خلاصه داستان:
وقتی که حساب زندگی «لی ازرائل» از دست او در میرود، او هنر را تبدیل به سرقت ادبی میکند. اقتباسی از «هرگز مرا میبخشی؟»، داستان واقعی نویسنده کتابهای بیوگرافی ستارگان، «لی ازرائل».
بازیگران:
تصاویر فیلم:
خلاصه نظر منتقدان:
مک کارتی در هر موقعیتی که گیرش میآید، متریال اولیه فیلم را به حد اعلا میرساند، و هروقت که دوربین روی اصطلاحات او زوم میکند، او یک نمونه کامل از مجادله کردن به معنای واقعی کلمه است؛ در آن واحد نازک نارنجی و سخت است، مطمئن نیست که کدام طیف از این دو کیفیت را به نمایش بگذارد.
پیتر دبرو – ورایتی (نمره 9 از 10)
این نیمه انسانی شخصیت است که حضور مک کارتی را تبدیل به بهترین نقش آفرینی او تا به امروز میکند، بینشی فراموش نشدنی را ارائه میکند از دوستی، تنهایی و تزلزل خلاقیت.
مونیکا کاستیلو – RogerEbert.com (نمره 8.8 از 10)
«هرگز میتوانی مرا ببخشی؟» از جایگاه سرشار از فهم و عشقی میآید که کمتر فیلم بیوگرافی واقعا از آن بیرون آمده است، و این باعث میشود که ملاقات شخصیت اصلی بدقلقاش لذت بخش باشد.
گریگوری الوود – پلی لیست (نمره 8.3 از 10)
ازرائل، همان طور که در یادداشتهای خودش اشاره کرده هوش و ذکاوتی نیشدار داشته که با استعدادهای کمدی مک کارتی همخوانی دارد. او همچنین یک عمق احساسی را برای ازرائل فراهم میکند تا در پایان فیلم یک سکانس ترکیبی شگفت انگیز با «گرنت» ایجاد شود.
لیا گرینبلت – انترتینمنت ویکلی (نمره 8.3 از 10)
آغاز «هرگز میتوانی مرا ببخشی» به شدت زننده است، و این باید درست هم باشد. و همین طور هم شده است: یک نمای زمخت و سختگیر اما بامحبت از زندگی واقعی نامتعارف در نیویورک که خیلی محتمل نیست باز هم شاهد آن باشیم.
جرد مبارک – فیلم استیج (نمره 8.3 از 10)
تفاهم «مک کارتی» و «گرنت» در نقشهایشان را نمیتوان زیر سوال برد. ذکاوت نیشدار آنها متقابل است تا هر زهری که ریخته میشود یا با همکاری دیگری یا با تقابل دیگری روبرو شود.
استفن فاربر – هالیوود ریپورتر (نمره 8 از 10)
نقش آفرینی مک کارتی، که همراه شده با یک تغییر رویکرد باارزش از طرف بازیگر انگلیسی «ریچرد ای. گرنت»، این داستان واقعی عجیب و غریب و درگیرکننده را همراهی میکند.
تیم گریرسن – اسکرین اینترنشنال (نمره 8 از 10)
کارگردان اثر «ماریل هلر» کمتر علاقه به نشان دادن تدابیر ازرائل برای کارهای بدش دارد چرا که در اصل شخصیت او آن چیزیست که پشت این قضیه است، و به ما یک تصویر متاثرکننده و عاری از مبالغه از تنهایی و از خود بیزاری نشان میدهد.
بنجمین لی – گاردین (نمره 8 از 10)
بعضی اوقات زمختی فیلم میتواند این حس را منتقل کند که سهل انگارانه چنین چیزی صورت پذیرفته و برخی اوقات هم بهتر کار میکند و سفری عمیق در دل شخصیت انجام میدهد، ولی گذراندن وقت با مک کارتی حسابی لذت بخش است، در حالی که او به شکلی که گویی مست است غر غر میکند و یک حقه باز است، سخت است که ایرادی بگیرید.
