
نویسنده: Quentin Tarantino (کوِنتین تارامتینو),
![]() |
8.3 |
![]() |
69 |
![]() |
0.88 |
خلاصه داستان:
در فرانسه در زمان اشغال نازی ها، دختری یهودی به نام سوشانا به دنبال انتقام کشتار خانواده اش به دست نازی ها است. او مالک سینمایی در پاریس است که وزیر تبلیغات نازی ها می خواهد افتتاحیه یک فیلم نازی ها را در آن انجام دهد که خود هیتلر در آن بازی کند، در این م
بازیگران:
تصاویر فیلم:
- Gedeon Burkhard (Cpl. Wilhelm Wick), Michael Fassbender (Lt. Archie Hicox) and Til Schweiger (Sgt. Hugo Stiglitz) in INGLOURIOUS BASTERDS.
- Gedeon Burkhard (Cpl. Wilhelm Wick) and Michael Fassbender (Lt. Archie Hicox) in INGLOURIOUS BASTERDS.
- August Diehl (Major Dieter Hellstrom), Gedeon Burkhard (Cpl. Wilhelm Wick), Diane Kruger (Bridget Von Hammersmark) and Michael Fassbender (Lt. Archie Hicox) in INGLOURIOUS BASTERDS.
- The Bar Owner in INGLOURIOUS BASTERDS.
نقد و بررسی فیلم به قلم
با ساخت «لعنتی های بی آبرو» کوینتین تارانتینو بار دیگر به اوج رسید. این بهترین اثر وی پس از فیلم «داستان های عامیانه» pulp fiction است. او در این اثر جدید تصویری بی باکانه و بی پروا از دوران جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیده است. در واقع این فیلم را باید معجونی از سبک های مختلف وسترن دانست که «تارانتینو» بامهارت آنها را در هم آمیخته است. سرتاسر فیلم از اول تا آخر به گونه ای طرح ریزی شده است تا تماشاگر چیزی را حدس نزد و پیوسته حوادث غیر قابل پیش بینی رخ دهد. این فیلم، تلاش کارگردان در جهت کامل کردن آثار قبلی و پیروی از سبک های پیشین وی در ساخت آثار این چنینی است.دانش و اطلاعات «تارانتینو» درباره حوادث و رویدادهای استفاده شده در فیلم چندان کامل و قابل توجه نیست.و فیلم سرشار از مرجع های مختلف است و زمان آن به سال 1978 می رسد اما این باعث نمی شود تا از سبک کاری «تارانتینو» دور مانده باشد. این فیلم یک اثر صددرصد تارانتینویی است که همه بروی این موضوع اتفاق نظر دارند.
داستان فیلم روایتگر دو جریان مختلف است که در پایان فیلم به یکدیگر می رسند. در فصل نخست ما با دختری به نام «شوسانا دریف » با بازی «ملانی لارنت» آشنا می شویم. یک یهودی فرانسوی که با خانواده اش در زیر زمین خانه یک لبنیات فروش پنهان شده است. خانه توسط یک افسر جذاب و در عین حال خشن اس اس به نام کلنل «هانس لاندا» کریستوف والتز، مورد بازرسی قرار می گیرد. افسری که اسم مستعار وی «شکارچی یهودیان » است.
این افسر از هوش و زکاوت بسیار بالایی همانند «شرلوک هولمز» برخوردار است! و به سرعت در می یابد که کشاورز افراد فراری رادر خانه اش پناه داده و با شلیک کردن به همان طبقه از خانه، همه آنها را به جز «سوشانا» قتل عام می کند. «سوشانا» به پاریس فرار می کند که در آنجا متصدی اداره یک سینما می شود. داستان دوم ماجراهای یک سرگروهبان به نام «الدور رین»، «براد پیت» و گروه خشن وی به نام «لعنتی ها» را دنبال می نماید. آنها با چتر نجات درخاک فرانسه فرود می آیند و تنها یک هدف دارند: کشتن نازی ها! آنها کسی را به اسارت نمی گیرند، بلکه آنها را کشته و جمجمه هایشان را نشان می دهند. این گروه به اندازه ای مشهور شده اند که حتی هیتلر نیز آنها را می شناسد. آنها مطلع می شوند که قرار است گروه زیادی از افسران عالی رتبه آلمانی در یک سالن سینما در پاریس گرد هم آیند و یک فیلم تبلیغاتی را ببینند. هدف منفجر کردن سالن سینما و کشتن هر تعداد افسر نازی آلمانی است. به منظور تسهیل در این کار «لعنتی ها» با یک عامل نفوذی دو جانبه که یک هنرپیشه آلمانی به نام «بریجیت ون هامرالسمارت» ـ دیانا کروگر ـ است، ارتباط برقرار می کنند. او به آنها کمک می کند تا به قصد و هدفشان بسیار نزدیک شوند. این سینما، همان جایی است که توسط «شوسانا» اداره می شود.
«تارانتینو» از حرف زدن زیاد، صحنه ای خشن و بی رحمانه بسیار لذت می برد همانند آثار قبلی اش، بسیار لذت می برد که این موضوع در جای جای این اثر نیز مشهود است. برخی از گفتگوهای به کار رفته در «لعنتی های بی آبرو» جدید و جذاب تر بوده و چندان تشابهی با دیالوگ های قبلی این کارگران ندارد. او حتی در ارایه تصویر تاثیرگذار از «شکارچی یهودیان» نیز موفق است و حرکات و رفتار وی را شبیه بازی موش و گربه ای یا حل معما نشان می دهد.
او کارگردانی قوی است که حتی در جمله بندی و ارایه کلمات به بازیگرانش نیز مهارت دارد. صحنه های به کار رفته در فیلم هر کدام به نوعی دلهره آور، خشن و خونین اند و به نظر می آید که کارگردان در اضافه کردن آنها به هر کدام از سکانس های فیلم لذت نیز برده است. او چنان با احساس تماشاگران بازی می کند که فضا را برای آنها غیر قابل تحمل می نماید. او ذهن مخاطب را بسیار درگیر می نماید و در نهایت با یک انفجار او را راحت می کند.
در هنگام دیدن «لعنتی های بی آبرو» من به یاد فیلم دیگری به نام «کتاب سیاه» اثر «پل ورهوون» و یا «والکری» اثری از «برایان سینگر» ا فتادم که هر دو یک ایده و مضمونی شبیه این اثر جدید «تارانتینو» داشتند. این فیلم، فیلمی درمورد نجات یا قربانی شدن نیست بلکه درباره چهره خونین و کثیف جنگ است.
آن فیلمی درباره قهرمان پروری است هر چند که لایه های بسیاری از موضوعات همچنان مبهم و ناگفته باقی می مانند. شاید از جهاتی «لعنتی های بی آبرو» کمدی نیز به حساب آید، چرا که برخی از سکانس ها سبب می شوند تا برای لحظه ای خنده از روی لبانتان دور نشود، اما این به معنای کمدی بودنم فیلم نمی باشد.
مهمترین چهره و شاخص فیلم جدید «تارانتینو» حضور «براد پیت» است. از زمانی که او لب به حرف می گشاید و ماموریت را توضیح می دهد تا پایان فیلم، تماشاگر محو تک گویی های او می شود. «پیت» به راستی یک شخصیت جالب و دوست داشتنی است. او که از مزیت خوش چهره بودن نیز برخوردار است در این اثر بخش دیگر از قابلیت های بازیگری اش را نشان می دهد و شانس خود را برای بیشتر مطرح شدن افزایش می دهد. «پیت» در نقش «رین» به خوبی ظاهر شده و می تواند یکی از گزینه های جوایز اسکار امسال باشد.
