خلاصه داستان:
داستان این فیلم دربارهٔ یک خواننده کابارهای است که پیش از اوج گرفتن با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ همچون این طیف خوانندهها از صحنه کنار میرود اما چون به اندازه کافی از شهرت و اقبال نیز برخوردار نبوده، نمیتواند خواننده لس آنجلسی شود و در نهایت به خواننده مراسم تب
تصاویر فیلم:
نقد و بررسی فیلم به قلم عباس نصراللهی
نمره 1 از 10
فیلم مجموعهای از عواملی است که درون خود جای داده و به کمک تکتک آنها میتواند حرفش را بزند و منظورش را به مخاطب برساند. اینکه فیلمساز و عوامل فیلم پس از ساخت آن به فیلم چه القاب و مضامینی را نسبت میدهند، به خودی خود کاملا فاقد ارزش و معناست و خود اثر تمام و کمال هر آنچه را که مقصود بوده، به نمایش میگذارد و حال اگر در این بین کوتاهیها و کارنابلدیهایی صورت گرفته و اثر به بیراههای محض رفته(که البته در مورد بسیاری از آثار اصلا از ابتدا راهی نبوده که پس از آن بخواهد به بیراهه برود) دیگر صحبتها و نسبتهای پس از نمایش فیلم کاملا بیهودهتر نیز به نظر خواهند رسید.
موضوعاتی که در مورد فیلم آخر مصطفی کیایی به وفور میتوان دید و شنید و باعث این شدهاند که اصل فاجعهای که رخ داده و اثری که مملو از اشتباهات، کارها و حرفهای سطحی و فاقد هرگونه ارزش سینمایی و معنایی است، به شکل دیگری دیه شود. این که کارگردان پس از نمایش فیلم، اثر خود را یک اثر موزیکال نامیده، خود به تنهایی میتواند نشان دهنده ضعفهای بسیار او در شناخت ژانرهای سینمایی باشد و سایر موضوعات را بتوان در پس همین عدم شناخت و سواد کافی در حوزه سینما از جانب فیلمساز، مورد بررسی قرار داد. این که بسیاری او را نماینده نسل جوان و صاحب سبک میدانند نیز، نشانی بر این مدعاست که موارد بیرونی، بسیار بیشتر از اصل و موارد درونی فیلمهای او مورد توجه قرار گرفتهاند و عدم شناخت سینما از جانب فیلمساز به عدم شناخت درست مخاطب از آن چیزی که به عنوان فیلم در مقابلش قرار گرفته منتهی شده است و نتیجهاش این شده که کیایی در عین حالی که نه سبک خاصی دارد و نه حرف خاصی در فیلمهایش میزند(جز حرفهای سطحی و گل درشت که باز هم از عدم شناخت او نسبت به زیرمتن در فیلمنامه و عدم تواناییش در نگارش فیلمنامهای درست در مقام فیلمنامهنویس میآید) به اشتباه به عنوان کارگردانی کار بلد و دارای سبکی خاص شناخته شده است.
نگاهی کلی به کارنامه او به خوبی میتواند نشان دهد که فیلمهایش سرشار از اشتباهات کارگردانی، گافهای فراوان فیلمنامهای و داستانهایش به وضوح نشان دهنده عدم شناخت او نسبت به جامعه، جوانان و یا مشکلات قشری خاص هستند و تنها و تنها همان تیپهایی که در آثارش حضور دارند، به عنوان دغدغه مطرح میشوند و هرگز هیچکدام از آنها به سطحی عمیقتر و دقیقتر دسترسی پیدا نمیکنند.
