نویسنده: Jean-Pierre Jeunet (ژان پیر ژونه), Guillaume Laurant (گاِییم لوران),
8.3 | |
69 | |
0.89 |
خلاصه داستان:
آملی پولــن دختر جوان تنهایی ست کــه بیشتر عمرش را در رویا سپری می کند. در کودکی به خاطر داشـــتن مادری عصبی و پدری بی اعتنا از داشتن دوست ناامید می شــود. در بزرگ سالگی به عنوان پیشخدمت در کافه ای کار می کند. و همــواره در تنهایی زندگی می کند و هدفی را د
بازیگران:
تصاویر فیلم:
نقد و بررسی فیلم به قلم
نگاهی به فیلم آملی: سرگذشت شگفت انگیز یک فیلم (فریا)
آملی یکی از آن موارد غافل گیر کننده ای ست که نتیجه اش بسیار فراتر از نیت اولیه رفت. یک شمایل ملی / فرهنگی خلق شد که می توانست مدعی باشد به نیاز ناگفته ی فرانسوی ها- و از جمله صفت دمدمی مزاج و متزلزل سینمای فرانسه – به یک «ژاندارک» امروزی پاسخ داده است. «آملی»، نقش طلایی تاتو – با صورت، نگاه و لبخندی که انگار از دنیای کارتون آمده است- شد.
داستان فیلم را یک راوی روایت می کند که تا پایان فیلم همراه ماست و ما در آخر هم متوجه نمی شویم که او که بوده.داستان زندگی آملی در این فیلم از پیش از تولدش به نمایش گذاشته می شود یعنی با نمایش پروسه لقاح و پس از آن تشکیل یک جنین تا تولد آملی.پدر و مادر آملی نسبت به او کم توجه اند و حتی او را در آغوش نمی گیرند.او با همین تنهایی بزرگ می شود و خانه را ترک میکند و به پاریس می رود.
آملی از همان ابتدا روایت ساختارشکنانه ای دارد و به نوعی به هالیوود دهن کجی می کند. به راحتی می توان با فیلم ارتباط بر قرار کرد و به دنیای درونی آملی راه یافت. موسیقی فیلم در این راه همراه بسیار خوبی است که در طول فیلم ما را تنها نمی گذارد و ما را تا پایان همراهی میکند. ویژگی دیگر فیلم به نورپردازی و ترکیب رنگ بسیار زیبای آن بر می گردد که باعث شده فضای شهر پاریس فانتزی نمایان شود. فیلمنامه که توسط ژنه و گالوم لورن به تحریر در آمده نمایی ایده آلیستی و خیال انگیز از زندگی معاصر مردم پاریس است و داستان یک پیشخدمت خجالتی رستوران را توصیف می کند که تصمیم می گیرد زندگی اطرافیانش را به گونه ای بهتر تغییر دهد در حالیکه در درون خود، با تنهایی اش در مبارزه است.
ادری تاتو در نقش آملی اینقدر جذاب ، با نشاط و سر زنده است که نمی توان کسی دیگر را بجای او متصور شد، او آملی را انچنان که همه دوست دارند نمایش می دهد، دختری با زندگی تفننی، شاد،در عین حال با نیشخندهای شیطنت امیز روی لبهایش .
در تفسیر فیلم (نسخهٔ اصلی dvd)، ژانپیر ژنه شرح میدهد که قصد داشت در ابتدا از بازیگر بریتانیایی، آملی واتسن برای نقش آملی استفاده کند .در پیشنویس ابتدائی فیلم، پدر آملی مردی انگلیسی است که در لندن زندگی میکند. اما فرانسوی واتسون خوب نبود و هنگامی که او درگیر فیلبرداری فیلم پارک گوسفارد شد، ژنه تصمیم گرفت تا فیلنامهای برای یک بازیگر فرانسوی بنویسد. آدری تاتو اولین بازیگری بود که او پذیرفت.
آملی یک رویاست، آملی یک نقاشی فرانسوی زیباست که پاریس را بوم خود کرده و نقاش آن تاتو است. ما با آملی می خندیم، با آملی ناراحت میشویم و حتی او را تایید می کنیم.
آملی فیلمی بر مبنای شخصیت هاست، ما با تمامی شخصیت ها روبرو می شویم، صحنه ها به شکل خاصی تعیین شده اند که بسیار با استودیوهای آمریکایی متفاوت است و اما هیچ کاراکتری در فیلم سطحی و گذرا نیست. فیلم را به خاطر دلایلی این چنین، جزیی از سینمایی هنری می دانند. در طول فیلم ما در برابر فلسفه ی هستی قرار می گیریم. اینکه به عنوان یک شخص باید از آنچه انجام می دهیم شاد باشیم و دیگران را نیز به اینکار تشویق کنیم و قبل از ورود به یک رابطه اخترام و اعتماد به نفس خود را بیابیم.
این شیوه از فلسفه فیلم های آمریکایی بسیار به دور است زیرا در آن سینما شما باید بر شخص دیگری غلبه کنید. آملی پولن طوری زندگی می کند که از آنچه که هست، شاد می شود و با کمک به دیگران، بدون خودپسندی، در طول داستان فیلم تبدیل به شخصیت قوی تری می شود. پیام فیلم ” قبول کردن آنچه هستیم بدون توقع از دیگران برای پذیرفتن ما” است. فیلم را متعلق به سینمای شاعرانه فرانسه نیز می دانند.
عناصر فیلم در کنار هم می توانند بیانگر شعری فرانسوی به نام Le Cancre باشند که در آن دانش آموزی به سوی تخته سیاه می رود تا تخته را از چیزهای منفی پاک کند و به جای آن شادی را بکشد.
آملی فیلمی ساده و با نشاط است. آملی در دنیای خیــــال و تصورات خود زندگی می کند، عکس ها به او در رسیدن به هدف کمک می کنند و نمایش های تلویزیونی چیزی جز داستان او را نقل نمــی کنند.دنیای آملی ممکن است واقعی نباشد ولی انقدر با طراوت هست که به غیر واقعی بودن ان توجه نکنیم،زیرا ما به دنیا، همراه بـا آملی نگاه می کنیم.
ژنه می گوید”آملی فیلمی ساده و پر خطر است زیرا می خواهد از انسانیت حرف بزند و این یک خطر است ،این روزها حرف زدن از خشونت مد شده است”.
طبق گفته بسیاری از منتقدین، ساخته ژان پیر ژنه سینمای فرانسه را نجات داد، اما با وجود فروش بسیار بالایش برای نمایش در فستیوال کن آن سال انتخاب نشد.
بعضی از منتقدین به فیلم بخاطر حالت رویایی و بسیار ایده آلی که از فرانسه نشان داده خرده گرفتند و حتی انتقاداتی مبنی بر نژادپرستی و عدم استفاده از بازیگران سیاه پوست به فیلم نیز وارد شده است.