بازیگر فرانسوی مکمل وی، «ملانی لارنت» نیز در بیشتر جلوه دار شدن نقش و بازی وی تاثیر دارد. وی چهره مناسب و بازی خوبی دارد و کارگردان نیز نقش او را به زیبایی نوشته است. چنین به تماشگر القا می کند که از فیلم «بیل را بکش» دوباره یک زن، شخصیت محوری و تاثیرگذار فیلمش قرار داده شده است. او همان نوع بازی را که در «کتاب سیاه» داشته را در «لعنتی های بی آبرو» نیز ایفا می کند. دیگر بازیگر زن «دایانا کروگر» نیز نقش مهمی و قابل توجهی دارد. اما نقش و بازی وی به اندازه «لارنت» خاطره انگیز و برجسته نیست.
«کریستوف والتز» نیز که برای ایفای نقش «لاندا» در این فلیم « جایزه کن» را به خود اختصاص داد، به زیبایی از عهده نقش محوله بر آمده است و نشان داد که شایسته عنوان «شکارچی یهودیان» می باشد. او همانند شیری است که با دقت و مهارت طعمه خود را انتخاب با وی بازی کرده و سپس او را می خورد و از این کار لذت می برد. چهره، نوع شخصیت و صورت وی نیز کمک کرده اند تا او برای این نقش مناسب باشد. دیگر بازیگر تاثیرگذار «لعنتی های بی آبرو» «الی روث» است. او نسبت به نازی ها تنفر شدید داشته برایش اهمیتی ندارد که سر کدامشان را با چوب بیس بال از تن جدا کند!
آنچه برای او حایز اهمیت است، عمل کردن به دستور سردسته و کشتار نازی هاست. بازی های دیگر بازیگران از جمله «مایک میرز» (ژنرال انگلیسی) چندان مهم نمی باشند. اما این دلیل نمی شود که حضور آنها و بازی اشان کمرنگ جلوه کنند.
«لعنتی های بی آبرو» به زیبای و خارق العاده بودن «داستان های عامله پسند» pulp fiction نیست. اما «تارانتینو» تلاش و زحمت برای آن متحمل شده است.
او با این اثر تجربه و توانایی اش در نویسندگی و کارگردانی محک زده است. هر چند که هم برای نویسندگی فیلمنامه و هم در زمان کارگردانی از آثار سایر کارگردانان نیز بهره گرفته و تقلید کرده است. با وجود برخوردار بودن از صحنه های خشن، تهوع آور و وحشیانه، «لعنتی های بی آبرو» فیلم چندان ناراحت کننده ای نیست.
زمان آن 153 دقیقه است با این حال، جریانات داستان فیلم چنان آرام و یکدست می گذرد که تماشاگر متوجه گذر زمان نمی شود. این دقیقاً همان فیلمی است که من دوست داشتم پس از «داستان های عامیانه» ببینم. این اثر سرگرم کننده کابوس های آلمانی ها و کشتار نازی ها در زمان جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه را به خوبی نشان می دهد و در پایان مخاطب را گیج و مبهوت باقی می گذارد دقیقاً همین است!
ترجمه: لیلا رحمان ستایش
منبع: نیکا 819
نقد و بررسی فیلم به قلم
لعنتیهای بیآبرو (یا هر ترجمه دیگری Inglourious Basterds) باوجود تك لحظههای درخشانش نمیتواند خاطره خوش«قصههای عامهپسند» را تداعی كند. انتظارش را نداشتیم اما فیلم جنگی خالق «قصههای عامهپسند» اثری بسیار ملالآور و خستهكننده است!
كسلكنندگی صفتی است كه تصور نمیرفت روزگاری دامن تارانتینو راهم بگیرد. او حتی در بدترین روزهایش هم كه «بیل را بكش» و «ضدمرگ» را میساخت، به ندرت اینچنین دچار اطناب و زیادهگویی میشد. نمایش «لعنتیهای بیآبرو» در كن، بیشتر ناامیدی برانگیخت تا شور و شعف! آن هم درحالیكه فیلم تازه تارانتینو به هیچوجه مانند «ضد مرگ» مزخرف نیست ولی تارانتینو زمانی بیش از 160دقیقه را به مجموعهای از تصاویر، كنشها و دیالوگها اختصاص میدهد كه به راحتی میشد بخشهایی از آن را حذف كرد، بیآنكه خدشهای به فیلم وارد آید؛ چیزی كه انتظارش را از تارانتینو نداشتیم، آن هم در فیلمی كه به مولفههای سینمای او كاملا نزدیك است.
دیالوگهای كنایی و طنزآمیز، اغراقهای همیشگی و خشونت در كنار شوخطبعی و شخصیتهایی كه مشابهاش را فقط میشود در فیلمهای تارانتینو نمونههایش را سراغ گرفت، شاید به صورت مجرد جالب توجه باشند ولی تركیب آنها در كنار یكدیگر فاقد شور و طراوت «قصههای عامهپسند» است. عنوانبندی فیلم به اثری از «انزوكاستلاری» اشاره دارد كه در 1978 درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده است. تارانتینو در فیلم تازهاش، روایتگر گروهی از سربازان آمریكایی به رهبری «آلدو راین» با بازی «براد پیت» است كه وحشت به جان نازیها میاندازند. «آلدو» كه نام مستعارش «آپاچی» است، با اعمال خشونتبارش یادآور برخی از كاراكترهای «سگدانی» و «قصههای عامهپسند» است.
بیشتر خلاقیت تارانتینو نیز صرف یافتن راههای تازهای برای اعمال خشونت شده است؛ مانند اعدام فردی به وسیله چوب بیسبال! در سكانسهای خشونتبار فیلم تلاش كارگردان و انرژی خارقالعادهای كه صرف متقاعدكننده بودن صحنهها شده، كاملا محسوس است ولی فصلهای اكشن فیلم باتوجه به زمان طولانی 160 دقیقهای كمتر از آن است كه باید باشد، در عوض تا دلتان بخواهد آدمها حرافی میكنند و البته دیالوگهای «ساموئل بكت»ی میگویند. فیلم مجموعهای از اپیزودهای مجزاست كه پیوند درستی میانشان برقرار نشده است. «لعنتیهای بیآبرو» مشكل سناریو دارد.
درست برعكس «سگدانی» و «قصههای عامهپسند» كه نقطه قوتشان سناریو بود و حالا بهتر میشود به اهمیت حضور راجرآیوری همكار فیلمنامهنویس تارانتینو در ساختههای اولیهاش پی برد. تنها چیزی كه میتوانست فیلم را نجات دهد، لحظههای خاص و منحصر به فرد تارانتینویی است كه تعدادشان در «لعنتیهای بیآبرو» آنقدر نیست كه بتواند آن را سرپا نگاه دارد، به همین دلیل، فیلم در اوج تنشها، كسلكننده میشود و دیالوگهای شوخطبعانه خیلی زود بیمزه و تكراری میشوند. تماشاگر دیالوگهای مشابه اینها را به شكل بسیار بهتری از زبان شخصیتهای «قصههای عامهپسند» شنیده است، گویی فیلم را یك فیلمساز نهچندان با استعداد، با تقلید از تارانتینو ساخته است و این برای فیلمسازی كه با 2فیلم اولش، جهان را متوجه نبوغ خود كرد، شكستی همه جانبه است.