«مطرب» آخرین فیلم او نیز از قائله فیلمهای دیگرش مستثنی نیست و حتی به شدت از آنها نیز عقبتر است. فیلمی که به ظاهر میخواهد از درد یک هنرمند نه چندان مطرح و عقدههای دل او سخن بگوید و در این بین نیز طبق معمول فیلمهای به اصطلاح کمدی سینمای ما، با تکیه بر تیکههای فراوان و بیرمق جنسی، از مخاطب خنده بگیرد، اما عدم درک درست فیلمساز(در مقام فیلمنامهنویس و کارگردان) از زندگی یک هنرمند، هرچند کوچک و ناشناس و در پی آن عدم شناخت او از فیلم کمدی/اجتماعی به اینجا رسیده که دمدستیترین حرفها، دغدغهها و اتفاقات در فیلم مطرح میشوند تا بیننده تنها شاهد جمع شدن چند بازیگر معروف در فیلم دور یکدیگر باشد که از ابتدا تا انتها مشغول بازی کردن به ضعیفترین شکل ممکن(عدم توانایی فیلمساز در بازی گرفتن از بازیگران) و رقم زدن اتفاقاتی هستند که نه ذرهای قصه را رو به جلو میبرد و نه کششی برای مخاطب ایجاد میکند. بعد موسیقایی فیلم، بازهم به دلیل فقدان درک درست فیلمساز از یک اثر متکی به موسیقی، منتهی شده به چند قطعه قدیمی که شاید مردم با ـنها خاطره داشته باشند و حضور یک خواننده زن خارجی که گویی انسانی کمهوش است و درکی از اتفاقات و جهان اطرافش ندارد.
اینکه فیلمساز قصد داشته تا در فیلمش و البته به زعم خودش معانی مختلفی را بگنجاند، و طبیعتا چون هیچکدام از مصالح فیلمسازی را نداشته(نه فیلمنامه، نه کارگردانی، نه درک و شناخت و سواد و آگاهی درست نسبت به مسائل متعدد مطرح شده) تلاشش از همان ابتدا کاملا بیهوده بوده و با اولین نریشینی که در فیلم پخش میشود و فضایی که برای بیننده عیان شده، میتوان به وضوح متوجه شد که فیلمساز قصد این را داشته تا با کپیبرداری از دو فیلم قابل قبول در این سبک در سینمای ایران، یعنی «مکس» و «نهنگ عنبر 1» (که هر دو ساخته سامان مقدم هستند)، و تلفیق آنها با هم، هم حرفهای سیاسی بزند تا همچنان اذهان عمومی را بفریباند و خود را دغدغهمند و آگاه نشان دهد، و هم با اضافه کردن موسیقی، یک خواننده و البته رفت و برگشتهای مداوم به گذشته و حال، حسی نوستالژیک را در بیننده ایجاد کند. اما نتیجه کار با توجه به عدم توانایی او در دراماتیزه کردن موضوعات، شخصیتسازی و بیان یک قصه درست برای بیننده، تبدیل به فاجعهای شده که تحمل آن تا پایان نیز کار بسیار دشواری است. فیلمی که مملو از احساسات تقلبی، حرفهای گلدرشت و سطحی و پرسهزدنهای بیمورد در کشوری ثانویه است و در این بین بیننده حتی لحظهای درگیر موسیقی، دغدغه هنرمند بیکار، مهاجرت و ممیزیها نمیشود و تنها در انتها با تکراریترین پایان بندی ممکن که اکنون در سریالهای تلویزیونی نیز کمتر مشاهده میشود، روبرو خواهد شد.
همه مواردی که گفته شد، تنها یک دلیل دارند، آن هم سوتفاهمی است که برای فیلمساز در سینمای امروز ما پیش آمده و باعث شده تا او خود را کارگردانی دغدغهمند بداند، و این در حالی است که فیلمهای او فاقد اعتبار سینمایی، به دلیل آگاه نبودن او نسبت به اصول اولیه فیلمسازی، عدم تسلطش به فیلمنامهنویسی و عدم تواناییاش در دراماتیزه کردن وقایع و ساخت جهانی درست برای بیننده هستند و در این بین مطرب میتواند نمونهای ترین این دست از فیلمها باشد که حالا و در شلوغیها و افول سینمای ایران، فروش خوبی هم خواهد داشت، اما در نهایت نمیتوان نام فیلم را بر آن نهاد.
اختصاصی نقدفارسی
دیدگاه بگذارید