جایزه اسکار بهترین کارگردانی از جمله جوایز مهم آکادمی اسکار است که هر ساله برای ارجنهادن تواناییهای فیلمسازان به یک کارگردان برتر اهدا میشود. در عین حال همواره با برگزاری مراسم اسکار بسیاری از علاقهمندان به سینما از انتخابها انتقاد کرده و دیدگاه آکادمی را به چالش میکشند.
بعضی منتقدان معتقدند جایزهها به شکلی جهتدار به فیلمها یا کارگردانها داده میشود و گاهی هم شایستگیهای مسلم بعضی هنرمندان نادیده گرفته میشود. در میان این هنرمندان بازیگران شانس بیشتری دارند که بالاخره در دوران فعالیت حرفهای خود جایزه اسکار ببرند چرا که بعضی از آنها ممکن است در سال بیش از یک فیلم بازی کنند اما شرایط برای کارگردانها دشوارتر است.
کارگردانها ممکن است حتی سالانه یک فیلم هم تولید نکنند و بسیاری از کارگردانها برجسته را میشناسیم که میان تولیداتشان چندین سال فاصله میافتد. به هر حال چه به دلیل جهتگیریهای خاص سیاسی و اجتماعی، چه به دلیل ترجیحات شخصی یا هر عامل دیگر در طول دهههای گذشته بعضی از برجستهترین کارگردانهای هالیوود از دریافت جایزه اسکار محروم ماندند.
ماجرای اسکارنگرفتن کارگردانهای شاخص چنان در هالیوود معروف است که وقتی در سال ۱۹۹۱ مارتین اسکورسیزی که با فیلم «رفقای خوب» (Goodfellas) نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی شده بود رقابت را به کوین کاستنر واگذار کرد هاروی کایتل در اظهارنظری گفت: «شاید اسکورسیزی به آنچه شایستهاش بود رسید، اینکه از متوسطها جدا شد.»
اشاره کایتل به پیوستن اسکورسیزی به کارگردانهای بزرگی بود که جایزه اسکار بهترین کارگردانی نگرفتهاند؛ البته اسکورسیزی سالها بعد بابت فیلم «رفتگان» (The Departed) بالاخره جایزه اسکار بهترین کارگردانی را تصاحب کرد و از این باشگاه جدا شد.
در فهرست بهترین کارگردانهای هالیوود که جایزه اسکار نگرفتهاند به هنرمندان برجستهای اشاره میکنیم که جایزه اسکار بهترین کارگردانی را دریافت نکردهاند؛ بنابراین ممکن است بعضی از این اسامی در رشتهای دیگر اسکار دریافت کرده باشند که ارتباطی به حرفه اصلی آنها بهعنوان کارگردان نداشته.
طبیعتا بد نیست بر این نکته هم تأکید کنیم که فقط کارگردانهای برجسته هالیوودی (آمریکایی یا غیرآمریکایی) را مد نظر داشتیم چرا که تعداد بسیاری کارگردان خارجی غیرفعال در هالیوود هم تا به حال جایزه اسکار نگرفتهاند که موضوع بحث این نوشته نبوده؛ بنابراین اسامی بزرگانی چون گدار، فلینی، برگمان یا کوروساوا را نخواهید دید. بعضی از اسامی این فهرست هنوز زندهاند و خوشبختانه به فیلمسازی مشغولاند بنابراین شاید روزی برسد که در اواخر دوران فعالیتشان بالاخره اسکار بهترین کارگردانی را به خانه ببرند؛ گرچه احتمال چنین واقعهای چندان زیاد نیست آن هم با توجه به سلیقهای که از آکادمی اسکار سراغ داریم.
در ادامه با فهرست ۱۵ کارگردان بزرگی که هرگز جایزه اسکار بهترین کارگردانی را دریافت نکردند با دیجیکالا مگ همراه باشید.
۱۵. ریدلی اسکات
ریدلی اسکات که بابت سبک کارگردانی خاصش همواره تحسین شده، از جمله فیلمسازانی است که برای سه اثرش یعنی «تلما و لوییز» (Thelma & Louise)، «گلادیاتور» (Gladiator) و «سقوط شاهین سیاه» (Black Hawk Down) نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شد اما در هیچ یک از اینها موفق به دریافت جایزه نشد.