فیلم قرار است با به تلاقی رسیدن چند خط داستانی به اوج خود برسد؛ جایی كه گروه «لعنتیها» ماموریت مییابند سینمایی را منفجر كنند، آن هم در حالی كه زنی با نام «شوسانا» با بازی «ملانی لارنست» كه نازیها خانوادهاش را به قتل رساندهاند، انگیزهای مشابه دارد. در قطب شر ماجرا هم «هانس لاندا» افسر نازی با بازی «كریستوف والتس» ایستاده كه خانواده «شوسانا» را به قتل رسانده است. عملیات گروه «لعنتیها» در كنار فعالیت «شوسانا» و نامزدش «مارسل» كه «جك ایدو» نقشاش را ایفا میكند، بیشتر زمان فیلم را به خود اختصاص داده و البته آلمانیها را هم نباید فراموش كرد كه با وجود شناعتشان، احمقتر از آن هستند كه بتوانند نقشههای متفقین را كشف كنند. تارانتینو میكوشد تا با استفاده از دستمایهای كه دستش را برای ایجاد تعلیق باز گذاشته، نفس تماشاگر را در سینه حبس كند؛ اما لحظاتی كه واقعا نفسگیر باشند، ناچیز هستند.
خشونت در كنار طنز، اینبار به جای آنكه فیلم را چند لحنی كند، فقط بر آشفتگی آن افزوده و حتی در جاهایی ضرب تنشها را گرفته است. به همین دلیل، همه چیز بیش از حد لزوم كشداده میشود و مزهپرانیهای بازیگران نمیتواند به پیكر نیمهجان فیلم، خونیتازه تزریق كند. از آن حس سرزندگی و طراوت ساختاری «قصههای عامهپسند» هم در فیلم جنگی كمتر نشانی میتوان یافت. اینبار حتی از ارجاعهای هوشمندانه به سینما و فیلمها هم خبری نیست.
در پردازش شخصیتها دقت وهوشمندی لازم صورت نگرفته و تقریبا تمام كاراكترها در سطح میمانند. تركیب بازیگران كه از میان هنرپیشههای كشورهای مختلف انتخاب شدهاند ناهمگون است؛ به خصوص اینكه برخی از آنها نمیتوانند نقش خود را خوب بازی كنند؛ از «تیل اشویگر» گرفته تا خود «براد پیت» كه سالها برای بازی در فیلمی از تارانتینو صبر كرد تا در یكی از ضعیفترین كارهایش حضور یابد. تلاش «پیت» برای یك بازی متفاوت البته كاملا مشهود است ولی اغراق و اطناب جای چندانی برای هنرنمایی او هم باقی نمیگذارد.
تارانتینو در لعنتیهای بیآبرو موقعیت را میسازد ولی نمیداند با آن چه كار كند، انبوهی از كاراكترها را بر پرده میآورد ولی چنان بیتعادل این كار را میكند كه در نهایت آنها را در حد تیپ باقی میگذارد؛ تیپهایی نمایشی كه اغراقگویی جزو خصایص ذاتیشان است. فیلم شاید چنان كه تارانتینو گفته شبیه هیچ اثر جنگی دیگری نباشد ولی این وجه تمایز نیز در مجموعهای آشفته و كسالتبار نمیتواند به تنهایی امتیازی تلقی شود.
قطعا كسی توقع نداشت تارانتینو یك فیلم جنگی كلیشهای بسازد و اینكه او تاریخ جنگ جهانی دوم را از نو و براساس سلیقه شخصی خودش بنویسد هم مایه نكوهش نیست. آنچه تاسفبار است تلاش ناكام اوست برای خلق فیلمی در اندازههای «قصههای عامهپسند» كه هنوز هم با فاصله، بهترین اثرش است. تارانتینو البته در تكلحظههایی كه درخششی همچون شهاب دارند، همچنان «تماشایی» است اما تعداد این لحظهها چنان اندك هستند كه خیلی زود در كلاف سردرگم داستان گم میشوند.
منبع: همشهری
نقد و بررسی فیلم به قلم
در تابستانی كه انبوهی از پاپ كورنیهای دست چندم، فقط میتوانستند سلیقههای نازل و مخاطبان تین ایجر را راضی كنند، اكران «لعنتیهای بیآبرو» اتفاق مهمی است. البته از «سگدانی» به این سو ساخته شدن و نمایش هر فیلمی از تارانتینو اتفاق مهمی ارزیابی شده. مهمترین استعداد سینمای آمریكا در دهه90، باوجود فیلمهای ناامیدكنندهای كه این سالها ساخته، هنوز هم با هر فیلمش توجه هر شیفتهسینمایی را به خود جلب میكند حتی فیلمی ضعیف و ناامیدكننده از او هم معمولا ارزش «تماشا» را دارد.
تارانتینو همیشه تارانتینوست! با كوهی از انگیزه و اشتیاق و قریحهای سرشار، حتی اگر در این سالها استعدادی تلف شده به نظر برسد. تارانتینو در «لعنتیهای بیآبرو» میكوشد تا نگاه عصیانگر و سبك قاعده گریز خود را در فیلمی جنگی حفظ كند؛ نتیجه فیلمی است متفاوت از همه آثاری كه تاكنون درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده است. پیداست كه برای فیلمسازی چون تارانتینو، وفاداری به واقعیت تا چه اندازه بیاهمیت بوده و در عوض میدان دادن به سلایق شخصی تا چه اندازه مهم! چنان كه خودش هم «لعنتیهای بیآبرو» را یك وسترن اسپاگتی خوانده كه ماجراهایش در زمان جنگ جهانی دوم رخ میدهد.
«فیلمی خوب است كه دیالوگ كم و حركت زیاد داشته باشد.» این جمله جاودانه جان فوردكبیر، نقضهای فراوانی در تاریخ سینما داشته. حتما همه ما فیلمهای دیالوگ محوری را در خاطر میآوریم كه آثار درخشانی بودهاند ولی هیچكدام از اینها از اهمیت سخن خالق وسترن نكاسته است. تارانتینو اما مثل همیشه نشان میدهد كه هم عاشق دیالوگ است و هم شیفته اكشن.
در فیلمی از او گریزی از حرافیهای تمامنشدنی كاراكترها نیست، گاهی این دیالوگها به ظاهر هیچ هدف خاصی را دنبال نمیكنند.(مثل سكانس افتتاحیه «سگدانی») و حتی پوچ به نظر میرسند (مانند بسیاری از دیالوگهای ساموئل ال جكسون و جان تراولتا در «پالپ فیكشن») ولی در آثار خوب تارانتینو، این فقط ظاهر ماجراست. پشت این دیالوگها كه خیلی وقتها با لاقیدی هم ادا میشود، فلسفهای عمیق نهفته است. چنانكه منتقدی دیالوگهای آثار درخشان تارانتینو را قابل قیاس با آثار ساموئل بكت دانست.
«لعنتیهای بیآبرو» به عنوان فیلمی كه به هر حال در ژانر جنگی ساخته شده، بیشتر این گفتوگوها هستند كه بدنه فیلم را تشكیل دادهاند تا سكانسهای اكشن؛ چیزی كه شاید خیلی با ذات ژانر جنگی همخوان نباشد ولی با خصوصیاتی كه از فیلمهای تارانتینو در ذهن داریم كاملا منطبق است.
«لعنتیها» هم از همین منطق پیروی میكند. این یك فیلم تارانتینویی تمام و كمال است با تمام ویژگیهایش! هرچند همچنان غیرقابل مقایسه با «سگدانی» و «پالپ فیكشن».
خشونت تكاندهنده آثار تارانتینو در اینجا هم قابل مشاهده است؛ به خصوص اینكه این بار با یك گروه خشن سروكار داریم كه ابایی از هیچ كاری ندارند از جمله اینكه با چوب بیسبال جهنم را بر سر یك افسر نازی نازل میكنند.