با اینهمه یک بار دیدن این فیلم بسیار مهم است تا فارغ از هیاهوی دنیای مدرن بسیاری از مفاهیم انسانی را که فراموش کرده ایم، به یاد بیاوریم.
فیلم با جمله زیبایی که بر روی دیوار حک شده است به پایان میرسد “بدون تو احساسات امروز مانند برف دیروز ناپدید میشود!”
منابع: سایت فریا، سینما سنتر
نقد و بررسی فیلم به قلم
تحلیل فیلم آمِلی: زنانگی پستمدرن (مجله زنان)
فیلم فرانسوی آمِلی (Amelie) یا با اسم کاملش، سرگذشت شگفتانگیز آمِلی پولَن یا با اسم اصلیاش به زبان فرانسه، آملی پولن از محله مون مار (ژان پییر ژونه، 2001)، را هر آدم زنده قرن ما باید تماشا کند؛ و علت اصرارم نه به سینما و سطح متعالی فیلم مربوط است، نه به اهمیت حیرتانگیزی که در احیا و ارتقای پخش جهانی سینمای فرانسه و حتی کل اروپای غربی داشت و نه به کیفیات بصری استثنایی و الگوی روایی سرزنده و خوش آب و رنگ، و بازیهای درخشان و موسیقی دلآشوبکُنش که به همین سرعت مدارج جاودانگی را طی کرده است. موضوع این نیست که بگویم هر سینمادوست و سینماشناسی باید این فیلم را ببیند، بلکه دارم ضرورت مشاهده و درک احساسهای سرزنده و زندگیبخش جاری در این فیلم را به همه بشریت، حتی به یک پیرمرد فرضی و فقیر آسیای جنوب شرقی یا افریقای مرکزی یا امریکای لاتین که شاید حتی سواد نداشته باشد و از سالها پیش تابهحال فیلم ندیده باشد، تعمیم میدهم.
فکر میکنید چرا این نیاز را به این میزان جدی میدانم؟ بگذارید همین اول بحث اقرار کنم که جواب این سؤال را بهطور کامل فقط خود تجربه بیهمتای تماشای آملی میتواند بدهد و من در این یادداشت، فقط تلاش نابسندهای در مسیر توضیح آن حس رمزآمیز و وجدآور ناشی از درک حسی این فیلم به خرج خواهم داد. اما در حد همین تلاش و اشاره عرض میکنم که آملی آن داستان کهن افسوس و افسردگی آدمها را بازمیگوید که گرهاش جز به دست خودشان باز نمیشود. ولی اولاً، این داستان را به شیوهای بینهایت تازه و تجربهنشده روایت میکند؛ ثانیاً، آدمی که سرچشمه جوشان این گشودن گرهها و سرایت امید به دیگران میشود، یعنی خود آملی، نه حرف میزند و نه از امید میگوید و نه پند میدهد و نه حکمت و علم و روانشناسی و فلسفه را چاشنی امیدبخشیاش میکند و نه اصلاً از زندگی، چیزی عمیق و اساسی و فراتر از بقیه سرش میشود که بخواهد فیلم را به هر نمونه مکرر دیگری از این کپسولهای عامهپسند سینمایی و ادبی ضدیأس شبیه کند؛ و ثالثاً، خود این آدم باید برای عزیمت به سمت عشق و در آغازِ راهِ یافتنِ آن، کلی رنج تنهایی و تردید و ترس و تقویت اراده تهکشیدهاش را از سر بگذراند تا باز و بهزیبایی به یادمان بیاورد که کمک به سایرین الزاماً و مطلقاً به معنای سرحالی و سرزندگی و بیمعضلی خود آدم نیست.
این که آدم ساده و کوچک فیلم، برای قرار گرفتن در جایگاه این منجی نیازمند به نجات با عشق، زنی جوان و در آستانه زندگی است، اهمیت ویژهای در ساختار و درونمایههای آملی دارد. نه میشد او مذکر باشد و نه زنی میانسال یا مسنتر. آملی در کودکی به شکلی بسیار غریب و ـ مثل بقیه فیلم ـ هم مضحک و هم دردناک مادرش را از دست داده. کمحرف و بیهمبازی و در انزوا بزرگ شده. آنقدر به محبت پدر پزشک و جدیاش نیازمند و از آن بیبهره بوده که وقتی در همان بچگی، یک بار بالاخره پدر بهش نزدیک شده تا ضربان قلبش را بشنود و معاینهای کلی بکند، از فرط هیجان قلبش به تاپتاپ افتاده و همین باعث شده که پدر فکر کند آملی نارسایی قلبی دارد و سالها او را با مراقبتهای ویژه بزرگ کند! مجموعه این مسیرها و دهها اتفاق ریز و درشت همسو با همین جریان از آملی دختری تنها و خاص خودش ساخته که نمیشود گفت گوشهگیر است، ولی به روشهای مرسوم با آدمهای تازه و پرشمار نسبتی برقرار نمیکند. با پیرمرد نقاش همسایهاش که به نرمی استخوان مادرزادی دچار است و آملی او را به اسم «مرد شیشهای» میشناسد، خیلی راحتتر صحبت و درددل میکند تا با جوانان همسنوسال خودش. بیشتر نگران پسرک شیرینعقل و لکنتی شاگرد میوهفروشی پایین خانهاش است تا ارتباط زورکی و بیحسوحال با جنس مخالف.
آملی الگوی خاص و بیمانندی از زنانگی است که نه میشود گفت در مرحله کودکی و رویاپروری آن دوران متوقف مانده (چون چه در کافه محل کارش، چه در مسیر پیدا کردن صاحب آن بسته/صندوقچه خاطرات کودکی و چه در ادب کردن میوهفروش که توی سر شاگردش میزند، بسیار عالمانه و مدبرانه رفتار میکند) و نه میشود گفت زنی کامل و بزرگسال است. (در این مورد حتی لازم نیست مثلاً به دغدغههای کودکانهاش در شمردن یا در واقع تجسم تعداد روابط جنسی بهاوجرسیده در آن نمای «جیغ شهر» ارجاع دهیم؛ پیش از اینها، دیدن نگاه و لبخند و چشمهای کودکوار آملی با صورت بچگانه و بامزه و انگار بالغنشده بازیگر بزرگش، آدری تاتو، کافی است).