جیک کول – اسلنت مگزین (نمره 6.3 از 10)
«ریچرد ای. گرنت» به نوبه خود نفس گیر است، ولی تفاهم و سازگاری او با ملیسا مک کارتی آن قدری زیبا از آب درامده و مکالمات آنها لذتهای زیادی را به مخاطب میدهد که مخاطب از آن بیشتر از داستان اصلی فیلم استقبال میکند.
مترجم: دانیال دهقانی
نقد و بررسی فیلم به قلم A.O. Scott (ای او اسکات)
نشریه نیویورک تایمز
نمره 10 از 10
شاید «لی ایزرائل» (Lee Israel) به تنهایی تبدیل به جذابترین شخصیت حاضر در فیلمهای امسال برای شما شود، کسی که البته این گزاره به این معنا نیست که همراهان خوبی هم دارد. به احتمال قوی او همین حس را نسبت به شما خواهد داشت، به جز آن قسمت «جذاب»، مگر اینکه شما یک گربه یا «دوروتی پارکر» (Dorothy Parker) باشید. مدت قابل توجهی از اینکه یک مدل جهانی و زنده از افراد انسان گریز مثل لی روی پرده نقرهای آمدهاند میگذرد، نه یک فرد نارسیسیت حال به هم زن یا یک ضد قهرمان نمایشی و پر زرق و برق، بلکه یک انسان باهوش و غیر عادی که به طرز ملموسی از گوشت و خون ساخته شده است. و همچنین در کنار او نوشیدنی الکلی، زردآب و جوهر ماشین تحریر هم وجود داشته باشد.
یک «لی ازرائل» واقعی وجود داشته است، یک نویسنده که به معنای واقعی کلمه به یک جاعل تبدیل شد و در سال 2014 نیز جان باخت. در «هرگز میتوانی مرا ببخشی؟» (Can You Ever Forgive Me?) که با اقتباس از کتاب خاطرات ازرائل با همین نام ساخته شده است، نقش او توسط «ملیسا مک کارتی» (Melissa McCarthy) ایفا شده است، یک نقش آفرینی که به خوبی «زندگی مهمانی» (Life of the Party) و «قاتلان وقت خوش» (The Happytime Murders) را جبران میکند. اگرچه مک کارتی در گذشته نقش شخصیتهای کمدی نابهنجار و آسیب پذیر را ایفا کرده است – این یکی از تخصصهای اوست – ولی «لی» یک مدل سه بعدی از یک گروه کاملا جداست.
در اوایل فیلم، او از این سوی منهتن و از خیابان هشتاد و دوم غربی که خانهاش است به آن سوی شهر و یک مهمانی ادبی در منزل مدیر برنامههای خود میرود، جایی که حسابی از خانه خودش شیکتر است. «لی» نوشیدنیاش را میخورد، با استهزا و غر غر کنان به گیلاس خود توجهی میکند؛ با مدیر برنامههای خود، که اسماش «مارژوری» (Marjorie) است وارد اختلاط میشود؛ و در نهایت با چند تکه دستمال کاغذی، یک مشت بزرگ از میگو (تا با گربهاش، «جرسی» تقسیم کند») و اورکت یک شخص دیگر مهمانی را ترک میکند.
سال 1991 است و «لی»، نویسنده چندین بیوگرافی پرطرفدار بر اساس زندگی سلبرتیهای از یاد رفته، خودش را در یک برزخ شغلی گرفتار میبیند، یا شاید هم یک سقوط آزاد حرفهای. هنوز خیلی زود است تا افسوسهای او را در اینترنت ببینیم، همانند نویسندههای بعد از او. به خاطر دلایلی که «مارژوری» (با بازی «جین کرتین» (Jane Curtin)) زیادی مشتاق است تا آنها را مطرح کند، کار روی یک هنرپیشه پرکار یعنی «فنی برایس» (Fanny Brice) یک کار بیهوده است. کتاب قبلی او در مورد «استی لادر» (Estée Lauder) در یک فروشگاه مخصوص کتابهای دسته دوم با تخفیفی وحشتناک در حال فروش است. اجاره خانه عقب افتاده است. پولی برای پرداخت هزینههای دامپزشکی «جرسی» باقی نمانده است. زندگی مجرمانهای در راه است.