تارانتینو در آخرین اثرش، باز یكی از علایق دیرینه خود در داستانگویی را لحاظ كرده است؛ اینكه داستانهایی به ظاهر بیربط را كنار یكدیگر تعریف كند و بعد آنها را به یكدیگر پیوند بزند. قاعده تارانتینویی میگوید این پیوند الزاما قرار نیست خیلی منطقی و حساب شده باشد.
در «لعنتیهای بیآبرو» هم شاهد 2 حكایت هستیم؛حكایت ستوان لئوتنت آلدورین (بردپیت) و گروه سربازهای لعنتیاش و حكایت شوسانا دریفوس (ملانی لورانت) زن سینماداری كه میخواهد انتقام بستگانش را بگیرد. ستوان آلدورین میخواهد یك گروه سرباز تشكیل دهد كه آمادگی انجام ماموریتی غیرممكن را داشته باشند؛ سربازانی كه در كمال شقاوت عمل كنند و ابایی از جان فشانی نداشته باشند. این در حالی است كه در فرانسه تحت اشغال آلمان، شوسانا دریفوس كه شاهد قتل خانوادهاش توسط افسری نازل است، به پاریس میگریزد و هویتی جعلی اختیار میكند. شوسانا سینمایی را اداره میكند اما حس انتقام همه وجودش را به تسخیر درآورده.
او اندیشهای جز گرفتن انتقام از كسانی كه خانوادهاش را به قتل رساندهاند ندارد. دست تقدیر باعث میشود كه ستوان آلدورین و جوخهاش سر از سینمای شوسانا در بیاورند….
آلدورین با بازی متفاوت بردپیت و با آن لهجه غلیظ تگزاسی و با شتاب حرف زدنش، پرسونای آشنای آثار تارانتینو را تداعی میكند. مردی خشن كه همواره حسی از طنز را در كلماتی كه ادا میكند به همراه دارد. كسی كه خیلی وقتها با حرفهای عجیبش میخواهد طرف مقابل را مجاب كند. شوسانا هم امتداد بخش حضور شیر زنان در آثار تارانتینوست؛ علاقهای كه مشخصا از «بیل رابكش» نمایان شد و نسخههای مختلفی از آن را در آثار بعدی تارانتینو بهبار نشست. كریستوفر والتز در نقش سرهنگ نازی درخشان است و بار دیگر تخصص كارگردان را در باورپذیركردن شخصیتهای منفی نشان میدهد.
فیلم تصویر وفادارانه و اسنادی از دوران خود نمیدهد، دستكم به نظر میرسد كه چنین مسئلهای دغدغه اصلی تارانتینو نبوده است. رگههایی از واقعیت را میتوان در «لعنتیهای بیآبرو» مشاهده كرد اما همه سكانسها گویی با اغراقهای تارانتینویی رنگآمیزی شدهاند. تعدد شخصیتها و زیرداستانها از سویی به تنوع فضای فیلم یاری رسانده ولی به اعتقاد برخی، این مسئله به آشفتگی اثر دامن زده است.
ردپای علایق سینمایی تارانتینو نیز در «لعنتیها…» مشهود است. مانند علاقهاش به «دوازده مرد خبیث» ساخته رابرت آلدریچ كه فیلم در طرح داستانی شباهتهایی به آن دارد. ضمن اینكه سینمادار بودن شوسانا، محملی برای كاوشگر پرشور سینما ایجاد كرده تا عطش دیرینهاش را تا اندازهای برطرف سازد. پرداخت سینمایی نیز همانطور كه تارانتینو خود نیز به آن اشاره كرده، ادای دین به وسترن اسپاگتی مشهود است. شاید اگر سرجولئونه میخواست در هزاره سوم فیلمی جنگی بسازد، به چنین تركیب دلخواهی میرسید.
فیلم مجموعهای از لحظه های درخشان را به تماشاگرش هدیه میدهد ولی به عقیده برخی از منتقدان همچنان متورم، در جاهایی نامفهوم و در لحظات بسیاری پرگوست.
در میان انبوه اظهارنظرها درباره «لعنتیهای بیآبرو» حرف« آنتامسن» منتقد ورایتی منصفانهتر و دقیقتر از بقیه به نظر میرسد:« لعنتیها… سرگرمكننده، جذاب و دلنشین است اما اجازه همذاتپنداری با كاراكترهایش را نمیدهد. تارانتینو مجبورتان میكند مدام از دور آنها را نظاره كنید و به همین دلیل فیلم نمیتواند تماشاگر را از نظر احساسی با خود درگیر كند.»
منبع: همشهری آنلاین
نقد و بررسی فیلم به قلم
تارنتینو یک مؤلف است و این صفتیست که به کمتر فیلمسازی اطلاق میگردد. او با رؤیای فیلمهای زیادی بزرگ شده که در جملگی آثارش به ادای دین از آنها پرداخته است. آنچه که این خورۀ سینما، در قالب سینما بیان میدارد، سالادیست پسامدرن از آمیزش فیلم نوآر، کمدی سیاه و وسترن اسپاگتی که حاوی انبوهی از خشونت مفرط، فرهنگ سخیف، دیالوگهای مبتذل و ارجاعات فراوان به آثار مورد علاقهاش، است. طبع پسامدرن تارنتینو در جدیدترین تجربه کارگردانیاش، به سراغ داستانی رفته که منشأیی تاریخی دارد، اما هیچ نشان و اثری از آن در کتب تاریخ نمیتوان یافت. ذهن خلاق تارنتینو در «لعنتیهای بیآبرو» به کمکش آمده تا خیال را با واقعیتی تاریخی پیوند بزند و در نتیجه متفاوتترین و خلاقانهترین فیلم با موضوع «جنگ جهانی دوم» را بیافریند. جنگ خونباری که تاکنون سوژه محوری شمار زیادی از آثار ممتاز سینمای جهان بوده، اینک در زیر دستان تارنتینو به بستری بدل میشود تا بر روی آن وقایعی به وقوع نپیوسته استوار گردند. به عبارت دیگر تارنتینو در «لعنتیهای بیآبرو»، تاریخ را آن گونه که خود میخواهد، ورق میزند و سپس قهرمانان ایدهآل و آشنای آثار گذشتهاش را در آن جا میدهد تا شاید خشونت مفرط آنها بر خباثت کور نازیها، بچربد و بدین طریق زخمهای انسانهایی که قربانی رذالت دوره تاریکی از تاریخ گشته اند، قدری التیام یابد. لعنتیهای تارنتینو در این فیلم، یک جوخۀ آمریکایی متشکل از افسران و سربازان یهودی به سرکردگی ستوان آلدو رین (با بازی براد پیت) هستند، که با مأموریت قتل عام یکسره نازیها به فرانسه تحت اشغال آلمان آمده اند. در نظر لعنتیها، سربازان نازی هیچ فرقی با نظامیان آلمانی نمیکنند. آنها تشنه انتقامند و به قول فرمانده آلدو رین، هر کدام بدهکار پوست سر صد نازی. پس این گروه خشن، در بی رحمانهترین شکل ممکن از هر نظامی نازی که بر سر راهشان میبینند انتقام خونباری میگیرند. خرخرۀ برخی را سلاخی میکنند، عدهای را بر چوب بیس بال دار میزنند و بر روی پیشانی قربانیانشان با چاقو، نشان صلیب شکستۀ «اس.اس»ها را حکاکی میکنند. اما این لعنتیها تنها قهرمانان فیلم نیستند. در سوی دیگر با شوسانا دریفوس (با بازی ملانی لوران) آشنا میشویم. شوسانا دختری یهودی-فرانسوی است که خانوادهاش توسط نازیها قتلعام شده و اکنون در پی یافتن فرصتیست تا از آنها انتقام بگیرد. او که سینمایی در پاریس را اداره میکند در پی درخواست گوبلز (با بازی سیلوستر گراث) مبنی بر برگزاری افتتاحیه فیلمش در سینمای او، بر آن میشود تا از موقعیت بدست آمده جهت عملی نمودن مقصودش نهایت استفاده را ببرد. به همین رو شوسانا با دستۀ اراذل «آلدو رین» همپیمان میشود تا قتلعامی دستهجمعی را در شب مراسم، از سران ارشد «اس.اس» که هیتلر نیز در میانشان حضور دارد به راه اندازند…
تارنتینو در «لعنتیهای بیآبرو» میکوشد تا به مانند «قصههای عامهپسند»، با تکیه بر دیالوگهای کنایی و طنزآمیز، اغراق و زیادهروی، خشونت و شوخطبعی و همچنین تمسک به نمادگرایی، کولاژی از عناصر نامربوط را خلق کند که در انتها با شیوهای تارنتینویی به یکدیگر پیوند میخورند. شیوهای که به قول «دیوید اِدلستاین»، منتقد هفته نامه نیویورک، به ترکیبی از مناظره درونی تارانتینو میماند، که در آن، سینما با تاریخ پیوند میخورد، زنگریزی با فمینیسم میآمیزد و جنون غیرآزاری یا سادیسم، با رومانتیسیم یا تخیل شاعرانه مخلوط میشود.