او برای فیلمهای مهمی چون «بیگانه» (Alien)، «بلید رانر» (Blade Runner) حتی نامزد دریافت جایزه هم نشد گرچه دست کم برای بلید رانر شایسته دریافت اسکار بود.
به هر حال کارنامه ریدلی اسکات نشان میدهد که گویی هر فیلمی با هر کیفیتی هم که بسازد همواره کارگردان دیگری وجود دارد که جایزه را به خود اختصاص دهد؛ وقتی از گلادیاتور گرفته تا بیگانه و بلید رانر یک کارگردان را به اسکار نرسانند بعید به نظر برسد شانس زیادی برایش باقی بماند.
اسکات اولین رقابت خود برای دریافت جایزه اسکار را با تلما و لوییز پیش برد؛ رقابتی که در نهایت به جاناتان دمی برای فیلم «سکوت برهها» (The Silence of the Lambs) واگذار کرد. وقتی برای گلادیاتور نامزد دریافت جایزه شد نوبت استیون سودربرگ بود که برای فیلم «قاچاق» (Traffic) اسکار بگیرد و سقوط شاهین سیاه نیز حریف «ذهن زیبا» (A Beautiful Mind) ران هاوارد نشد.
توانایی و استعداد اسکات برای ساختن دنیاهایی عجیب، خلاقانه و بسیار کامل با جزییاتی تمامعیار هرگز توسط آکادمی آنچنان که باید قدر ندید و غمانگیز است که احتمالا در سالهای آینده هم چنین اتفاقی نیفتد چرا که بسیاری گمان میکنند ریدلی اسکات در دوران اوج شکوفایی خود بهترین فیلمهایش را جلوی دوربین برده است و حالا در ۸۲ سالگی شانس کمتری برای ساخت یک اثر درجه یک دارد.
در نهایت باید گفت با وجود آنکه ریدلی اسکات هرگز جایزه اسکار بهترین کارگردانی را دریافت نکرد اما با فیلمهایش نفوذ و شهرتی به دست آورد که شایستگیاش را داشت.
۱۴. دیوید لینچ
شاید اساسا نباید توقع داشته باشیم که آکادمی اسکار با سلیقه شناختهشدهاش آثار سوررئال، عجیب و بعضا آزاردهنده لینچ را چندان تحسین کند. البته لینچ سه بار برای فیلمهای «مرد فیلنما» (The Elephant Man)، «مخمل آبی» (Blue Velvet) و «جاده مالهالند» (Mulholland Drive) نامزد دریافت جایزه شد؛ در میان این سه فیلم احتمالا جاده مالهالند اوج تواناییهای لینچ بهعنوان کارگردان را نشان میداد و بهترین گزینه بود تا این کارگردان را به اسکار برساند؛ اتفاقی که طبیعتا نیفتاد.
لینچ از آن دست هنرمندانی است که با ساخت هر فیلمش میدانیم قرار است با یک دنیای به کل بیهمتا و یک تجربه سینمایی ناب مواجه شویم. تجربهای که بسیاری از کارگردانهای دیگر تلاش کردهاند به آن نزدیک شوند اما هیچکدام هرگز نتوانستند به کیفیت آن نزدیک شوند.
لینچ در رقابت برای دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی اولینبار در سال ۱۹۸۱ با مرد فیلمنما وارد عرصه شد که جایزه را به رابرت ردفورد برای فیلم «مردم معمولی» (Ordinary People) واگذار کرد. فرصت دیگر لینچ در سال ۱۹۸۶ رخ داد؛ یک نئونوار اسرارآمیز یعنی مخمل آبی که قافیه را به الیور استون کارگردان فیلم «جوخه» (Platoon) باخت و در نهایت آخرین نامزدی او در سال ۲۰۰۲ بود؛ سالی که کارگردان قبلی این فهرست یعنی ریدلی اسکات به همراه لینچ اسکار را به ران هاوارد باختند.
گرچه لینچ در طی سالها فعالیت کارگردانی توجه گسترده بسیاری از کارشناسان، منتقدان و دانشگاهیان حوزه سینما و مطالعات فیلم را به خود جلب کرده و بابت عناصر خاص سبکش همچون نمادگرایی مخصوص به خود بسیار ستایش شد اما همه اینها مسیر او را برای رسیدن به اسکار هموار نکرد.