کلید درک و دریافت نوع خاص زنانگی پستمدرن آملی در همینجا نهفته است: او از فرط خودآگاهی نسبت به عادات و وجوه مرسوم روابط زن و مرد (یا دختر و پسر) در دنیای اطرافش و در زمانه امروز، اداها و تکرارها و کلیشههایش را پسمیزند و شاید، بیآنکه خود بداند، با به تعویق انداختن مرحله مهم شروع و شکلگیری رابطه، آن را از ملال و عادت شدن و عام شدن (به لحاظ شباهت به هر رابطه علیالسویه دیگر) دور میکند. آملی بازیها و تعقیب و گریز و چیستانوارههایی در باب هویت و نشانی خود طراحی میکند تا پسر، در جریان گشتن به دنبال سرچشمه یا پاسخ هرکدام از اینها، شکلی از جستوجوی دختر مورد نظر را تجربه کند که پیشتر نه دیده و نه تصورش را میکرده. آملی همه بازیهای کسالتبار حسادتها و لوسکردنها و گیردادنهای دیگران را آنقدر خوب دیده و خوب میشناسد که خودش را به شکل کودکانه و ماجراجویانه و شیطنتآمیزی از آنها میرهاند تا رابطهاش از آغاز مثل آنها نشود، بلکه با دوز قابل توجهی از دیوانهبازی و کنجکاوی و غیرمستقیمگویی و طراحی مراحل پیچدرپیچ و جالب و عجیب همراه باشد.
انگار آملی با همه کوششی که برای جوش خوردن و سلامت ماندن و پیش رفتن یکایک روابط عاطفی یا انسانی دوروبرش نشان میدهد، در بخشی از همان آگاهیها و تاریخچهنگری پستمدرنیستیاش، از این نکته دلگیر میشود که اغلب آدمها دستیابی به پیوندی احساسی یا تدوام و حفظ چنین پیوندی را، بهدلیل همهگیری روابط با غیرهمجنس، بیش از حد ساده و دمدست پنداشتهاند. و برای همین است که خودش نمیخواهد آن را ساده بهدست بیاورد. حتی الکی و خودخواسته هم که شده، در مسیر آن، پیچ و ناهمواری ایجاد میکند؛ برای خودش و طرف، بیآنکه سخنی به میان آورد، شرط و شروط و مانع و معما میتراشد. حتی در این مسیر دچار تردیدهایی میشود که در نهایت با آن صحبتهای تمثیلی و بازخودآگاهانهاش با مرد شیشهای، در زمینه یکی از تابلوهای نقاشی، بهسختی بر آنها غلبه میکند و عزم حرکت به سمت شروع رابطه را در خود میبیند.
در نتیجه همین رویکرد خاص در پرداخت شخصیت عجیب و منحصربهفرد آملی است که بیننده فیلم نمیتواند تعیین و تبیین کند که بالاخره آملی آدم خوشبینی است یا بدبین؟ به آتیه آدمهای ظاهراً اصلاحشده و ادبشده و به آرامشرسیده پیرامونش امیدوار است یا نه؟ تداوم رابطههای اطرافیانش را، كه اغلب خودش به شکلی نامرئی برقرارشان کرده، ممکن میداند یا نه؟ از سیری که در ابتدا با پیدا کردن گنجینه خاطرات بچگی مردی میانسال (با بازی موریس بنیشو، همان بازیگر فهیم و حدشناس نقش مجید در فیلم پنهان میشائیل هانکه) شروع شد و در فاصلهای کوتاه، به شروع پیوندی عاطفی در زندگی خالی و خاموش او انجامید، خشنود و خرسند است یا نه؟ آدمی مثل آملی که، مثل شمایلی از خونسردیهای دنیای پستمدرن، به ورطه ذوقزدگی از مسیرها و معابر تازه زندگیاش نمیافتد و درعینحال، اشتیاق و گرما و شاخکهای احساسیاش را بههیچوجه از دست نداده و آن خونسردی به بیرمقی و بیاعتناییاش نسبت به انسانها و عواطف منجر نشده، میتواند آنقدر مهربان باشد که طی آن پروسه پیچیده و شیطنتآمیز، از مجسمه محبوب پدرش در کنار آثار دیدنی شهرهای مهم دنیا عکاسی کند و پدر را به تکان خوردن و سفر رفتن و دیدن دنیا وادارد؛ ولی آیا آنقدر در این مهربانی پیش میرود و همهجا و همهوقت، ازجمله در مسیر پیوند تازهبرقرارشده خودش با پسر جوان، به کارش میگیرد؟
نمیشود به این سؤال جواب داد. نمیشود مطمئن بود که دختر استثنایی و غریبی مثل آملی تا همیشه ویژگیهای خاص خودش و پیوند احساسیاش را نگه خواهد داشت یا دچار رخوت عادت خواهد شد. همین که نمیدانیم ولی امیدی به ادامهاش داریم، یعنی اینکه فیلم پرشور ژان پییر ژونه توانسته کاری را که میخواسته به سرانجام برساند: با نشان دادن زنی در آستانه درک دنیایی تازه، ما را به درک تازهای از دنیا رهنمون شود
منبع: مجله زنان
نقد و بررسی فیلم به قلم
یادداشتی روانشناختی بر فیلم آملی Amelie: فیلمی برای درونگراها (مصطفی مردانی)
رسیدن یک دختر و پسر درونگرا در عمل، (امر) اتفاق غیرممکن یا محالی به نظر می رسد. آدم های درونگرا، معمولاً کسی را وارد دنیای ذهنی خودشان نمی کنند. یا طوری رفتار نمی کنند که وارد خودآگاه ذهن کسی بشوند. آنها برای خودشان خوشند و در رویاهای خودشان، قصر می سازند. فیلم «آملی»، یک فیلم به زبان فرانسوی به کارگردانی (Jean-Pierre Jeunet) ژان پیر ژانه و بازی Audrey Tautou آدری تاتو است.
نمی توانم مطمئن باشم بحثی که این جا می گذارم بدون دانستن انواع درون گرایی کامل باشد. پس ابتدا انواع درونگرایی را اندکی توضیح می دهم.
انواع درون گرایی
درون گراها براساس چهار ابزار مواجهه شان با دنیا تقسیم بندی میشود. یا حسی هستند یا احساسی یا شهودی یا متفکر.
درون گرای متفکر
درون گراهای متفکر، بیشتر تمایل به گوشه نشینی و تفکر دارند. با دیگران خوب کنار نمی آیند، در انتقال باورهایشان به دیگران ناتوانند و در مورد قضاوت، بسیار ضعیفند. نکته مهم در مورد این درونگرایی، تآکید بر فکر به جای احساس است. یعنی خیلی دیر احساساتی می شوند و بیشتر برای تفکرشان اهمیت قائلند. از دور یک دنده، منزوی، خودخواه و بی ملاحظه به نظر می رسند. چون درونشان پر از فکر است و برای تمرکزشان اهمیت زیادی قائلند. کانت و سقراط از نوع درونگرای متفکر بوده اند.
درون گرای شهودی
خیال پردازی و کناره گیری و بی اعتنایی به مسائل عملی ویژگی های شخصیتی آنها است. دیگران را خوب درک نمی کنند. و دیگران هم آنها را موجوداتی عجیب و غریب و نامتعارف تصور می کنند. اساساً در زندگیشان با روزمرگی و برنامه ریزی مشکل دارند. اهلی نمی شوند و ساعت های دقیق را دوست ندارند.