درونمایۀ اصلی فیلم نیز بر محور انتقامی قرار دارد که در زمان خود محقق نگردیده و اینک تارنتینو از طریق آمیزش ژانر جنگ و وسترن اسپاگتی در خیالش آن را مجسم میکند تا بدین وسیله رؤیایش را جایگزین تاریخی تراژیک نماید. اما این انتقام، بر خلاف تعریفی که از این واژه در ذهن داریم، هرگز میان دو جبهۀ خیر و شر نیست. تارنتینو در این فیلم کوشیده یهودیان آمریکایی و سربازان نازی را به یک اندازه خشن و بیرحم نشان دهد تا به این وسیله، از سویی بر ماهیت نامتعارف و غریب سینمای خود تأکید بورزد و از سوی دیگر به میزان خشونت غیرعادی اثر بیفزاید. اما این اقدام، «لعنتیهای بیآبرو» را دچار انحراف معنایی میکند و به آن لطمه میزند، چراکه وجهۀ اخلاقی فیلم را خدشهدار میکند. اما مشکل عمده فیلم تنها در تجانس هنجاری میان دو جبهه نبرد نیست. «لعنتیهای بیآبرو» بیش از هر چیز از اطناب رنج میبرد و این زیادهگویی ریشه در لکنتهای سناریوی آن دارد که علاوه بر کسلکننده کردن فیلم در پارهای از مواقع، بعضاً گریبان بازیگران آن را هم میگیرد چراکه فرصت چندانی برای هنرنمایی آنان باقی نمیگذارد بطوریکه نهایتاً در حد تیپهایی نمایشی که اغراقگویی جزو خصایص ذاتی شان است، باقی میمانند.
«لعنتیهای بیآبرو» فیلمی به غایت تارنتینویی است که در تک تک سکانسهایش میتوان امضای این عشقِ فیلم سینمای آمریکا را دید و تماشایش با اینکه هرگز لذت دیدن «قصههای عامهپسند» و یا «سگهای انباری» را تکرار نمیکند، اما میتواند به تجربه متفاوتی از یک فیلم غیرمتعارف با موضوع جنگ دوم جهانی، برای هر بینندهای، چه شیفته تارنتینو باشد، چه نباشد، تبدیل گردد.
پینوشت:
این مطلب پیشتر در شماره ۱۱۹ مجله «سینما تئاتر» آمده است.
نویسنده: آرش سیاوش
منبع: F I L M O L O G Y
نقد و بررسی فیلم به قلم
«لعنتیهای بیآبرو» كه اول بار در اواخر اردیبهشت و اوایل خرداد 88 در فستیوال معتبر فیلم كن فرانسه به نمایش نهاده و سپس از اواخر تابستان در سطح جهان اكران عمومی شد، ششمین ساخته بلند كوئن تین تاران تینو سینماگر غیرمتعارف امریكایی و نخستین كار او از ژانر سینمای جنگ محسوب میشود. این در صورتی است كه در نظر داشته باشیم فیلمهای دوگانه «بیل را بكش» (2002 و 2003) در اصل یك فیلم هستند و تاران تینو خودش آن را به دو بخش تقسیم كرده است و برخلاف دوگانهها و سهگانهها و امثال آن فیلمهایی مستقل و دنبالهای (sequel) به حساب نمیآیند. در غیر این صورت «لعنتیهای بیآبرو» فیلم هفتم او تلقی خواهد شد و مثل تمام فیلمهای تاران تینو كه اولین آن «سگهای انباری» (1992) بود، «لعنتیهای بی آبرو» نیز آمیزهای از بازیهای نمایشی و تقابلهای كلامی بازیگران اغلب معروف حاضر در آن، رفرانسهای متعدد به كارها و عبارات مشهور سایر فیلمهای سینمایی و دیالوگهایی است كه گمان میرود هشدارهایی مكرر به وجدانها ـ لااقل كاراكترهای قصه ـ باشد. براین اساس تا دلتان بخواهد تارانتینو باز هم با كاراكترهای فیلم جدیدش و یا با انتخاب موسیقی آن به واقعیات تاریخی در سینما و اجتماع پرداخته و آنها را به آشنایان و ناآشنایان با این مصادیق هنری گوشزد كرده است. صدای سوت كشیدنی كه در موسیقی متن فیلم میآید، اشارهای به كارهای انیو موریكونه «موسیقی متنساز» افسانهای ایتالیا است كه كارهای متعددی را برای فیلمهای سرجیو لئونه ساخت و موسیقی سحركننده «سینما پارادیزو» هم كار اوست. كاراكتر ستوان الدو رین (با بازی براد پیت) هم ادای احترامی است به الدو رین بازیگر نهچندان برجسته دهه 1950 هالیوود كه صدای خراشخوردهای داشت و به كرات در رل سربازان و با لباسهای آنان در فیلمها رؤیت شد و یك نمونه آن در فیلم «مردان حاضر در جنگ» كار سال 1957 آنتونیمان است. بد نیست بدانید بیوه الدو ری كه جووانا ری نام دارد یكی از انتخابكنندگان بازیگران برای «لعنتیهای بیآبرو» و از پیشنهادكنندگان آنها بوده كه تاران تینو میتوانست در صورتی كه شخصیت و كار آنان را بپسندد برای رلهای مطروحه در نظر بگیرد.
دور از واقعیت
اما نگرش موضوعی تاران تینو چیست؟ مثل معمول باید به این نتیجه رسید كه او با دیدن فیلمهای متعدد مرتبط با جنگ جهانی دوم به این مقوله دل باخته و سعی در بازسازی آن با ایدههای خاص خود داشته و این همان روشی است كه او در عرصه فیلمهای گانگستری با ساخت «سگهای انباری»، «پالپ فیكشن» و «جكی براون» (1997) و یا با فیلمهای دارای نمادهای رزمی از طریق ارائه «بیل را بكش» صورت داده است. لابد او به این فكر كرده كه چرا این قدر فیلم و اثر هنری مرتبط با سوژه تلاش برای قتل هیتلر ساخته شده و به چه سبب این كوششها در آن زمان بیثمر مانده است. البته همگان پایان ماجرا را میدانند؛ نازیها تار و مار و دستگیر میشوند، متفقین دنیا را پس میگیرند و هیتلر در پناهگاه زیرزمینیاش ظاهراً خودكشی میكند.