از دیگر فیلمهای مهم و ستایششده لینچ میتوان به «کلهپاککن» (Eraserhead) اشاره کرد، یک فیلم سوررئال، ترسناک و مستقل تحسینشده که در سال ۱۹۷۷ ساخته شد اما لینچ بخاطر آن حتی نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی هم نشد.
۱۳. آرتور پن
آرتور پن یکی دیگر از آن فیلمسازهایی بود که از زمان خود جلوتر بود. کارگردانی که تأثیرگذاری و عملکرد فوقالعادهاش سالها بعد از دوران اوج کاریاش بر همگان روشن شد؛ پن آن زمان که باید برای آثار بزرگش از جانب آکادمی اسکار تقدیر نشد.
یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آثار پن «بانی و کلاید» (Bonnie and Clyde) محصول سال ۱۹۶۷ بود؛ این فیلم آنچنان مؤثر بود که تعداد آثار محدودی را میتوان از این نظر همردیف بانی و کلاید قرار داد. این اثر سینمایی از جمله اولین فیلمهای دوران جدید هالیوود بود؛ تابوهای سینمایی بسیاری را شکست و به فیلمی محبوب نسل جوان تبدیل شد.
بانی و کلاید به شکل جدی تحت تأثیر موج نوی سینمای فرانسه ساخته شد؛ چه از نظر تغییرات سریع لحن و چه تدوین کموبیش متلاطمی که داشت؛ تدوینی که البته بیشتر خود را در سکانس پایانی به رخ میکشد.
بانی و کلاید مهمترین فیلم پن داستان یک زوج تبهکار را در دوران رکود بزرگ اقتصادی روایت میکرد و با ساختهشدنش تا دههها فیلمهای جدید هالیوود را مدیون شیوههای خاص ساخت خود کرد. این فیلم باعث شد آرتور پن نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی شود اما جایزه را به مایک نیکولز واگذار کرد که با فیلم «فارغالتحصیل» (The Graduate) به میدان آمده بود.
اما سوای بانی و کلاید پن برای دو فیلم دیگر «معجزهگر» (The Miracle Worker) و «رستوران آلیس» (Alice’s Restaurant) نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد اما این دو فیلم هم نهایتا او را به جایزه نرساند.
در نهایت کارگردان بانی و کلاید با فیلمی که چشمانداز سینمای آمریکا را به شکلی معنیدار برای همیشه تغییر داد در میان نامهایی قرار گرفت که هرگز جایزه اسکار بهترین کارگردانی را دریافت نکردند.
۱۲. فریتس لانگ
گرچه لانگ یک کارگردان آلمانی است و نیمه اول دوران فعالیت حرفهای خود را به ساخت شاهکارهای هنری برجستهای چون «متروپلیس» (Metropolis) و «ام» (M) در اروپا گذرانده است اما در دوره اوجگیری نازیسم با فرار از اروپا به آمریکا آمد و بهعنوان کارگردان در هالیوود مشغول به کار شد.
این بخش از کارنامه کاری فریتس لانگ معمولا تحت کمتوجهی قرار میگیرد و چنین رویکردی از این نظر خطا است که لانگ بخشی از باکیفیتترین آثارش را در دوره فعالیت هالیوودیاش خلق کرده است. گرچه در آن دوران این آثار در مقایسه با فیلمهای قبلی او کمتر محبوب بودند اما استفاده هوشمندانه از اکسپرسیونیسم در این فیلمها تأثیر مهمی در تغییر فیلمهای آمریکایی و پدیدآمدن جریان فیلمهای نوار داشت.
اولین فیلم آمریکایی لانگ یک درام جنایی به نام «خشم» (Fury) بود که اسپنسر تریسی در آن نقش مردی را بازی میکرد که به غلط متهم به انجام یک جنایت میشود و تقریبا نزدیک است توسط یک گروه خلافکار درون زندان هنگامی که دوران محکومیتش را میگذراند کشته شود. این فیلم نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمنامه شد و بهعنوان اثری پرتعلیق با جزئیات پیچیده تحسین شد.
درام پلیسی «تعقیب بزرگ» (The Big Heat) از دیگر آثار این دوره لانگ بود که بهخاطر خشونت صریح و تنشهای پیاپیاش مورد توجه قرار گرفت. فیلمهای دیگری چون «تنها یکبار زندگی میکنید» (You Only Live Once) و «وقتی که شهر میخوابد» (While the City Sleeps) هم در میان آثاری قرار دارند که مستحق توجه از سوی سینمادوستاناند.
