خلاصه داستان:
ویل برای اعطای بیمه امنیت به ساختمانی به همراه خانواده اش به بلند ترین برج دنیا می رود. اما آتش سوزی عمدی در ساختمان باعث به تله افتادن خانواده اش می شود و ویل باید آنها را نجات دهد.
بازیگران:
تصاویر فیلم:
خلاصه نظر منتقدان:
الا تیلور – ال.ای ویکلی (امتیاز 9 از 10)
این فیلم ما را به یاد فیلمهایی از همین سبک از دهه 70 میاندازد.
پیتر تراورز – رولینگ استون (امتیاز 8.8 از 10)
حسابشده، شخصیت محور و با انتظاراتی بالا؛ «مایکل کلیتون» از آن فیلمهایی است که نمیتوانم بیشتر از این دوستشان داشته باشم.
مایکل فیلیپس – شیکاگو تریبیون (امتیاز 8.8 از 10)
«مایکل کلیتون» از آن دسته درامهایی است که در نهایت به شما نشان میدهد داستان از چه قرار بود. هوشمندانه ساخته شده و در ساختارش استحکام دارد.
کرک هانی کات – هالیوود ریپورتر (8 از 10)
همچون سری فیلمهای «بورن»(Bourne)، «گیلروی» در ساخت شخصیتهای قوی که درگیر موقعیتهای تنشزا میشوند دستی بر آتش دارد. شاید فرمول هم همین باشد اما او به حدی مهارت دارد که بتواند موقعیتهای عالی بسازد که در نهایت جواب خوبی پس میدهند.
دیوید دنبی – نیویورکر (امتیاز 8 از 10)
فیلم حیرتانگیز است. «گیلروی» به واقع سرگرمی ساز خوبی است.
Village Voice – (امتیاز 8 از 10)
«گیلروی» و یار اصلیش در ساخت این اثر یعنی «جورج کلونی» به خوبی از پس چالشی که پیش رویشان قرار داشت برآمدهاند.
دیوید ادلستاین – نیویورک مگزین ولچر (امتیاز 7 از 10)
«کلونی» دقیقا به همان اندازهای که باید خوب است.
برایان لوری – ورایتی (امتیاز 7 از 10)
«مایکل کلیتون» شامل بازیهای بسیار خوب و داستانِ قویای است که از دل داستانهایی دربارهی شرکتهایی که سود خود را به هر چیز دیگری ترجیح میدهند ساخته شده است.
نقد و بررسی فیلم به قلم James Berardinelli (جیمز براردینِلی)
نمره 7.5 از 10
وقتی که صحبت از فیلمهای سینمایی میشود، اصولاً تنها دو نوع فیلم هیجانانگیز داریم؛ نوع اول که به لحاظ بصری هیجان انگیز هستند یعنی بر روی اکشن تمرکز میکنند تا تنش و هیجان ایجاد کنند و نوع دوم که فیلمهای هیجانانگیزی هستند که ذهن شما را درگیر میکنند، فیلمهایی که روند آهسته تری دارند اما در نهایت راضیکننده تر هستند. «مایکل کلیتون»(Michael Clayton) که اولین تجربهی کارگردانیِ نویسندهی سابق یعنی آقای «تونی گیلروی» است متعلق به دومین گروه از فیلمهایی است که نام بردیم. فیلم زمانی که نیاز دارد را سپری میکند تا خود را به بیننده نشان دهد و برای کسانی که صبور نیستند و یا توجهی به روند فیلم ندارند کمی سخت است. روایت داستان بسیار حجیم است و به گونهای به مخاطب ارائه میشود که در برخورد اول ممکن است کمی گیجکننده به نظر برسد.
«مایکل کلیتون»(با بازی جورج کلونی) یک کارراهبنداز در دفتر وکالت «کنر، بچ و لادین» است؛ مردی که تقریباً وارد هر گونه موقعیتی فارغ از اینکه چقدر ناخوشایند و بد باشد میشود و راهی برای راست و ریست کردن آن پیدا میکند. اگرچه او عملاً یک وکیل حساب میشود اما خود را به عنوان یک «سرایدار» معرفی میکند و همانند هر مسئول پاک کردن خوبی، او همیشه تا گردن در گل و لای فرو رفته است. او دستمزد خیلی خوبی برای شغلش میگیرد اما از آن متنفر است. او خواستار خروج از این کار است. رئیسش، «مارتی باخ»(با بازی سیدنی پولاک) موقعیت او را درک نمیکند. مایکل در موقعیتی قرار دارد که در بالاترین حد در شغل خود است، چرا باید خواستار تغییر اوضاع باشد؟ اما در حال حاضر زندگی با «مایکل» سر جنگ دارد. او در نتیجهی یک تجارت که به بیراهه رفت 75 هزار دلار زیر قرض رفته است. رابطهی او با پسرش خیلی محکم نیست(پسر با همسر سابق او زندگی میکند اما پدرش را 2 بار در هفته میبیند) و همکار و هم-سرایدار(!) او یعنی «آرتور»(تام ویلکینسون) به انتهای راه رسیده است. مشکل اصلی جایی شروع میشود که «آرتور» قصد ضربه زدن به یکی از بزرگترین مشتریان شرکت با اسناد و مدارک مختلف را میکند. این شرکت که U/North نام دارد وکیل خود یعنی «کارن کرودر»(با بازی تیلدا سوئینتون) را برای مقابله و متوقف کردن «آرتور» به کار میگیرد تا با هر هزینهای که شده او را از سر راه بردارد. مارتی، رئیس «مایکل» هم او را مامور میکند تا به هر صورت ممکن این گند را پاک کند وگرنه باید با تبعات مالی احتمالی آن کنار بیاید.