با این قضایا و با كوششهایی كه صورت گرفت تا هیتلر زودتر حذف شود، چطور میتوان برخورد و چگونه میتوان آن را ترسیم كرد؟ اكثر قریب به اتفاق فیلمهای ساخته شده پیرامون جنگجهانی دوم كوشیدهاند به اصل و اصول و آنچه واقعاً رخ داده است، وفادار بمانند و در عین خلق شخصیتهای خیالی، واقعیتهای تاریخی را ترسیم كنند.
تاران تینو قسمتی از موضوع و طرز نگرش فوق را تغییر داده است. در فیلم او نیز هیتلر در توطئه سوءقصد به وی آسیبی نمیبیند و زنده میماند اما تاران تینو در 47 سالگی محل و آدمهای طراح ترور هیتلر را عوض كرده و این تلاش را در مكانی به تصویر كشیده كه احتمالاً هرگز در دنیای واقعیت برای چنان كاری مورد استفاده قرار نگرفته است. محل مذكور، همان تماشاخانه دریفوس است و كسانی كه میخواهند او را بكشند، مشتی هنرمند و یا افراد فرورفته در قالب هنرمندان و سربازان گروهان الدو رین هستند. در این گروهان سربازان كشورهای مختلفی مثل آلمان، فرانسه، امریكا و بریتانیا رؤیت میشوند و ستوان الدورین در مقام فرمانده آنان از همگان سختكوشتر است. تمام جزئیات، توضیح داده شده است و اسلحههای زیادی را میبینیم كه قرار است برای عملیات به كار گرفته شوند. با این حال در این فیلم طولانی حتی یك صحنه را هم نمیبینیم كه مستقیماً قسمتی از جنگجهانی دوم را و گوشهای از برخورد نازیها با متفقین را نشان بدهد. با این حساب كسانی كه صحنههای مكرر شمشیرزنی كاراكتر اوما تورمن با دشمنانش را در دوگانه «بیل را بكش» دیدند و از آن لذت بردند، قطعاً از تماشای «لعنتیهای بیآبرو» خوششان نخواهد آمد چون بیشتر حرف جنگ را میشنوند تا خودش را.
بدون شلیك
نقشههای انفجار و مرگ در سناریوی تارانتینو و در بطن قصه به آرامی به بار مینشینند و نقاط اوج آن در صحنههایی است كه از رفتار و گفتار كاراكترها و بویژه والتز، كروگر و لوران خون میبارد و این كارگردان به ما یاد میدهد كه حتی میتوان در ورای نگاههای پنهانی، لبخندهای اجباری و زمزمههای موهوم نیز به مقصود رسید و وجه درام را منتقل و ایجاد تعلیق كرد. تأثیرگذاری این سكانسها حتی از آنچه در صحنههای بزرگتر و با تعدادی بیشتر از سربازان گرفته شده، بیشتر است و در قصه تارانتینو لازم نیست كه حتماً صدای شلیك مسلسلها بیاید تا بینندهها احساس خطر كنند.
اما این كلكی است كه تارانتینو به همگان زده است. او ظاهراً یك فیلم جنگی با شركت براد پیت ساخته است و همگان در غرب هجوم میبرند تا این معجون را ببینند اما حقیقت آن است كه كار او مثل آثار نخبه سینمای اروپا میماند كه فرهنگیتر و پیامرسانتر هستند و اصول و پایههای یك فیلم موج نویی این قاره بر آن حاكمیت دارد. این وضعیت در بخشهایی از «بیل را بكش» نیز محسوس بود و تارانتینو در عرصهای متفاوت با شاخصههای عادی هالیوود حركت میكرد. برخی از مردم و كارشناسان فیلمهای تارانتینو را بیش از آن شخصی میانگارند كه بتوان یك ارتباط عظیم مردمی را با آن برقرار كرد ولی آمار فروش «پالپ فیكشن» كه از پدیدههای سینمای سال 94 بود و همچنین «بیل را بكش» كه نوعی نوستالژی برای دوستداران سینمای رزمی ـ انتقامی است، خلاف این را میگوید.
در جهت خلاف حركت آب
تارانتینو قبل از این كه با آثار كارگردانی شده توسط خودش اوج بگیرد، با نگارش سناریوی پرتلاطم و آتشین فیلمهای «عشق حقیقی» كار پلیسی ـ جنایی ـ اكشن سال 1993 تونی اسكات و «قاتلان بالفطره» فیلم اجتماعی و جنایی تند سال 94 اولیور استون خود را به عنوان مستعدترین فرد در میان قصهنگاران جوان هالیوود مطرح كرد و هنوز و در حالی كه وی پا به سن گذاشته، همان گمانهزنی و ارزشگذاری در مورد او صادق است و وی زبان و فرهنگ ویژه فیلمسازی خود و جوانی فكریاش را حفظ كرده و همچنان شگفتیساز است. این كه جامعه، قدری و سینما بسیار عوض شدهاند، مقوله دیگری است. در عصری كه «آواتار» اپیك فضایی اخیر جیمز كامرون مؤلف كدهای فروش و تعیینكننده شاخصههای یك كار موفق هنری است نمیتوان تارانتینو را به خاطر ایدههای خاص و متفاوتش تحسین نسبی نكرد اما نمیتوان فراموش كرد كه حتی برای او هم شنا كردن در جهت خلاف حركت آب، یك سقف و حداكثر دارد و اصرار در اجرای آن اثر عكس میگذارد و بداعت شگفتانگیز «پالپ فیكشن»، قصهگویی غریب «جكی براون» و ضربهزنی حرفهای «بیل را بكش» را از یادها میبرد. حتی از «تارانتینو»ی همیشه نوجو هم انتظار این است كه دیدگاه متفاوتی در سال 2010 داشته باشد و فقط برای دل خودش و یك قشر بسیار خاص فیلم نسازد و در تارهای تنیده خود غرق نشود. فیلم آخر او، مظهر رعایت نكردن این مصلحت و فیلمسازی با كدهای دلبخواهی و براساس ارتباطهای محبوب فردی است و چیزهایی كه تازگی آن در سال 2010 طبعاً بسیار كمتر از پانزده سال پیش و فقط پای فشردن بر ایدههای بعضاً پایان یافته است.
برگرفته از: Times
منبع: روزنامه ایران، شماره 4454 به تاریخ 19/12/88، صفحه 17 (سینمای جهان)
72
دیدگاه بگذارید
این فیلم فقط برای توهین به آلمانها ساخته شده
ادای دین تارانتینو به جامعه یهودیان.
قسمتی از فیلم که واقعا گوشه اش بازه اون قسمت سینماش هست که با این که همه رهبران نازی از جمله هیتلر تو سینما هستند ولی فقط ۲تا نگهباد دم یک در هستند و دیگه هیچی.
ولی درکل فیلم خیلی قشنگی بود.
اون دوستان عزیزی که میگن فیلم جنبه تاریخیش ضعیفه و هیتلر اینجوری نمیمیره برن یه ذره تاریخ بخونن.قضیه انفجار سینما واقعی بوده ولی هیتلر تو اون مراسم بدلشو میفرسته البته قبول دارم داستان هولوکاست اونجور که تو خیلی از فیلما گفتن نیست ولی تو این فیلم اشاره آنچنانی به هولوکاست نشده.من فقط تو کفم آخر فیلم شخصیت کریستف والتز چجوری خامه یه شاسکولی مثله برد پیت میشه 😐 😐
من نمیدونم این فیلم کجاش عالی بود،فیلمی که تماما بر اساس دروغه، فقط فقط چون تارانتینو ساختتش و باب میل یهودی ها هم هست، جایزه گرفته، بنظرم براد پیت هم زیادی جو گیر شده، کلا رفته بود تو تیپ مارلون براندو پدرخوانده، بهش نمیومد، مخصوصا وقتی لباش اویزون میکرد یا ابروهاش تو هم میزاشت، تا چهره خشنی داشته باشه، آدم پیش خودش میگه این بازیگر خوش قیافه چقد چندشه، ویا والتز، کلا تو همه فیلما یه تیپه، و یه طرحه، بنظر من زیادیم وراجی میکنه نباید بهش زیاد دیالوگ داد عین شخصیتای فیلم های هندی،درکل فیلمی خسته کننده و سطحی،… ادامه »
فیلم شاهکار نبود،و نقایصی داشت در منطق فیلمنامه و شخصیت ها وجود داشت…
اما همه فیلم یک طرف
بازی والتز یه طرف دیگه!!