به هر حال دربارهی فریتس لانگ هم یکبار دیگر با این رویکرد آکادمی اسکار مواجه میشویم که با وجود استادی و مهارت فیلمساز، آثار او کاملا نادیده گرفته میشوند. در حالی که فیلم نوارها در اوج خود بودند و لانگ یکی از فیلمسازان تأثیرگذار در این جریان بود آکادمی علاقهای به این آثار نشان نداد و عموما چنین فیلمهایی را کنار میگذاشت.
در نتیجه لانگ حتی یک بار هم بابت یک فیلم کاندید دریافت اسکار بهترین کارگردانی نشد؛ البته این اتفاق از شهرت و اهمیت این فیلمساز برجسته آلمانی چیزی کم نکرد و شاید تنها بشود گفت از اهمیت جایزه اسکار کاسته باشد چرا که نام لانگ و تأثیرگذاری آن در سینما آنقدر بزرگ است که جایزه اسکار چیزی به او اضافه نمیکرد.
۱۱. چارلی چاپلین
چاپلین را بهعنوان «جهانیترین شمایل سینمایی» توصیف کردهاند. او را نه تنها بهعنوان یکی از پربارترین مؤلفان دوران سینمای صامت بلکه بهعنوان یکی از برجستهترین چهرههای کل تاریخ سینما میشناسیم.
با این وجود در کمال شگفتی با اینکه او تقریبا اغلب فیلمهایی که در آنها بازی کرده بود را خود کارگردانی کرد و تقریبا تکتک آنها چه از نظر تجاری و چه از نظر انتقادی موفقیتهای گستردهای را در پی داشتند اما او هرگز موفق نشد اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورد.
البته باید در نظر داشت که چاپلین حتی پیش از آنکه جایزه اسکاری وجود داشته باشد فیلمسازی را شروع کرد اما از زمانی که مراسم اسکار شروع به کار کرد هم چاپلین فیلمهای بزرگی را اکران کرد؛ فقط سه نمونه از این کلاسیکهای بینهایت برجسته «روشناییهای شهر» (City Lights)، «عصر جدید» (Modern Times) و «دیکتاتور بزرگ» (The Great Dictator) بودند اما چاپلین بابت هیچکدام از این شاهکارها جایزه اسکار بهترین کارگردانی را تصاحب نکرد.
البته جالب است بدانید چاپلین سه جایزه اسکار گرفته اما نه برای کارگردانی؛ یکی از جوایز اسکار او برای ساختن موسیقی فیلم «روشنیهای صحنه» (Limelight) بوده و دو اسکار دیگر او جوایز افتخاری بودند. خندهدار و طعنهآمیز است که یکی از بزرگترین کارگردانها و مولفان تاریخ سینما تنها جایزه اسکارش را در یک رشته متفاوت از فعالیت اصلیاش دریافت کرده.
البته باید به این نکته هم اشاره شود که یکی از جوایز افتخاری چارلی چاپلین به نوعی به کارگردانی مربوط بود. او در اولین دوره برگزاری مراسم اسکار یک جایزه افتخاری در مجموع برای بازیگری، نویسندگی، کارگردانی و تهیه فیلم صامت «سیرک» (The Circus) گرفت. گرچه ممکن است این جایزه را نوعی قدردانی از چاپلین در زمینه کارگردانی در نظر آوریم اما واضح است که چنین شیوهای بسیار ناکافی و نامتناسب با کیفیت کار و آثار چاپلین بوده است.
۱۰. ارنست لوبیچ
گرچه لوبیچ بهعنوان یکی از معتبرترین و سطحبالاترین کارگردانهای هالیوود که از طریق کمدیهایش هوشمندی فوقالعاده خود را نشان داده مشهور بوده اما هرگز موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی نشد.
لوبیچ سه بار برای این جایزه نامزد شد اما در نهایت یک جایزه افتخاری در سال ۱۹۴۷ گرفت درست چندماه پیش از مرگش.
لوبیچ کارنامه کاری درخشانی داشت که بیش از چهار دهه به طول انجامید و تأثیری ماندگار بر ژانر کمدی داشت. لوبیچ اولینبار برای فیلم «میهنپرست» (The Patriot) نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شد. از این فیلم تنها بخشهایی باقی مانده و چون فیلم کامل در دسترس نیست به سختی میتوان درباره کیفیت احتمالی اثر و شایستگی آن برای بردن جایزه قضاوت جدی کرد.
