Let Him Go (رهایش کن)

کارگردان: Thomas Bezucha (توماس بوژا)
نویسنده: Thomas Bezucha (توماس بوژا),
6.7
64
0.80

خلاصه داستان:

در سال ۱۹۶۳ مونتانا، کلانتر بازنشسته جورج بلکلیج (کاستنر) و همسرش مارگارت (لین)، با پسرشان جیمز (رایان بروس)، همسر او، لورنا (کایلی کارتر) و نوه تازه متولد شده خود، جیمی زندگی می‌کنند. جیمز وقتی از اسب افتاد و گردنش شکست، کشته می‌شود.


تصاویر فیلم:

خلاصه نظر منتقدان:

اوون گلیبرمن – Variety – 8 از 10

رهایش کن اثر لطیفی نیست اما در این ژانر اصیل است و تعلیق خوبی دارد.

بری هارتز – the Globe and Mail (Toronto) – 7.5 از 10

یک فیلم مهبج است که با مهارت ساخته شده است و تقریبا فقط یک جامعه هدف دارد: بینندگان بالای 50 ساله که از اندکی خشونت لذت خواهند برد اما به طرز عجیبی این فیلم همه افرادی که از مسیرهای خاکی و خون آلود خوششان می‌آید را راضی خواهد کرد.

میک لاسال – San Francisco Chronicle – 7.5 از 10

در انتها رهایش کن مثل یک فیلم گاتیک جنوبی است، با این تفاوت که در شمال غرب فیلم برداری شده است.

آنتونی لین – The New Yorker – 6 از 10

نمایشی از خون و آتش است.

فیونوالا هالیگان – Screen Daily – 4 از 10

به نظر می‌رسد بزوکا تمام سعی و تلاش و تخیلات خود را در این فیلم استفاده کرده است.


نقد و بررسی فیلم به قلم James Berardinelli (جیمز براردینِلی)

نشریه reelviews

نمره 6.25 از 10

          روزگاری بود که بودن نام « کوین کاستنر » بر روی فیلمی باعث جا‌به‌جا شدن شگرف آن فیلم در لیست باکس آفیس می‌شد. کاستنر که در ابتدای فعالیت حرفه‌ایش ظاهر زیبایش از رنج محدودش پیشی گرفت در فیلم‌های پرفروش و موفقی پشت سر هم بازی کرد تا بالاخره « پستچی » و « دنیای آبی » خوب از آب در نیامدند. اکنون پس از سه دهه از اوجش، کاستنر پس از از نو ساختن خود به عنوان یک بازیگر کارکتر به جای یک بت دارد یک شروع مجدد را تجربه می‌کند. به نظر می‌رسد انتخاب بازیگران بهترین کاری بود که « بزوکا » با این فیلم‌نامه نامتجانس می‌توانست انجام دهد.

            فیلم مربوط به دهه 60 است (منظور 1960 و سال‌های مربوطه است)، این فیلم یک فیلم مهیج است که بارقه‌هایی از وسترن هم در آن دیده می‌شود. نیمه دوم فیلم، زمانی که عناصر به هیجان آورنده فیلم در اوج قرار می‌گیرند بسیار بسیار بهتر از نیمه اول فیلم (یک سفر جاده‌ای بدون یک پایان مشخص) که پر پیچ و خم است می‌باشد. وقتی که « لزلی منویل » زیر نور و زرق برق زیاد لوسترها و چلچراغ‌ها به صورت فراموش‌نشدنی‌ای وارد می‌شود، همه چیز به طرز قابل توجهی جان می‌گیرد و در همه صحنه‌هایی که تا به این لحظه گره نخورده‌اند و کور نشده‌اند غوغایی به پا می‌شود. اتفاقی نمی‌تواند باشد که نام کارکترش « بلانش » است. (بلانش در زبان فرانسوی به معنی سفید است).

          به صورت روایی یکی از جنبه‌های ناجور و ناخوشایند فیلم را می‌توان وارد کردن غاصب محل زندگی سرخپوستان « پیتر دراگزوولف » که حضورش ناشی از تدبیر صحنه است دانست. او چنان ناشیانه در فیلم معرفی می‌شود که پی می‌بریم که جلوتر قرار است نقش مهمی را در فیلم ایفا کند. احتمالا این قضیه از دید کل به این نکته که عوامل سازنده سعی داشتند بیشترین وفاداری به متن کتاب و جزئیاتش را در یک فیلم کمتر از 2 ساعت حفظ کنند مربوط است. لحظات دیگری از فیلم هم هستند که نمایشنامه چنان تند و سرسری و ظاهری از روی عناصر به نسبت مهم داستان عبور می‌کنند. این نکات باعث می‌شود آدم فکر کند که شاید بهتر می‌بود یکی دو بار دیگر نمایشنامه را می‌خواندند و تغییراتی مثبت در آن به وجود می‌آوردند.

          « رهایش کن » عموما این حس را به آدم می‌‌دهد که گویی دو فیلم را به طرزی غیر استادانه و بی‌ظرافت کنار هم قرار داده‌‌اند و همانگونه در این موارد رسم است و بسیار پیش می‌آید به یکی نبودن لحن و قصد در کل فیلم می‌انجامد که باعث به وجود آمدن لحظات ناجور می‌شود. تکه‌های فیلم آرام و مراقبه‌ای است، برای مثال کشف ازدواج جورج و مارگارت و تفکر عمیق در مورد پیر شدن و به انتها رسیدن. (در یک سکانس جورج می‌گوید که زندگی لیستی از چیزهایی است که باخته‌ایم). بقیه فیلم اساس یک فیلم مهیج درجه ب است که شامل خشونت، تفنگ بازی و یک شخصیت منفی شیطان صفت می‌باشد. شاید برادران کوئن (کارگردانانی مشهور) می‌توانستند متوجه شوند که تکه‌های فیلم را چگونه کنار هم بگذارند که اثری با اهداف متقابل ساخته نشود اما نهایت تلاش بزوکا همین بود که یک بار دیگر لذت دیدن کاستنر و لین کنار همدیگر را به ما بچشاند.

مترجم: پدرام موسی‌پور


ممکن است شما دوست داشته باشید

دیدگاه بگذارید

Please Login to comment
  Subscribe  
Notify of