درون گرای احساسی
از منطق بیزارند و سرکوبش می کنند. هیجان عمیقی دارند اما در ابراز خودشان را کنترل می کنند. آنها مرموز و دست نیافتنی به نظر می رسند. ساکتند، فروتن به نظر می رسند و مثل بچه ها رفتار می کنند. احساسات و افکار دیگران برایشان مهم نیست. می توانند ساعت ها به صورت دختری خیره شوند بدون این که مثل یک برونگرا هیجانی در آنها زنده شود. منزوی، سرد و با اعتماد به نفس بالا به نظر می رسند. نکته وحشیانه آنها هم، توداری دست نیافتنی آنها است.
درون گرای حسی
سکونت در جزیره رابینسون کروزوئه. با این حال خوشبین و خوش فکر هستند. برای آنها همه چیز «الخیر فی ما وقع» به حساب می آید. از لحاظ زیبایی شناسی بسیار حساسند و خودشان را در اثر هنری نشان می دهند. این که خیلی از هنرمندها می گویند: « من حرفم را با اثرم زده ام» از درونگرایی آنها است، نه چیز دیگری. موتزارت نشانه کامل یه درونگرای حسی به حساب می آید.
درباره آملی
آملی، مجموعه ای از درونگراها
آملی یک درونگرای احساسی است. او از بچگی همبازی نداشته است. به تنهایی عادت کرده است. و برای خودش قصر ساخته. پنج سال توی کافه ای به نام بار اسیاب 2، گارسونی می کند. اما یکی از همین روزها ناگهان با مردی روبرو می شود که دارد از زیر یک دستگاه عکاسی خودکار، عکس های خرد شده را در می آورد. پسر را هم یک درونگرا حس می کند. در دیدار اول، این احساس به او دست نمی دهد. دیدارهای دوباره و دوباره آنها باعث شکل گیری عشقی می شود که در حالت عادی شدنی نیست.
لوسین، شاگرد مغازه میوه فروشی
با این که فیلم بلژیکی است، اما در پاریس اتفاق می افتد. آملی از لوسین، شاگرد میوه فروشی سر کوچه شان، خوشش می آید. چون لوسین حس عاشقانه ای با میوه های توی جعبه و چیده شده دارد. و این کار او صاحبکار برونگرایش را به شدت اذیت می کند. لوسین یک درونگرای احساسی است. صحنه هایی که آملی سعی می کند انتقام لوسین را از صاحبکارش بگیرد، جزو صحنه هایی است که با آن گریه کردم. تمام عمر دوست داشتم از برونگراهایی که درونگراها را مسخره می کنند انتقام بگیرم!
دومینیک برودوتی، صاحب جعبه اسباب بازی
یکی از سنگ های پایین دیوار خانه آملی، با برخورد در گرد عطر بیرون می آید و آملی یک جعبه اسباب بازی در محفظه پشت سنگ پیدا می کند. سعی می کند که آن را به صاحبش برگرداند. این موضوع را با پدرش در میان می گذارد. پدرش هم که یک درونگرا است از ابراز احساسات در مورد سؤال دخترش طفره می رود. با این حال وقتی از یک تمثال بابانوئل که در فیلم به آن می گویند «جن» و مربوط به کودکی اش هست صحبت می کند، غیر مستقیم به آملی می فهماند که نوستالژی همیشه زیباست. املی، جعبه اسباب بازی را با تمام محتویاتش با شیوه خاص خودش به صاحبش برمی گرداند. این کار باعث می شود که مرد 50 ساله ای که از پیدا شدن اسباب بازی اش در یک کیوسک تلفن که اتفاقی زنگ خورده و جعبه اسباب بازی اش را پس داده، به شدت خوشحال شود و به دختر و نوه اش بعد از سال ها سر بزند.
نینو، صاحب آلبوم عکس های سه در چهار به هم چسبیده و دافائل، پیرمرد نقاش
از آن جا که آملی درونگراست، نمی تواند احساسش را به طور واضح به نینو، مردی که خرده عکس ها را از زیر دستگاه بیرون می کشد، نشان بدهد. اولین بار که سعی می کند این کار را بکند، ناگهان نینو دنبال چیزی می دود و سوار موتورش می شود تا به شخص خاصی برسد. اما یکی از خورجین های موتورش می افتد و آملی را با دنیای کسی که با او احساس همذات پنداری کرده آشناتر می کند. جمع کردن خرده عکس ها و چسباندن آنها به همدیگر، اتفاقی نیست که برای یک انسان برونگرا جذاب باشد. پس تا حدودی حدس آملی درست از آب درآمده. آملی عکس ها را به پیرمرد نقاش چند طبقه پایین تر نشان می دهد. پیرمرد نقاش، به بهانه نقاشی حالت چشمان دختر تابلو اش، با آملی حرف می زند. نقاش بدون این که مستقیماً چیزی را به آملی بگوید، سعی می کند او را ترغیب کند تا دست از عشقش نکشد. نقاش آدم های درونگرا را خوب می شناسد. خودش هم یک درونگرای شهودی است که با اثرش خودش را نشان می دهد. آملی با یک نقشه عجیب، بدون این که سعی کند دستش رو بشود و راحت به دست بیاید، آلبوم را به نینو پس می دهد و از او تقاضای ملاقات می کند. او را به بار دعوت می کند اما توان روبرو شدن با نینو را ندارد. از طریق یکی از دوستانش، کاغذی را توی جیب نینو می گذارد. دوباره با او قرار می گذارد و باز هم همان اتفاق می افتد. او درونگرا است. نمی تواند احساسش را علنی کند.
نینو آدرس خانه آملی را از همکارش می گیرد. تا دم خانه آملی می آید و از پشت در صدایش می کند. آملی در را باز نمی کند. از زیر در کاغذی را رد می کند که رویش نوشته: «برمی گردم». پیرمرد به آملی زنگ می زند و از او می خواهد که ویدیوی توی اتاق خوابش را ببیند. پیرمرد با ویدیوی خانگی اش که خواهرزنش به او هدیه داده نواری ضبط می کند و باز هم غیرمستقیم و به شیوه انسان های درونگرا، به آملی می گوید که دست از عشقش نکشد. جمله ای که در فیلم خیلی دوستش داشتم این بود. پیرمرد نقاش توی ویدئو می گوید: «من از بچگی استخوان بندی محکمی نداشتم. و همیشه مثل یک کریستال قابل شکستن بودم. تو برعکس من استخوان بندی درستی داری و می تونی حساب روزگار رو برسی. اما اگه از دستش بدی، قلبت مثل استخوان های من شیشه ای می شه.»