دو فیلم دیگر لوبیچ یعنی «جلوه عشق» (The Love Parade) و «بهشت میتواند صبر کند» (Heaven Can Wait) که برای اسکار بهترین کارگردانی کاندید شدند نمونههای باکیفیت و موفقی از کمدیهای هالیوودی دوران خود بودند.
تعدادی از بهترین کارهای لوبیچ هرگز او را نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی نکردند. برای مثال «بودن یا نبودن» (To Be or Not to Be) که عموما هم به عنوان بهترین فیلم لوبیچ شناخته میشود از جمله آثاری بود که در دوره خود آنچنان که شایسته بود شامل توجه نشد؛ یکی از دلایل این بیتوجهی هم نگاه منتقدان آن دوران بود که با شیوه لوبیچ در تمسخر نازیها مشکل داشتند.
دو اثر برجسته دیگر لوبیچ «دردسر در بهشت» (Trouble in Paradise) و «فروشگاه کنار خیابان» (The Shop Around the Corner) در میان مشهورترین و تحسینشدهترین کمدی رمانتیکهای تاریخ هالیوود قرار دارند که در زمان خود نتوانستند افتخاری که شایسته بود را نصیب کارگردان کنند.
۹. هاوارد هاکس
هاکس یک مولف مهم در هالیوود و از چهرههای همیشه مطرح آن بود که از دوران صامت فعالیتش را آغاز کرد و نهایتا در دوران ناطق به شهرت رسید. او عموما میان مخاطبان و منتقدان به یک میزان محبوب بود و همین موضوع باعث میشود برندهنشدن اسکار بهترین کارگردانی توسط او عجیبتر هم به نظر برسد.
همچون بسیاری دیگر از کارگردانهای بزرگ هاکس هم در میان سینماگرانی قرار داشت که استعداد، قابلیتها و ذوق سینمایی خود را در ژانرهای مختلف به نمایش گذاشتند. او با کمدیهای اسکروبال کلاسیک آغاز کرد؛ فیلمهایی چون «منشی همهکاره او» (His Girl Friday) و «پرورش بیبی» (Bringing Up Baby) از جمله این آثار و از جمله بهترین نمونههای این زیرژانر بودند.
هاکس با «صورتزخمی» (Scarface) سری به ژانر جنایی زد؛ نئونوار بسیار مشهوری چون «خواب ابدی» (The Big Sleep) را ساخت و وسترنهای بسیار درخشان و ماندگاری با بازی جان وین همچون «رودخانه سرخ» (Red River) و «ریو براوو» (Rio Bravo) را به کارنامه پربارش افزود.
با وجود این کارنامه درخشان و پرثمر هاوارد هاکس، یکی از نامهای بسیار بزرگ سینمای جهان و هالیوود تنها یکبار و آن هم برای فیلم «گروهبان یورک» (Sergeant York) نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد و جایزه را هم به جان فورد برای فیلم «چه سرسبز بود دره من» (How Green Was My Valley) باخت.
البته در رقابت آن سال هاکس شانس چندانی نداشت چرا که علاوه بر حضور فورد، اورسن ولز هم با فیلم بینهایت مشهورش یعنی «همشهری کین» (Citizen Kane) دیگر نامزد دریافت جایزه بود اما نکته اینجاست که هاکس برای تعداد دیگری از آثارش مستحق دریافت این جایزه بود اما در آن سالها حتی نامزد رشته بهترین کارگردانی هم نشد.
گرچه هاوارد هاکس در ژانرهای مختلفی به فعالیت پرداخته است اما در نهایت از خود یک سلیقه زیباییشناختی مستقل و قابل تشخیص در ورای آثارش در ژانرهای گوناگون نشان میدهد. در واقع هاکس قادر بود فیلمهای خود در هر ژانر را به چیزی فراتر از یک اثر معمولی تبدیل کند و در عین حال تنها به عناصر محدود آن ژانر هم اکتفا نمیکرد. یک وسترن یا یک فیلم نوار از هاوارد هاکس میتوانست عناصر کمدی یا رمانتیک هم داشته باشد و همواره فراتر از کلیشههای ژانر حرکت کند.