چالهای که لی به درون آن میافتد یک جنایت پیش پا افتاده نیست، و شریک جرم او نیز یکی از آن نوچههای دنیای جرایم زیرزمینی نیست. برای مدتی، تنها همراه غیر گربه سان که «لی» میتواند تحمل کند «جک هاک» (با بازی «ریچرد ای. گرنت» (Richard E. Grant) است، یک مرد خوب با جذابیتی بیانتها، بدون هیچ پیشینه مشخص و سرشار از غرایض مبهم. اگر «لی» یک «دوروتی پارکر» نیازمند به اجاره خانه است، «جک» یک «اسکار وایلد» (Oscar Wilde) عاشق کاناپه محسوب میشود، کسی که به معنای واقعی کلمه از ادبیات هیچ چیز نمیداند ولی طبیعتا شوخ طبع است و رفت و آمد با او پر از جذابیت است. او برای هر کاری هم پایه است، حتی اگر آن کلاهبرداری سریالی باشد.
کلاهبرداری به طوری اتفاقی آغاز میشود. لی به شکلی اتفاقی دستش به یک نامه «فانی برایس» میرسد – باشد، در واقع میدزدد – و متوجه میشود که یک بازار مهجور اما پرسود برای چنین یادآورهایی در فروشگاههای کتاب دسته دوم شهر وجود دارد. مشکلی که وجود دارد این است که نامههایی که برای فروش قرار میگیرد معمولا حوصله سر بر هستند، عمدتا یادداشتهایی نه چندان مهم که فقط به خاطر امضای آن شخص معروف به فروش میروند. «لی» به این فکر میافتد که این نامههای ثبت شده را بهبود ببخشد (و قیمت آنها را هم بالا ببرد) و این کار را از طریق نوشتن نامههای جعلی خیره کننده از طرف امثال «پارکر»، «لیلیان هلمن» (Lillian Hellman) و «نوئل کوارد» (Noël Coward) پیش ببرد. (نام فیلم هم بخشی بیارزش از یادداشت دروغین پارکر است.) این یک سرقت ادبی پرجزئیات است، ولی همچنین، «لی» این حس را پیدا میکند که، نوعی سبک ادبی جدید را برای خود پایه گذاری کرده است.
«هرگز میتوانی مرا ببخشی؟» به کارگردانی «ماریل هلر» (Marielle Heller با سابقه کارگردانی «دفتر خاطرات دختر نوجوان» (The Diary of a Teenage Girl)) برای علاقه مندان به کتاب به شدت جذاب است. همچنین این فیلم برای تمام کسانی که از یک دوره مهجور و چندان دیده نشده از تاریخ نیویورک، وقتی که جادوی بالای شهر کمی خدشه دار شده، آخرالزمان مناطق شهری به عقب افتاده بود و، منهتن پر شده بود از کتاب فروشیها و بارهای نامرتب مخصوص به افراد همجنسگرا، خاطره دارند نیز دلپذیر جلوه میکند. خیلی از اینها هنوز هم وجود دارد – مثل کتاب فروشی «آرگوسی» در خیابان پنجهاه و نهم شرقی و «جولیوس» در خیابان دهم غربی – تا به فیلم لوکیشنها و حس و حالی واقعی و مطابق با ستینگ اثر بدهند. در آن زمان خبری از فضاهای مشترک کاری و باجههای «استارباکس» نبود. یک فرد میتوانست نفسی بگیرد و، مطالعه کند.
تا حدی به این خاطر که فیلم غرق در شخصیتهایش و محیط پیرامون آنهاست، خیلی بیشتر از صرفا یک اثر برای علاقه مندان جدی به کتاب و کتابخوانی با مخاطب ارتباط برقرار میکند. خانم هلر و فیلمنامهنویسان، «جف وایتی» (Jeff Whitty) و «نیکول هالفسنر» (Nicole Holofcener) بزرگ، در مقابل این وسوسه که در مورد کارهای اشتباه «لی» پند و اندرز دهند یا بخشهای منفی او را با هالهای از مثبت نگری نمایش دهند مقاومت کردهاند. مانند « دفتر خاطرات دختر نوجوان» که توانست متریال اولیه ناراحت کننده را با شکوه و شوخ طبعی مناسب همراه کند، «هرگز میتوانی مرا ببخشی؟» نه قضاوت میکند و نه از نظر اخلاقی خنثی است. «لی» و «جک» میتوانند با خوشحالی توجهی به مسئولیت پذیری و اعمال خود نکنند، و برای توجیه کارهای خود حسابی سنگ تمام بگذارند، ولی آنها کاملا از معرفت و هوشیاری عاری نیستند.