وقتی دو آدم درونگرا به هم می رسند، با سکوت به همدیگر ابراز علاقه می کنند. ابراز علاقه آملی و نینو، از آن صحنه هایی است که حسرت آن به دل همه درونگراها می ماند.
جذابیت های فیلم
زیبایی فیلم فقط برای درونگراها قابل درک است. شیوه های ابراز علاقه آملی مثل فلش کشیدن وسط پارک برای کشاندن نینو به سمت دوربین تا از درون آن آملی را از دور ببیند، قرار گذاشتن با عکس های خرد شده در زیر دستگاه عکاسی خودکار و نوشتن دستخط برای همدیگر، ابراز عشق در سکوت و کمک هایی که به دیگران می کند و حتی حاضر نیست کسی بداند که او این کارها را می کند فقط برای یک درونگرا قابل درک است.
شغل های عجیب و غریب نینو و کارهایی که می کند، مثل نقش اسکلت در تونل وحشت و سر و صدا کردن در گوش مسافران ترن، جمع کردن عکس های خرد شده توسط دستگاه عکاسی خودکار، کار کردن در یک فروشگاه فیلم های شهوت انگیز و رفتن توی لباس بابانوئل.
برای یک برونگرا که نمی تواند بدون ابراز مستقیم علاقه اش را نشان بدهد، دیدن فیلم آملی هیچ لذتی ندارد. حتی شیوه های لذت بردن در این فیلم زیبا است. آملی از دست کردن توی کیسه حبوبات، شکستن یخ روی ژله و… لذت می برد. دومینیک برودوتی از جعبه اسباب بازی اش. شاید خیلی از برون گراها حتی یادشان نمی آید در کودکی چه بازی هایی می کرده اند. لوسین با رفتار بچگانه اش زنده است. او دانشجوی هنر است. و نینو هم با کارهای عجیب و غربیش و این که در بچگی به شدت از طرف بقیه بچه ها اذیت می شده است. برونگراهای پر سر و صدایی که به ابراز علاقه مستقیم نیاز دارند نمی توانند از جزئیات این فیلم لذت ببرند. آملی فیلمی برای درونگراها است…
منبع: وبلاگ مصطفی مردانی
نقد و بررسی فیلم به قلم
نقد و بررسی فیلم آملی پولن: سینمایی از جنس زندگی (نقد سینما)
سینما،دنیای عجیب و پیچیدهای است. کارگردانهایی را میشناسیم که تنها برای منتقدین فیلم میسازند؛برای اینکه منتقدی بیاید و درباره فیلمهایشان حرفهایی بزنند و نکتههایی را در آنها بیابد که گاه هرگز به ذهن خودشان هم نرسیده است و بعد بروند و با استناد به آن حرفهایی برای خود پرستیژی دستوپا کنند و انسانهایی بشوند فراتر از زمان و جامعه خودشان و جدا شده از توده مردم؛ انسانهایی بشوند در توهم بزرگ و خاص بودن و مدتی در همین توهم بزرگ و خاص بودن و مدتی در همین توهم روزگار بگذرانند.
از آن سو نیز کارگردانانی را میبینیم که حرفهای منتقدین آخرین چیزی است که ممکن است به آن فکر کنند؛انسانهایی با دغدغه مردم و زمان. کارگردانانی که میتوانی ببینی تنها دغدغهشان ساختن یک دنیای مجازی دو ساعته است تا تماشاگر عامی که بسیاری به او بها نمیدهند ساعتی از روزمرگی زندگیاش بگریزد و دمی در این دنیای رویایی خوش باشد و بعد برود سراغ زندگیاش و روزش را از نو آغاز کند؛به این امید که تماشای فیلم،تاءثیری در بهبود وضعیت زندگیاش داشته باشد.کارگردانانی که به منتقدین پوزخند میزنند و برایشان مهم نیست که این و آن درباره ساختهشان چه میگویند؛وظیفه خود را تنها ساختن یک فیلم خوب میدانند برای مردم،سینما را ازاینرو دوست دارم که به زندگی میماند.
چنین فیلمی است؛بیادعا،صادقانه و شیرین تا دنیایی کودکانه بسازد و اگر شده برای دو ساعت تماشاگر را از زندگی روزمرهاش برهاند و برایش امکان تجربهی زندگیای متفاوت را پدید آورد.املی داستان دختری است که روزی به طور اتفاقی در آپارتمانش جعبهای پیدا میکند که 40 سال پیش پسربچهای آن را پنهان کرده است؛ جعبه کوچکی که در آن اشیای بیارزشی قرار داد که بههرحال برای صاحب خردسالش گنجی به حساب میآمد.
املی تصمیم میگیرد هرطور که شده صاحب جعبه را پیدا کند و گنجش را به او بازگرداند.امیلی در جریان جستجو برای یافتن صاحب گنج و با پیدا کردن او ناگهان تصمیم میگیرد تمام توانش را برای خوشحال کردن دیگران و سامان دادن به زندگیهای درهم ریختهشان صرف کند.
طرح داستان،فوق العاده است؛دختری که از کودکی زندگی چندان شادی را نگذرانده،در تنهایی و انزوا بزرگ شده و هنوز هم در همان تنهایی زندگی میکند ناگهان به سرش میزند که وظیفهاش در زندگی خوشحال کردن دیگر انسانها و دمیدن روح تازهای به زندگیهای غبار گرفتهشان است و این در حالی است که خود او نیز به کسی نیاز دارد تا به زندگی یکنواخت و خستهکنندهاش معنای تازهای ببخشد.
داستان املی،داستان بدهبستان انسان با زندگی است.زندگیای که اجزای آن درهم تنیده است و هر گوشهاش با گوشهی دیگری در تعامل است؛تو وظیفهای را که در قبال عالم هستی بر عهدهات است انجام میدهی و میدانی که نیت نیک تو از چشم سرنوشت پنهان نمیماند و در شلوغی زندگی گم نمیشود؛زندگی،همهچیز را برایت جبران خواهد کرد.
چنین داستان سرزندهای به ساختار سرزنده و شوخی نیاز دارد که«ژان پیرژانت»،کارگردان فرانسوی از عهده ساخت آن به خوبی برآمده است. فیلم،کوچکترین المانی که به شادمانیاش ضربه بزند ندارد؛کاملا سرزنده است و چون بارانی که نمنم ببارد تو را دربرمیگیرد.
در املی نوعی مستی آسمانی و اسطورهای موج میزند که من را به یاد برخی آثار ادبیات فرهیخته فارسی میاندازد.
داستان فیلم به گونهای شگفتآور روایت میشود و عملا مظهر آسمان و ریسمان به هم بافتن است؛آسمان و ریسمان به هم بافتنی که اینجا، در امیلی کارکرد فوق العادهای یافته است.مثلا در ابتدای فیلم:در فلان روز،یک مگس که با فلان سرعت پرواز میکرد در فلان خیابان به زمین مینشست،در همان موقع در تراس فلان رستوران، باد سبب شده بود که دو لیوان که روی رومیزی قرار داشتند به طرز سحرآمیزی به رقص درآیند، در همان موقع آقای فلان که تازه از مراسم خاکسپاری بهترین دوستش آمده بود اسم او را از دفتر آدرسش پاک کرد و درست در همان لحظه مادر امیلی باردار شد.