دمش گرم،واقعا لذت بردم،از ماندگارترین شخصیت های سینمایی میشه…!
اصلاً نمیشه در کنار پالپ فیکشن سگهای انباری و جانگوی آزاد شده قرارش بدیم البته از تارانتینو و ذهن خلاقش نمیشه انتظار داشت که به تاریخ پایبند باشه و بجای تراوشات ذهنیش نص تاریخُ تو فیلمش ببینیم هرکس سینماشُ تا حدودی بشناسه به این موضوع واقفه!اما وقتی یه شخصیت با همه ی جزییاتش خلق میشه نمیتونی با یه سری تناقضاتش کنار بیای!مثلاً فصل اول که با بازی بی نظیر والتز شروع میشه یه اشکال اساسی داره و اون این هست که یه شخصیت به این مهمی در اس اس رو چه به کشتن یه خانواده ی معمولی یهودی؟!! در واقع… ادامه »
sepehr.n:فیلم خوبی بود…ولی دقت در چند نکته بد نیست: اولااین که کریستف والتز آخر فیلم به کشورش خیانت میکنه خیلی احمقانه بود…آخه یکی از بالاترین پست های سیاسی تو رو تو کشورش داشت… دوما یکی از دوستان گفتند هیتلر نباید کشته می شد چون هممون از عاقبت هیتلر باخبریم! تارانتیینو قصد نداشته تاریخ واقعی رو به نمایش بگذاره و فقط تنفر خودشو از نازی نشون داد… سوم: فیلم های تارانتینو کلا خوش ساختن و بی انصافیه که بگیم اسکارها به خاطر موضوع هولوکاست بوده…(اینم که میبینم چند تا فیلم با موضوع هولوکاست اسکارگرفته چون کارگرداناش پولانسکی و اسپیلبرگ و…بودند که… ادامه »
منافی:با سلام به شما دوستان هنرشناسم . من عاشق سینمای تارانتینو هستم و اگر قرار باشه ١٠ تا از محبوبترین فیلمائی رو که تا حالا دیدم اسم ببرم قطعا پالپ فیکشن و جانگو جزء اوناست . اما هر چی سعی میکنم به خودم بقبولونم که لعنتی های بی آبرو فیلم خوب یا دوست داشتنی یا زیبائی هست نمیتونم . به نظر من فیلمی که از اون به عنوان بلوغ سینمای تارانتینو اسم میبرن (لعنتی های بی آبرو ) به جز چند تک سکانس بقیه فیلم فاجعه بود . از شما دوستان میخوام بپرسم شما دقیقا از چه چیزای این فیلم… ادامه »
زن در سینما نماد سرزمینه، در آخرهای فیلم که رو پرده ی سینما سرباز آلمانی میگه کی میخواد به آلمان پیام بده بعد اون دختره یهودی رو نشون میده که میگه «من یه پیام به آلمانی ها دارم که همه شما خواهید مرد» اینجا یعنی قوم یهود داره به آلمانی ها پیام میده و عقده ی چندین و چند سالشون رو میگه و نشون میده که هنوز هم میخوان جریان هولوکاست تلافی کنند و در اولین فرصت آلمانی ها رو در جایی مثل اونجا زندانی کرده و خواهند سوزانید. و دیدید که چقدر افسر خبره ی آلمانی ها با حماقت… ادامه »
واقعا از تارانتینو انتظار همچین فیلمی رو نداشتم. به نظر من که توهین به شعور مخاطب بود. مثلا همون ابتدای فیلم که یک سرهنگ امنیتی المان تنها برای دستگیری یه دختر بچه راهی یه روستا میشه، فرار اون دختر بچه از دست اون همه سرباز مجهز و مسلح، خیانت کریستف والتز در حالی که خودش اون دختر رو به خاطر خیانت کشت و تاکید هم کرد که اون دختر مستحق مرگ بود و از طرفی با اون پست بالایی که داشت خیلی ابلهانه بود که بتونه اعتماد کنه که بعدا سرشو زیر اب نکنن، حضور هیتلر در سینما بطوری که… ادامه »
لعنت به تمام یهودی ها تمام بدبختی بشریت و کره زمین از ابتدا تا انتها مستقیم و غیر مستقیم بدست این قوم گمراه از راه خداست
واقعا کریستوفر والتز عالیه.خیلی حرفه ای بازی میکنه اون سکانس که بهشون میگه اسماتونو به ایتالیایی بگین یا اول فیلم که از فرانسویه حرف میکشه واقعا خوب تک تک سکانسهای این فیلم دوست داشتنیه
اینکه بخوام با دید سیاسی بهش نگاه کنم شاید درست نباشه این یک اثر هنریه همه میدونیم هیتلر چجوری مرد .من کاری به کارای سیاسی این فیلم هم ندارم چون من نه آلمانیم و نه یهودی ولی واقعا فیلمش قشنگ بود
به نظر من این اثر تارانتینو یهترین کارش بود
برای بعضی ها مناسفم که به این شاهکار برچسب سیاسی میزنن
تارانتینو تو این فیلم فقط از قوه تخیلش استفاده کرده و داستان خیالی درباره یه اتفاق ساخته که یکی از زیباترین فیلنامه هاش هم هست
از دوستانی که از فیلم خوششون نیومد میخوام یه بار دیگه سکانس رستوران(سرباز المانی پدر شده) و کارگردانی و دیالوگ هاش رو ببینن به نظر من یکی از بهترین سکانس های سینماست
دوستانی که از بازی والتس انتقاد می کنند یکم انصاف رو رعایت کنند ! کدام بازیگر میتونه به این ظرافت با لهجه های مختلف چند کشور به این خوبی صحبت کنه ؟ حرکات و رفتار اون منو یاد Jason Robards میندازه . بخصوص در فیلم جنگو
در جریان جنگ جهانی دوم ۴۲ بار به جان هیتلر سوء قصد شد که هر ۴۲ بار رو جون سالم بدر برد. یکی از اون جاها که میخاستن بکشنش در سالن تئاتر پاریس بود که لوکیشن های پایانی فیلم اونجا بود(البته خب در این فیلم هیتلر و دستیاراش با mp40 کشته میشن و میدونید که هیتلر کشته نشد بلکه تو برلین و تو مخفی گاهش باو اسلحه walther خودش یه گلوله خالی کرد تو مخش!) فقط خاستم بدونین همین 🙂
سلام دوستان نظراتتون و خوندم .با بعضی هاش موافقم و با بعضی مخالف . اما در کل اگه بخوام درباره این اثر تارنتینو نظر بدم میتونم بگم که انتظارش و نداشتم واقعا . کمی تو ذوقم خورد . میتونم بگم تبلیغات فیلم بهتر از خودش بود . با نظر اون دوستمون هم درباره گریم افتضاح هیتلر موافقم . بهتره نگیم تحریف تاریخ . میشه گفت داستان رو یه طور دیگه ، جوری که جدید باشه و واقعی نیست به تصویر کشیده . وگرنه کیه که ندونه هیتلر خودکشی کرد و به این شکل کشته نشد . در کل با فیلم… ادامه »
من عاشق فیلم های تارانتینو هستم ولی به نظرم فیلنامه یا حداقل آخر فیلم نامه سفارشی به نظز میومد
موزیک متن فیلم قشنگ بود
آخر فیلم واقعا مسخره بود.کریستف والتز بازی خوبی داشت ولی آخرهای فیلم نمی دونم آقای تارانتینو هدفش از آخر های فیلم چی بود.اول فیلم که از اون مرده اعتراف میگیره عالی بود.آخر فیلم غیر قابل تحمل بود.گریم هیتلر افتضاح بود.