سبک کارگردانی هاکس و استفاده او از دیالوگهای محاورهای و بسیار طبیعی، برای فیلمسازان مشهور دیگری چون رابرت آلتمن و کوئنتین تارانتینو بسیار الهامبخش بوده است. گرچه تأثیر هاکس به این دو فیلمساز محدود نیست و صحبت از الهامبخشی و تأثیرگذاری او نیاز به فرصت مجزا و بررسیهای تفصیلی دارد.
۸. سام پکینپا
فیلمهای سام پکینپا مرزهای نمایش خشونت در سینما را جابهجا کردند و قواعد ژانرهای سنتی بویژه ژانر وسترن را واژگون ساختند. البته محتوای خشن فیلمهای او (پکینپا به «سام خونین» معروف شده بود) باعث میشود چندان تعجب نکنیم که چرا آکادمی به این فیلمساز توجه لازم را نشان نداد.
در عین حال فیلمهای سام پکینپا عموما با مضامینی همچون تعارض میان ارزشها و ایدئالها و فساد و خشونت در جوامع انسانی سر و کار داشت. عموم شخصیتهای مهم فیلمهای این کارگردان شخصیتهای بیگانهایاند که تلاش میکنند اصول خود را حفظ کنند اما پوچی و بیرحمی جهان آنها را وادار میکند از اصولشان کوتاه بیایند. طبیعی است که چنین موضوعاتی زیاد دلخواه آکادمی نباشد.
اما فیلمهای پکینپا در سبک خود شاهکارهایی واقعی بودند. بسیاری از علاقهمندان به سینما فیلم «این گروه خشن» (The Wild Bunch) را یکی از بهترین وسترنهای تاریخ سینما میدانند؛ فیلمی که بابت تدوین سریع، قابهای چندلایه و استفاده بسیار متفاوت و نوآورانه از تصاویر آهسته در دوره خود اثری انقلابی بود.
با وجود اهمیت کارگردانی ماهرانه فیلم این گروه خشن، پکینپا تنها برای فیلمنامه این اثر سینمایی نامزد دریافت جایزه شد و البته در نهایت هم دست خالی بازگشت.
شاید سرنوشت این فیلم مهم آنقدر تلخ بود که به پکینپا نشان دهد آکادمی اسکار مطلقا درکی از آثار او ندارد. فیلمهای سرگرمکننده و باکیفیت دیگری چون «سگهای پوشالی» (Straw Dogs)، «پت گرت و بیلی د کید» (Pat Garrett and Billy the Kid) و «سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور» (Bring Me the Head of Alfredo Garcia) وزن کارنامه کاری پکینپا را سنگینتر کردند اما تغییری در برخورد سرد آکادمی با آثار او ایجاد نکردند.
تقریبا اغلب آثار سام پکینپا آنقدر جنجالبرانگیز، نوآورانه و البته پرخشونت بودند که این کارگردان هرگز در مجامعی چون اسکار خوش ندرخشد اما به یکی از چهرههای برجسته تاریخ سینما تبدیل شود.
۷. سیسیل بی. دمیل
سیسیل بی دمیل یکی از پدران بنیانگذار هالیوود بود؛ اگر گمان میکنید این لقب برای او اغراقآمیز است خوب است بدانید که اولین فیلم دمیل اولین فیلم بلند داستانی بود که در هالیوود فیلمبرداری شد؛ دمیل را در عین حال از نظر تجاری موفقترین تهیهکننده-کارگردان تاریخ سینما هم نامیدهاند.
سیسیل بی. دمیل در دوران فعالیتش توسط آکادمی اسکار به شکل افتخاری تجلیل شد؛ یکی از این تجلیلها پس از آنکه فیلم «بزرگترین نمایش روی زمین» (The Greatest Show on Earth) به کارگردانی او اسکار بهترین فیلم را تصاحب کرد اتفاق افتاد. دمیل بابت این فیلم اسکار بهترین کارگردانی را دریافت نکرد اما نامزد دریافت این جایزه شد.
البته لازم به یادآوری است که فیلم بزرگترین نمایش روی زمین از جمله آثاری است که در سالهای بعد به عنوان یکی از بدترین فیلمهایی شناخته شد که اسکار بهترین فیلم را بردهاند. همین موضوع نشان میدهد که توجه حداقلی به دمیل هم دقیقا در بدترین زمان ممکن و درباره بدترین فیلم او اتفاق افتاده است.