در نگاه اول،به استدلالها و منطق دوران کودکی میماند،این نگاه،نگاه یک کودک است. کودکان وقایع زندگی را با احساس خود و مسائلی که در ظاهر به هم هیچ ربطی ندارد توجیه میکنند. یک انسان بزرگسال که سالها زحمت کشیده و برای خودش یک دنیا عقل دستوپا کرده است هرگز اینگونه حرف نمیزند؛در نظر او اینها خزعبلات و چرندگوییهایی است که تنها یک کودک ممکن است آنها را به زبان بیاورد و به آنها بها دهد،یا البته یک دیوانه.
آمیلی عملا از زاویهی دید یک کودک به همهچیز نگاه میکند و میتواند این نگاه را باورپذیر کند و فراتر از آن تماشاگر خود را وادارد تا حتی اگر شده برای دو ساعت،او نیز از این پنجره به تماشای افق زندگی بنشیند.
نگاه کودکانه امیلی از قضا حقیقت زندگی است.زندگیای که وارسته از تعلقات دوران بزرگسالی و زمینههای ذهنیای که نگاه و تصمیم گیریهای بزرگسالان را کلیشهای و محدود میکند و رها از مصلحتسنجیهایی که به آنها اجازه نمیدهد در زندگی،خودشان باشند،با طبیعت هستی همساز میشود و با آنچه در دوردستها،مثلا ستارهای که یک کودک امشب برای نخستین بار دیده است،روی میدهد مطابقت مییابد و او را وا میدارد تا شگفتزنده از مکاشفات درونی خود سخن گوید؛خوب،ما آن را نمیفهمیم،یک بزرگسال آن حرفها را درک نمیکند؛این،ناتوانی بزرگسالی است که روزمرهگی زندگی سوی چشمانش را کاسته است و نه زیادهگویی کودک؛این حقیقت زندگی است.
نگاه املی بخصوص برای ما که ولو ناخودآگاه با فلسفه و عرفان شرق دمخوریم و اجزای نظام هستی را در تعامل باهم میدانیم آشنا و ماءنوس است.
آن چیزی که ما به عنوان سرنوشت میشناسیم و نیروهای فرامادی را در رقم زدن آن کارساز میدانیم در فیلم به خوبی تصویر میشود.آسمان و ریسمان به هم بافتنهای امیلی برای ما چیزی فراتر از بهانههایی برای خنداندن تماشاگر است؛ ما امیلی را تلاشی سینمایی برای کنار زدن حجابهای زندگی روزمره و برای به کنایه سخن گفتن از حقیقتی که در تمام زندگی جریان دارد و آن را پیش میبرد میدانیم.
فیلم،فضایی یکدست دارد که قابل توصیف نیست و در واژهها ساخته نمیشود.فضای امیلی تنها در تصویر پرورده میشود؛در چهره فوق العاده «آدری تاتو»(در نقش املی)و در نماهای سرحال و شاداب فیلم.ز در جلوهگری و رقص رنگ که در املی موج میزند و معجزه میکند؛و نیز در موسیقی فیلم که به سهم خود در خلق دنیایی لطیف و به شدت انسانی کارکرد فوق العاده یافته است.
ایدههای کوچک بامزه و بعضا،عمیق و فلسفیای که در کنار هم قرار گرفتهاند و فیلم را گامبهگام پیش میبرند نیز به گمانم در واژهها نمیگنجند.
سرانجام،در مقام مقایسه(که اصولا درست نیست اما به خاطر نارسایی واژهها مجبورم این کار را بکنم)امیلی از جهات بسیاری به«شازده کوچولو» میماند؛همان احساس غیر قابل توصیف،همان دنیای کودکانه،همان نگاه رویایی-آرمانی؛همان فضای شاداب؛و البته،مانند شازده کوچولو،دور از دسترس بزرگسالان و حرفهای عاقلانه بیهودهشان. املی فیلمی برای سخن گفتن دربارهاش نیست؛ رهگذری است که سخنانی از جنسی که فراموش کردهای بر زبان میآورد،با بازگرداندنت به زمان دوری که از آن فاصله گرفتهای و بازچشاندن شیرینیهای آن،تو را میخنداند و شبهنگام،در نهایت دوستی دستت را میفشارد،برایت آرزوی خوشبختی میکند و میرود.
منبع: مجله نقد سینما » فروردین 1382 – شماره 37
نقد و بررسی فیلم به قلم
یادداشتی بر فیلم سرگذشت افسانه ای آملی پولن
سرگذشت افسانه ای آملی یکی از دلنشین ترین فیلمها ست. یک کار هنری که هم تلخی شکلات های سیاه را دارد، هم به شیرینی بستنی های خامه ای ست. ظاهرا چنین ترکیبی بعید و دور از ذهن به نظر می رسد، ولی سرگذشت افسانه ای آملی پولن این تناقض را در خود دارد و به خوبی هم از پس آن بر آمده است.
فیلم یک افسانه ی پریان امروزی ست و پری داستان ما دختری ست به نام آملی که در عین شادی غمگین هم هست. هر چند ظاهرا شاد به نظر می رسد و لبخندی زیبا صورتش را پر می کند، اما تنهای تنهاست و این تنهایی از سالهای دور یعنی از دوران کودکی با او بوده است.
آملی از آن دست فیلم هایی ست که ظاهرا نمی خواهد حرفی جدی بزند، و حالتش شبیه آدمی ست که شانه ای بالا می اندازد
و چیزی می گوید و می گذرد، ولی این گفته چیز بی ارزش و بی ربطی نیست.
اصل داستان از موقعی شروع می شود که آملی شش سال دارد، و مثل همه ی بچه ها دوست دارد که پدرش (دکتر پولن) او را بغل کند، ببوسد و دست نوازشی بر سرش بکشد. ولی پدرش هیچوقت این آرزوی کوچک آملی را بر آورده نمی کند، فقط ماهی یک بار معاینه اش می کند. این توجه هر چند کوتاه و گذرا هر بار باعث می شود که، قلب کوچکش از هیجان مثل یک طبل صدا بدهد و نتیجه اش این می شود که پدرش فکر کند او ناراحتی قلبی دارد.
آملی محروم از همبازی ست. بین یک آدم عصبی (مادرش) و یک کوه یخ (پدرش) گیر کرده و همین باعث شده که با تخیلاتش سرگرم شود و آدمی منزوی باشد.