مثل تمام فیلمهای تارانتیینو جوهره وذات سینما را در این اثر هم میتوان مشاهده کرد.از گریم و بازی بازیگران تا موسیقی .یک بار دیگر به صحنه کشته شدن سرباز المانی با چوب بیسبال از ابتدا نگاه کنید تا اثر موسیقی وکارگردانی وبازی فوقالعاده را درک کنید.
عجیبه نمی دونستم این فیلم این قدر مخالف داره هرکی ازش خوب گفته یک مشت منقی خورده هرکی بد گفته (که اکشثرشون اثلا انگار فیلمو ندیدن همین طوری یک چیزی این ور اون ور خوندن ) مثبت خورده
متاسفانه از فیلم خوشم نیومد !
منظورم به جنبه ی سیاسی فیلم نیست …
ولی این کریستوفر والتز عجب بازی محشری تو این فیلم داشت …
فیلم مجموعه ای از دروغ و تحریف تاریخ بود.
اصلا خوشم نیومد به نظر من مزخرف بود
اگه کارگردان فیلم چهره شاخصی نبود قطعا فیلم انقدر صدا نمیکرد!
در کل فیلم زیبایی رو شاهد نبودیم
"درود بر خون پاک آریایی"
بابا ترانتینو کی سیاسی بود اون توی اثر هاش هجو میکنه . چرا ما ایرانی ها همه چیز رو سیاسی میکنی
این فیلم ساخته شده یهودی هاست و در آن به پیشوا و نازیسم توهین میشود و دروغ های بزرگی گفته میشود
برد پیت هم در این فیلم نشان داد که او هم سگ یهودیاست
دوستان اگه جویای حقیقت هستنند به این سایت سر بزنن
http://www.forum.nazicenter.ir
کریستاف والتز یکی از بهترین بازی های تاریخ سینما رو ارایه داد واقعا… برد پیت هم یه عملکرد معمولی داشت
سلام. من از این فیلم زیاد خوشم نیومد. ولی بازی کریستف والتس عزیز واقعا عالی و لایق اسکار بود.
چطور میشه به والتس گفت در پیت؟؟!!! 😮 واقعا آدم گاهی چیز هایی می خونه که شاخ در میاره!! 😕
از گریم هیتلر اصلا خوشم نیومد.
اگه منو استخدام می کردن بهتر میتونستم هیتلرو واسشون تداعی کنم.
کلا با فیلمای سیلسی حال نمی کنم چه برسه در ربطه با یهودیا باشه.
فیلم خوبی بود…ولی دقت در چند نکته بد نیست: اولااین که کریستف والتز آخر فیلم به کشورش خیانت میکنه خیلی احمقانه بود…آخه یکی از بالاترین پست های سیاسی تو رو تو کشورش داشت… دوما یکی از دوستان گفتند هیتلر نباید کشته می شد چون هممون از عاقبت هیتلر باخبریم! تارانتیینو قصد نداشته تاریخ واقعی رو به نمایش بگذاره و فقط تنفر خودشو از نازی نشون داد… سوم: فیلم های تارانتینو کلا خوش ساختن و بی انصافیه که بگیم اسکارها به خاطر موضوع هولوکاست بوده…(اینم که میبینم چند تا فیلم با موضوع هولوکاست اسکارگرفته چون کارگرداناش پولانسکی و اسپیلبرگ و…بودند که… ادامه »
با سلام به شما دوستان هنرشناسم . من عاشق سینمای تارانتینو هستم و اگر قرار باشه ١٠ تا از محبوبترین فیلمائی رو که تا حالا دیدم اسم ببرم قطعا پالپ فیکشن و جانگو جزء اوناست . اما هر چی سعی میکنم به خودم بقبولونم که لعنتی های بی آبرو فیلم خوب یا دوست داشتنی یا زیبائی هست نمیتونم . به نظر من فیلمی که از اون به عنوان بلوغ سینمای تارانتینو اسم میبرن (لعنتی های بی آبرو ) به جز چند تک سکانس بقیه فیلم فاجعه بود . از شما دوستان میخوام بپرسم شما دقیقا از چه چیزای این فیلم… ادامه »
سلام
از گردانندگان سایت خواهش میکنم که سایت رو با معیارهای به روز طراحی سایت، طراحی کنند.
من شخصا خیلی از نقد ها و کامنتها را صرفا به این دلیل که متنها پشت سر هم و نزدیک بهم هستند، نمیخونم
با تشکر
فیلمنامه نقص داشت_ هیتلر با اون عظمت فقط تعداد کمی محافظ داشت در حالیکه باید بیرون سینما پر باشه از مامورهای مخفی و نجات و غیره
در کل فیلم قشنگی بود و البته خشن موزیک اول فیلم هم زیبا بود
ببخشید منظورم این بود که اون یه صحنه خیلی علی هستش
در اینکه فیلم یکی از بهترین فیلم های ده سال اخیره حرفی نیست مخصوصا اوایل فیلم … به نظرمن هم اون یه صحنه ای که یکی از اعضای اینگلیورس بسترد(دونی) با چوب گلف میاد پیش سرباز اسیر آلمانی تا بکشتش ..ازش میپرسه تو تا حال یهودی کشتی؟ و سرباز آلمانی میگه زیاد!!! و بعدش…….. ولی …این فیلم یه مشکلی داره اونم مربوط به آخرهای فیلم هستش .. اولا تو این فیلم نباید هیتلر کشته میشد چون قضیه ی هیتلر رو همه میدنستن ونحوه مردنش و آدم با دیدن مرگ اونطوری هیتلر احساس میکنه که داره مسخره میشه!!(چون فیلم تخیلی رو… ادامه »
فیلمی که واقعا ارزش دیدن داره
تارانتینو آخرشه
فیبم خفنی بود .بی نظیر
saeed-a:با سلام ابتدا: بجز والتس همه عوامل فیلم رو دوست دارم بخصوص سینمای تارنتینویی! (این آدم یه دیوانه دوست داشتنی به تمام معناست 😆 ولی بیل رو اصلا خوب نکشت! (اونم با اون شماره یک شاهکار) من خیلی دوست داشتم این فیلم رو ببینم ولی حالا که موضوعشو فهمیدم… 😕 از تارانتینو انتظار نداشتم. اگر بخوام خون آشام مقدس که ازش نور می پاشه! ببینم میرفتم سراغ بلا!!! 😆 خسته شدم از بس این خون آشامای اینگلوریوس! کاست هولوشونا! پخش کردند… جمش کنن این بساطو… هی هی آلمانیا مارو کشتند پختند خوردند!!! اگر راست میگید پس چرا الان مهمترین دوستو… ادامه »
بی نظیره این فیلم تک تک دیالوگ ها و سکانس هاشو دوست دارم بدون شک یکی از بهترین های دهه بود
یک شاهکار از استاد تارانتینو دیگه داشت حالمون از کلیشه های جنگ به هم می خورد که استاد یک فیلم مفرح ساخت که دلمون آخرش خنک میشه
طبق معمول بازی عالی برد پیت