از سیسیل بی. دمیل در دوران فعالیتش انتقاد میشد که گاهی ویژگیهای بصری اثر را بر قصهگویی خلاقانه ترجیح میدهد بنابراین احتمالا انتقادها از جمله دلایلی بودند که در آن دوران محرومیت این کارگردان بزرگ از جایزه اسکار چندان توجه زیادی را به خود جلب نکرده باشد. اما دمیل چنان چهره مهم و اثرگذاری در تاریخ هالیوود است که انکار یا دستکمگرفتن دستاوردهایش ناممکن به نظر میرسد.
کارنامه فیلمسازی دمیل با اثر حماسی مشهور یعنی «ده فرمان» (The Ten Commandments) به پایان رسید. فیلمی که بهسرعت به یکی از مشهورترین آثار ساخته هالیوود تبدیل شد و شایسته بود که بابت ویژگیهای بصری برجسته و مقیاس بزرگ تولیدش توجه آکادمی را به خود جلب کند. ده فرمان بهترین فرصت برای دمیل بود تا جایزه اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کند؛ اتفاقی که البته رخ نداد.
۶. سیدنی لومت
کمتر فیلمسازی کارنامه حرفهای متنوعتر و قدرتمندتری از سیدنی لومت دارد. در واقع سبک کارگردانی او اساسا به شکلی بود که گاهی آن را بهعنوان کارگردانی نامرئی معرفی میکنند؛ منظور از کارگردانی نامرئی استفاده از یک سبک خاص یا تکنیک ویژه نیست بلکه استفادهای سرراست از شیوههای قصهگویی و تکنیکهای سینمایی است در خدمت بالابردن کیفیت کلی اثر.
طبیعتا در چنین شیوهای کارگردان خود را کمتر به رخ میکشد و گاهی همین موضوع باعث میشود کارگردان کمتر دیده شود و شاید در جوایزی که دریافت میکند مؤثر باشد.
لومت از کارگردانهای پرکار هالیوود بود؛ یکی از پرکارترینها که به شکل متوسط هر سال یک فیلم را روی پرده برد. او فعالیتش را با فیلم مشهور «۱۲ مرد خشمگین» (۱۲ Angry Men) در سال ۱۹۵۷ آغاز کرد و در نهایت با درام جنایی «پیش از آنکه شیطان بفهمد مردهای» (Before the Devil Knows You’re Dead) در سال ۲۰۰۷ به بیش از ۵۰ سال فعالیت سینماییاش پایان داد.
لومت در پنج دهه فعالیتش چهاربار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد. او برای فیلمهای «۱۲ مرد خشمگین»، «بعد از ظهر سگی» (Dog Day Afternoon)، «شبکه» (Network) و «حکم» (The Verdict) نامزد دریافت جایزه شد اما برای هیچکدام از این آثار برنده جایزه نشد.
احتمالا شبکه بهترین فرصت دریافت جایزه توسط لومت بود؛ فیلمی مؤثر که لیاقت دریافت جایزه را داشت اما رقابت را به جان جی. آویلدسن برای فیلم «راکی» (Rocky) باخت. انتخابی تعجببرانگیز از سوی آکادمی که البته با مرور رفتارهای عجیب آن در همین مقاله دیگر چندان متعجبمان هم نمیکند.
لومت که خود سابقه بازیگری هم داشت با بازیگران بزرگ بسیاری همکاری کرده و این بازیگران او را کارگردانی معرفی کردهاند که به دقت رابطهای عمیق و نزدیک با هنرپیشهها ایجاد میکرده؛ رابطهای که از طریق آن به بهترین شکل قادر باشد عواطف انسانی را نمایش دهد.
در عین حال بازیگران آثار لومت هم در فیلمهای او بعضی از بهترین عملکردهایشان را نشان دادند. بازیگرانی چون شان کانری، پل نیومن، آل پاچینو، فی داناوی، کاترین هپبورن و هنری فوندا.
البته تنها بازیگران نبودند که لومت و آثار ماندگارش را تحسین کردهاند؛ اسپایک لی کارگردان معاصر آمریکایی درباره موضوع اسکارنگرفتن سیدنی لومت در اظهارنظری میگوید: «آثار بزرگ او با ما برای همیشه زندگی میکنند؛ این موضوع از جایزه اسکار بسیار مهمتر است.»