از نظر آملی دنیا مرده است و بهتر است آدم وقتش را در این دنیای مرده تلف نکند و در رویاهایش زندگی کند. آملی دختر معقولی ست ولی رفتارش شباهتی به دیگران ندارد، انگار می خواهد از هر لحظه ی زندگی اش بیشترین استفاده را ببرد و هر کاری که انجام می دهد لذتی عظیم در آن نهفته است.
اگر به سینما می رود به دلیل این است که از دیدن چهره ی آدمها در تاریکی خوشش می آید. تفریحاتش کارهایی ست ظاهرا نامعقول، مثلا دوست دارد دستش را توی گونی نخود و لوبیا فرو ببرد، یا اینکه یخ روی دسر را با قاشق چای خوری اش بشکند یا اینکه سنگی به رودخانه ی سن مارتین پرتاب کند.
وقتی راوی به ما می گوید:” زمان هیچ چیز را عوض نکرده و آملی هنوز هم تنهایی را دوست دارد و خودش را با سؤال های احمقانه سرگرم می کند”، در واقع دارد علت همه ی این تفریحات عجیب و غریب و کارهای سؤال برانگیز را توضیح می دهد. آملی فیلمی ست درباره ی تنهایی، ولی درباره ی ناامیدی نیست.
آملی اگر تنهاست خودش خواسته که تنها باشد. یک جا به شکلی کاملا واضح توضیح داده می شود که او دوست پسری ندارد،
یکی دوبار امتحان کرده ولی نتیجه اش مایوس کننده بوده. برای آدمی مثل او که مالک تنهایی خودش است هر چیزی ممکن است. بی دلیل فکر نمی کند که باید عاشق کسی بشود. با این همه آملی موقعی معنای واقعی تنهایی را می فهمد که گنجینه ی پنهان شده ای را پیدا می کند، همه ی آن چیزهایی که چهل سال قبل پسرکی را خوشحال می کرده است.
ماموریت واقعی آملی از اینجا به بعد شروع می شود و از اینجا به بعد است که سر و کله ی نینو هم پیدا می شود. تنهایی فقط به یک نفر تعلق ندارد و تعداد آدم های تنها اصلا کم نیست.
بعد از این است که می فهمیم آملی و نینو فقط پنج مایل دورتر از هم زندگی می کرده اند و هر دو خواب داشتن یک خواهر و برادر را می دیده اند که همیشه کنار هم باشند. پس خیلی واضح و روشن می فهمیم که قرار است اتفاقی بیفتد، و قلب ها آماده ی تپیدن هستند.
ولی مگر همه چیز به همین سادگی ست؟ مگر آدمهای تنها به این سادگی حاضر می شوند به کسی اطمینان کنند؟
اصلا از کجا معلوم که واقعا خودش باشد؟
جواب همه ی اینها را خود آملی داده است، جایی که می گوید: “آدم می تواند توی رویاهایش کسی را بشناسد.”
منبع: وبلاگ شکلات فندقی
72
دیدگاه بگذارید
افرادی مثل امیلی خیلی کم پیدا میشن
اینجور افراد جزو خاص ترین انسان های دنیان!
عاشق تنهایی
رویا پرداز
متنفر از شلوغی
عاشق عشق
و…
این شخصیت من و امیلیه
منم همین حسو حالو دارم دقیقا 🙁
واااای
خدا میدونه که آخرای فیلم چقدر گریه کردم
چشام قرمز شد
زندگیمو دگرگون کرد این فیلم و حس و حال دختره و روحیاتش دقیقا شبیه من بود
عاشقشم!
چقدر این فیلم و فضاش حال منو خوب کرد 🙂
فوق العاده لذت بردم… دوستان اگر فیلم های دیگری هم در این سبک و سیاق میشناسید خواهشا معرفی کنید و دل ما آدم های درونگرا رو از دیدن یکی شبیه خودمون شاد کنید 🙄
The Perks of Being a wallflower هم فیلم خیلی قشنگیه و فکر کنم خوشتون بیاد.
اومدم بگم همچنان هرروز آلبوم موسیقی متنش رو گوش میدم
معتاد این فیلم و آهنگاش شدم! از ۲ ماه و خورده ای پیش که یهویی عکس کاور آلبومشو توی یکی از سایتای دانلود فیلم دیدم، اصلا باورم نمیشد این موسیقی برای یه فیلم باشه! تنها فیلمی بود که از هیچکی دربارش نپرسیدم و هیچ جا نقدشو نخوندم؛ فقط سریع دانلودش کردم… تا الانم ۷ بار دیدمش تقریبا… هر سری یه جرقه جدید توی ذهنم درست میکنه…!
نقد (۴- یادداشتی روانشناختی بر فیلم آملی Amelie: فیلمی برای درونگراها (مصطفی مردانی)) عالی بود
فیلم هم عالی تر
۹ از ۱۰
مثل شعرای سهراب سپهری
یک فرانسوی ناب
دیدن این فیلم برام موج عظیمی از انرژی بود یه جورایی زندگیم عوض شد! تاحالا هیچ شخصیت سینمایی رو انقدر به خودم شبیه ندیده بودم. هرچند آملی دختر بود ولی از نظر سبک زندگی و علاقه هاش خیلی بهم نزدیک بود! یه چیزی که این فیلم رو خیلی بیشتر از خیلی خاص کرده موسیقی متنشه. یار تیرسن معنی موسیقیو تو ذهنم عوض کرد. تاحالا پیش نیومده بود موسیقی بی کلام رو توی خونه یا توی ماشین گوش بدم ولی توی این چند هفته که آلبومشو دانلود کردم شاید بیشتر از ۲۰۰ بار کل آلبومو گوش کردم. حرف های زیادی که… ادامه »
خیلی فیلم را دوست داشتم فیلم های فرانسوی خیلی انسانی و زیبا هستند.
صبر کن الان میاد
فقط با این فیلم گریه کردم… امیلی عشقِ. امیلی شبیه هیج کدوم از دخترای امروزی که تا به حال دیدم نیست.. منتظر روزیم که کسی با همین مهربانی و خیال پردازی وارد زندگیم شه..شایدم هیچ وقت همچین روزی نیاد ولی ارزش صبر کردنو داره. خدایا یه همچین دختری نصیب من بکن تا بزارمش رو سرم 😥
فوق العاده تربن فیلمی بودکه دیدم عجیب زندکی امیلی و رفتارش شبیه زندگیه خودم نقد درونگرا محشر بود فقط درون گرا ها حس عجیبی با این فیلم برقرار کردن تمام آهنگهای فیلم رو دانلودکردم 🙂
واقعا فیلم محشریه. موسیقی فیلم با احساسات املی هماهنگی عجیبی داره. میتونم بگم بیشترین فیلمیه که دوست دارم.