«مایکل کلیتون» دربارهی شخصیتهایی است که در منطقهای خاکستری میان اخلاقیات گیرافتاده اند، جایی که هر کسی تعریف متفاوتی از کار درست کار غلط دارد. در زندگی واقعی، هیچوقت این افراد «خوب» یا «بد» نیستند بلکه آنها محصول انتخابهای خود هستند که گاه درست و گاه هم غلط اند. «مارتی» متعلق است که بسیاری از بزرگترین مشتریان او چیزهای زیادی را مخفی کرده اند اما نمایندهی آنها بودن پول زیادی در بر دارد و باعث پیشرفت شرکت میشود. شغل «مایکل» به عنوان یک «کاردرستکن» به این معنی است که او اغلب باید چشمش را بر روی بسیاری از بیاخلاقیها و کارهای زشت کمپانیش ببندد. «کرن کرودر» نیز قادر است هر کاری بکند تا از کثافتکاریهای شرکت خودش چیزی لو نرود. «بحران وجدان» برای «آرتور» چیزی است که این نمایش اخلاقیات را به اوج خود میرساند. او هنگامی که تبدیل به بخشی از ماشینی شده است که از شرکتی که مردم را به سرطان مبتلا کرده و جان آنها را میگیرد دیگر نمیتواند این قضیه را تحمل کند. «مایکل» در میانهی همه چیز گیر میکند؛ در میانهی حس پرورشنیافتهی خود برای تشخیص درست از غلط و نیازی که به استطاعت مالی دارد.
«تونی گیلروی» فیلمنامهی اثر را به عنوان یک لقمهی حاضر و آماده در دهان بینندگان قرار نمیدهد. کمی طول میکشد تا بینندگان درک کنند هر شخصیت چه نقشی در داستان دارد و چگونه با یکدیگر مرتبط میشوند. نحوهی روایت داستان که باعث شده بیش از ۹۰ درصد آن به صورت فلشبک باشد هم همه چیز را پیچیدهتر میکند. البته به تدریج همهچیز واضح میشود مگر اینکه تصمیم بگیرید برای لحظاتی به دستشویی بروید. وقتی که به روایت اثر به صورت کلی نگاه کنیم بسیار زیبا به نظر میرسد اما همینطور که جلوتر میرویم، بینندگانی که خیلی منفعل باشند و به فیلم توجه نکنند و در عین حال انتظار هم داشته باشند که ناگهان با اتفاق بزرگی روبهرو شوند بیشک به اندازهی کافی از فیلم لذت نخواهند برد. «مایکل کلیتون» بیش از بسیاری از فیلمهای دیگر از بینندهش انتظار دارد.
سطح بازیگران فیلم بسیار بالا است. «جورج کلونی» موفق میشود تا تصور خود از «دنی اوشن» را رها کرده و شخصیتی با اعتماد به نفس بالاتر اما درگیر در مخصمههای ذهنی بیشتر را به تصویر بکشد. به ما گفته میشود که «مایکل» یک «کاردرستکن» خبره است که معجزه میکند. اگرچه ما این را نمیبینم، او بیشتر در لبهی درهمشکستن قرار دارد. «تام ویلکینسون» نقش «آرتور» را بازی میکند به عنوان کسی که شاید دیوانه باشد. او بین جنون و دیوانگی دست و پا میزند اما یک ملاقات کلیدی بین او و «مایکل» هست که چیزهای بسیار زیادی را دربارهی او و شرایط ذهنیش به ما میگوید. «تیلدا سوئینتون» احتمالاً درگیرکنندهترین بازی خود را در نقشهایی که از او سراغ داریم ایفا کرده است. او اشتباهاتی را مرتکب میشود، اشتباهاتی بسیار بزرگ و برای عواقب آنها هیچ آمادگیای ندارد.
«مایکل کلیتون» پایانبندی مناسبی دارد و به شگفتیهای داستانی یا حرکات لوده برای آن نیازی ندارد. اگر ایرادی بتوان به داستان گرفت این است که محرکهای مایکل برای رفتارهایش گاهی به نظر به خواست داستان هستند تا واقعیات شخصیت. فیلم به تدریج خود را پیدا میکند و ریشه خود در واقعیت را بر خلاف بسیار از فیلمهای مشابه که به بیراهه میروند همچنان حفظ میکند. فیلم دربارهی تجارت و نوعی از کاسبی که درآمد را بالاتر از هر چیزی قرار میدهد انتقاداتی دارد اما هیچ چیز آن جدید نیست. چیزی که در عوض اما ارزش دارد نحوهی شکوفایی شخصیتها در داستان و پیگیری آنها در مسیری که طی میکنند است. به نظر نمیرسد که «مایکل کلیتون» چیز زیادی در گیشه به دست بیاورد اما بر طبق شواهد گذشته همچنان تماشاگرانی برای فیلمهای هیجانانگیزی که سرعت پایینتری دارند وجود دارد. «مایکل کلیتون» فیلمی است که برای آنها ساخته شده است.
مترجم: امید بصیری
4
دیدگاه بگذارید
خلاصه داستان اشتباست
فقط تونستم نیم ساعت از این فیلمو بیدار بمونم ! واقعا فیلم پیچیده و کسالت باری است
منم همین طور بودم و فیلم برام گنگ بود. اما تو یکچهارم آخر فیلم همه چیز شفاف شد.
البته باید اصلاح کنم: «نه دقیقاً همه چیز، اما فیلم رو میشد فهمید»