکی از آن‌ها تعقیب و گریز شامل ماشین‌ها می‌شود و در دیگری شاهد حضور تام کروزی که بدون کلاه ایمنی بر روی موتورسیکلت است می‌شویم. در صحنه‌های این چنینی هیچ‌گونه حسی از لزوم دراماتی بودن یا قصد و نیت واقعی شخصیت‌ها وجود ندارد چرا که تنها بحث لذت و هیجان مطرح است که به خوبی با فرمت IMAX  به این هدف می‌رسیم.

به هر روی، «مک کواری» موفق می‌شود تا به حدی روایت داستان داشته باشد که بتوان صحنه‌های اکشن عظیم اثر را بر روی آن‌ها سوار کرد. شخصیت‌های داستان که از حضور در پاریس خسته شده‌اند، شخصیت‌هایی که هیچ وقت نمی‌خوابند بدون معطلی راهی لندن می‌شود جایی که مامور سابق MI6  با بازی «ربکا فرگوسن» که در «ملت سرکش» حضور داشت یعنی «ایلسا فاست» با ورود دوباره‌ش به داستان همه چیز را بیش از پیش پیچیده می‌کند. فهمیدن اینکه کدام شخصیت در کدام سمت داستان قرار دارد، چرا یان گونه است و در کل همه‌ی آن‌ها در نهایت به دنبال چه چیزی هستند از یک جایی به بعد در داستان تبدیل به «ماموریت غیرممکن»ـی از نوع خود می‌شود. بنابراین بهتر است که بیخیال این قضیه شویم و صرفا سوار موج هیجانی که اثر ایجاده است شویم، تصمیمی بسیار علاقانه چرا که سطح اکشن چشم‌نواز و خارق‌العاده‌ی اثر بسیار بالاست.

تعقیب و گریزی که «ایتان» در یک کلیسا و به هنگام مراسم ترحیم انجام می‌دهند بسیار سرگرم‌کننده و مفرح است در حالی که صحنه‌های این چنینی که در ابتدای اثر در سقف خانه‌ها در لندن رخ دادند(همان صحنه‌هایی که در یکی از آن ها «کروز» به سختی مجروح شد) بعضا باعث می‌شدند که نفس در سینه‌هایتان حبس شود؛ همانند بسیاری از صحنه‌ها، این مورد نیز باعث می‌شود که تعجب کنید چگونه همچین چیزی ممکن است.

در نهایت، پایان داستان همه را به سوی «کشمیر» می‌آورد؛ «سالامان» که هنوز به طرز شگفت‌آوری زنده است فکر می‌کند که بهترین جا برای آغاز نابودی هر چه که میشناسیم و شروعی جدید برای بشریت است. سفت بر روی صندلی‌های خود بنشینید چرا که اینجا تازه جایی است که «ایتان» با همسر سابق خود یعنی «جولیا»(با بازی مجدد میشل موناهان) موجه می‌شود، کسی که باور داشتیم در «ماموریت غیرممکن 3»(Mission Impossible 3) مرده است. این حقیقت که «جولیا» و «ایلسا» چیزی بیش از یک شباهت گذرا به یکدیگر دارند با نگاه‌هایی که این دو شخصیت به یکدیگر می‌کنند به نوعی تایید می‌شود و همین مسئله به شدت لحظات پایانی اثر اضافه می‌کند؛ لحظات پایانی‌ای که محور آن بر روی شمارش معکوس یک انفجار خانمان‌برانداز است که رفیق «ایتان» یعنی «لوتر» ناامیدانه سعی در متوقف کردن آن دارد.

اما حتی در این حالت نیز، «مک کواری»، «کروز» و «ایستوود»(که ارتباطی با «کلینت ندارد) راهی پیدا می‌کنند هیجان را بیشتر کنند آن هم با فرستادن هلیکوپتری حامل «ایتان» به دنبال «آگوست» در کوهستان‌ها. همان‌طور در طول فیلم نیز واضح بوده، این اثر وظیفه داشته تا از شماره‌ی قبلی خود بهتر باشد و به لطف همه موفق به این کار شده است. حال فردی دیگر وظیفه دارد که فیلمی بهتر از این بسازد؛ یا همین افراد دخیل در این اثر یا افرادی دیگر.

فال‌اوت*: پس از شلیک هسته‌ای، مواد رادیواکتیو به سوی اتمسفر می‌روند و سپس به آهستگی به سوی زمین بازمی‌گردند. به این فرایند فال‌اوت گفته می‌شود.

مترجم: امید بصیری


ممکن است شما دوست داشته باشید

دیدگاه بگذارید

Please Login to comment
  Subscribe  
Notify of