هر کسی نمیتونه فیلم رو بفهمه و درک کنه.. فقط انسان های درون گرا درکش میکنن و ازش لذت می برن
به نظرم فیلم مثل یه انفجاری بود که سال ۲۰۰۱ اتفاق افتاده و بادیدن این فیلم موج انفجار با ما برخورد میکنه …
ولی این موج انقدر با هنر و زیبایی آمیخته شده که به سختی میشه متوجه انرژی قوی اش بشیم….
سلام خداییش پشیمون شدن فیلمو نگاه کردم هر چه زودتر دوست داشتم تموم شه
مثل بیشتر کارای فرانسوی یه کار سر شار از احساس و لطیف بود ، من که رازی بودم از دیدن این فیلم
واقعا این فرانسوی ها هنرمند.
فیلم کاملا هنری.
همین و بس.
به نظر من فیلم فوق العاده بود بی عیب و نقص و با بازی استثنایی آدری تاتو که انصافا توانایی خودشو توی همه فیلم هایی که کار کرده امتحان خودش رو پس داده و اینم بگم آدمایی که درونگرا هستن بهتر میتونن فیلم رو درک کنن و ازش لذت ببرن موسیقی فیلم هم که شاهکار بود
در کل اگه بخوام سه تا از بهترین فیلم هایی رو که دیدم معرفی کنم یکیش همین فیلمه
با نظر یکی از منتقدها موافقم که فیلم بیش از هر چیز برای افراد درونگرا معنا داره. مثلن من که یک فرد درونگرا نیستم نتونستم با فیلم رابطه برقرار کنم. و شاید رفتارهای آملی رو خوب درک نمیکردم.اما به نظرم چیزی که میشه از این فیلم برای همه افراد در نظر گرفت اینه که لذت بردن خیلی سادست .و چقدر از چیزهای خیلی کوچک مثل آملی میشه شاد بود.چیزی که در دنیای امروز اینطور القا نمیشه. و لذت بردن از زندگی رو امری هر روز سخت تر جلوه میدهند. موسیقی فیلم هم که فوق العاده بود. و به خوبی با… ادامه »
به به. لذت بردم
اسمتون امین کورلئونه جالبه ۸) و کمی شادم کرد
مرسی ناخواسته دل امثال منو ریزه شاد میکنین 😉
با نظر یکی از دوستان واقعا موافقم
من یه آدم درون گرام و با لحظه لحظه ی فیلم زندکی و لذت های کوچیکه اونو لمس کردم
آهنگ فیلم منو توی رویاهام و آرزوهام فرو برد
و باعث شد که هر لحظه ی زندگیمو با لذت وامید بیش تری پیش ببرم
یاد گرفتم متفاوت بودن چیز خوبیه و آدم با هر شخصیت و استایلی می تونه یه زندگیه رویایه و جالب داشته یاشه 🙂
فیلم amelie ازون دسته فیلماست که زو توع نظر دربارش داده میشه یا خیلی دوسش دارن یا خیلی ازش بدشون میاد ! نظر جفتشون هم محترمه !
در کل ادمای درونگرا ازین فیلم خوششون میاد و ادمای برون گرا نمیتونن زیاد درکش کنن !
من خیلی ازش خوشم میاد ازون دسته فیلماست که حس خوبی به ادم منتقل میکنن …
در اصل اسم فیلم زندگی شگفت انگیز املی پولن هست.من یک آدم تقریبا درون گرا هستم.خیلی رویایی و عجیب.وقتی این فیلم رو دیدم،تحولی توی من ایجاد شد و منو به سمت رویاهام،آرزوهام،امیدهام و شگفتی های زندگیم برگردوند و به من دید تازه تر و نگرشی ژرف تر بخشید.
با عرض سلام و تشکر خدمت منتقد عزیز…
باید اعتراف کنم انقدر این فیلم بهم احساسای خوبی داد که مدتها بود هرچی فیلم می دیدم این حس رو نداشتم.. چون واقعا خودم تو دنیایی شبیه دنیای املی قرار دارم.. واقعا نشون دادن رفتار های درون گرایی آدما اون هم به این نحو واقعا یه شاهکار…با تصاویر فانتزی و موسیقی عالی و فیلم برداری در زمان حال ولی احساس گذشته فانتزی و جدید با بازی زیبای املی که تماشاگر با او می خندد گریه میکند دلش آن لحظه را می خواهد… واقعا قابل وصف نیست… به خاطر نقد زیباتون تشکر فراوان!
خیلی وقت بود فیلمی با یه موسیقی زیبا ندیده بودم.موسیقیش کلی کیفمو کوک کرد.
این فیلم مصداق صریح و بارزه ضرب المثل از هر دستی بدی از همون دست هم میگیری.
امیلی در طول فیلم به همه حال داد
پیره مرده هم(مرد استخوان شیشه ای) ۱۰ ثانیه فیلم پر کرد بهش داد;زندگیه امیلی ززیر و رو شد.
خیلی با این خلاقیت کارگردان حال کردم 🙂
خیلی قشنگ بود.یاد بچه گی هام افتادم♥♥♥♥. واقعا فیلم تاثیرگذاری بود
عالی و یکی از بهترین هایی که دیدم.
اما فک نم کنم اگه موسیقی رو از استیفن هاوکینگ بگیری، بی معنی شه! 🙂
اگر موسیقی رو از تو هم بگیرن بی معنی میشی 😉
موسیقیش رویاییه …
بسیار زیبا، لطیف و دلنشین. فیلمبرداری فوق العاده، موسیقی متن بی نظیر، تدوین عالی. بازی اودری توتو هم بی نقص. به نظر نمیرسه هیچ بازیگری غیر از توتو به این خوبی از پس این نقش برمیومد.
این تام احساسات آدم را در یک جا جمع میکند 😥 😥 😥 😥 😥
به نظرم فیلم عادی بود. چیز خاصی (به جز نقل جزئیات توسط راوی که چیز تازه ای بود) ندیدم که توجهمو جلب کنه
بی نظیر-با خذف موسیقی متن این فیلم به فنا میرفت-امیدداشتم حداقل بهترین فیلم برداری رو بیگره ولی نگرفت.
اما جایزه اصلن مهم نیست،مهم اینه که طو اون سال مردم فرانسه همه از این فیلم یاد میکردن وجزوه خاطرات خوبه زندگیشون شده بود این فیلم.
همونطور که دوسته عزیزم(م.ف) گفت موسیقیه متن که فوق العادست،هر روز گوش میدم !و مورد اعجاب انگیزه دیگه فیلم برداریه که اونم دسته کمی از موسیقیش نداره !و خلاقیت فیلم بردار در استفاده از فیلتر های مختلف که باعث شده حال و هوای فیلم هم کلی جذاب و شگفت انگیز بشه !همه چیز تو این فیلم تقریبا عالی بود همینطور شخصیت دوست داشتنی آملی !
این فیلم مثل اسمش شگفت انگیزه.بااون موسیقی متن فراموش نشدنی…