در شرایطی که شاید بتوان آن را تخطی از عرف زندگی هنرمندان دانست، «لی» با یکی از اهداف خود، یک کتاب فروش به نام «آنا» (با بازی «دالی ولز» (Dolly Wells)) دوست میشود. «آنا» هم یک طرفدار و هم یک روح آزاده است، حداقل تا جایی که به ذائقه مربوط میشود، و احتمال یک رابطه عاطفی میان آنها شدت میگیرد. (این حقیقت که هم «جک» و هم «لی» هر دو همجنس گرا هستند هم به شدت مهم و هم بدون اهمیت است.) این دردناک است که تلاش غریزی «لی» برای جلوگیری از اختمال صمیمیت را ببینیم، ولی تنهایی لجبازانه او از برخی جهات بی نقص و یکپارچه است. آخرین چیزی که میتوان برای او حس کرد، حس متاسف بودن است.
که من را به همان جایی که متن را آغاز کردم برمیگرداند. «لی» جذاب است چرا که او به شدت خودش است، حتی وقتی که او زندگیاش را طوری جلوه میدهد که انگار ادای دیگران را درمیآورد. نویسندگانی که او ادای آنها را در میآورد به خاطر شخصیت بزرگتر از حد اندازه خود دوام میآورند، کیفیت قوه اختراع گستاخانه او که او میتواند از آن در امر جعل استفاده کند چون که آن را به اشتراک میگذارد. البته فقط یک «دوروتی پارکر» وجود دارد. شاید این را هم باید گفت – «لی ازرائل» خودش هم شاید گفته باشد، در نقش خودش یا نقش پارکر – که یک مجرم مجرم دیگر را به خوبی میشناسد.
مترجم: دانیال دهقانی
منبع : نقد فارسی
5
دیدگاه بگذارید
با دیدن چنین فیلم هایی بیشتر به ضعف فیلم های خودمان که اغلب درگیر فرم بی هدف، کنش هایی بی معنا، شخصیت پردازی هایی نامناسب و گنگ و مهم تر از همه فیلم نامه های بسیار ضعیف هستند، پی می بریم. از استعداد سینمای خودمان بسیار بهتر می توان استفاده کرد، سلایق مردمی را می توان شکل داد. می توان راه دیدن فیلم درست را یاد داد.
امیدوارم فیلم بعدی ماریل هلر که امسال هم اکران میشه و تام هنکس در اون حضور داره، دوباره غافلگیرمون کنه و تبدیل به بهترین فیلمش بشه!
خیلی لذت بردم از تماشای فیلم ..داستانی واقعی که با حال و هوای شهر و ماشینهای دهه ۹۰ لذت آنرا چندبرابر کرده بود..پیام آخر فیلم هم بسیار قابل تامل بود…باتشکر
جالب اینجاست که مترجم اصلی داخل نقد عنوان فیلم رو از قبل ترجمه کرده بوده!
«هرگز میتوانی مرا ببخشی؟»
(هر چند اینم ایراد داره. با لحن عامیانه شروع کرد و با نثر ادبی ادامه داد و با عامیانه هم تمومش کرده! مرا آخه!)
حداقل به خاطر وقتی که میذارید و ترجمه می کنید یه آدم درستی بذارید این وردپرستون رو مدیریت کنه. حیفست.
ترجمه عنوان فیلم میشه ، آیا هیچوقت منو میبخشی؟
نه آیا میتوانید همیشه من را ببخشید!
از گوگل تنرنسلیت استفاده نکنید !