۵. اورسن ولز
اورسن ولز یکی از شناختهشدهترین کارگردانهای جهان است که معروفترین اثرش همشهری کین سالها به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما یا دست کم یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما شناخته شده است. همشهری کین؛ این شاهکار برجسته چه در رقابت اسکار بهترین فیلم و چه بهترین کارگردانی قافیه را به جان فورد و فیلمش یعنی چه سرسبز بود دره من باخت.
به هر حال شاید منصفانه باشد که بگوییم کمتر فیلمی در حد و اندازههای همشهری کین باعث پیشرفت سینما شد؛ فیلمی با استفاده خاص از عمق میدان در فیلمبرداری، نماهایی چندلایه، نورپردازی دراماتیک، استفاده از دوربینها در ارتفاعهای گوناگون و البته ساختار غیرخطی.
در مجموع بسیار دشوار است فیلمی پیدا کنیم که کارگردان آن به اندازه همشهری کین و کارگردانش اورسن ولز مستحق دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی باشد. در واقع ولز دقیقا نماد همان چیزی بود که یک کارگردان مولف در زمینه ساختارشکنی، نوآوری و خلاقیت به آن نیاز دارد.
شهرت همشهری کین و البته تعداد دیگری از آثار ولز با گذر زمان فقط بیشتر و بیشتر شد اما ولز پس از ساخت همشهری کین بهعنوان اولین فیلمش آزادیهای کمتری برای نوآوری و ابداعات جدید داشت و همواره اسیر مناسبات مالی آثار جدید بود که تهیهکنندگان و استودیوها به او تحمیل میکردند.
همین درگیریها باعث شد بسیاری از آثار او برای گریز از شکست تجاری توسط استودیو تدوینهای گستردهای را به چشم ببینند و در عمل با آن فیلم اولیهای که ولز مد نظر داشت فاصله پیدا کنند؛ گرچه این آثار حتی با این تدوینها هم بهعنوان شاهکارهایی درخشان در تاریخ به ثبت رسیدهاند اما همشهری کین بهعنوان اولین فیلم ولز از این نظر هم منحصر به فرد بود که نسبت به سایر آثار او با آزادی بیشتری ساخته شد.
اگر به کارنامه ولز نگاه کنیم فیلمهای دیگری چون «نشانی از شر» (Touch of Evil) و «آمبرسونهای باشکوه» (The Magnificent Ambersons) هم شایسته به ارمغانآوردن جایزه بهترین کارگردانی برای اورسن ولز بودند گرچه هر دو تا حد گستردهای توسط استودیوها تدوین شده و با اثر اصلی فاصله گرفتند.
از اینها گذشته دو فیلم دیگر یعنی «بانویی از شانگهای» (The Lady from Shanghai) و «ناقوسهای نیمهشب» (Chimes at Midnight) هم آثار درخشانی بودند اما وقتی آکادمی برای همشهری کین حاضر نشد به ولز اسکار بهترین کارگردانی را بدهد طبیعی به نظر میرسید که در برابر این آثار هم نظر چندان متفاوتی نداشته باشد.
۴. استنلی کریمر
کریمر کارگردان تعداد قابلتوجهی از آثار مستقلی است که در قرن گذشته مسائل اجتماعی بهروز را مطرح کردند؛ مسائلی که احتمالا بسیاری از استودیوها از طرحشان اجتناب داشتند.
با نگاهی به کارنامه کریمر بویژه در دو دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میبینیم که این فیلمساز روی بسیاری از مضامین حساس چون فاشیسم، جنگ هستهای و نژادپرستی دست میگذارد. جالب اینکه فیلمهای این کارگردان در رشتههای مختلف بیش از ۸۰ بار نامزد دریافت جایزه شدند و ۱۶ اسکار را هم به خود اختصاص دادند.
خود استنلی کریمر نیز ۹ بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد و از میان این ۹ بار سه بار بابت کارگردانی نامزد شد اما نتوانست هیچ یک از این سه جایزه را به خود اختصاص دهد.
کریمر در همان سالی که برای کارگردانی درام حقوقی «قضاوت در نورنبرگ» (Judgment at Nuremberg) نامزد دریافت جایزه شد، جایزه اسکار یادبود ایروینگ جی. تالبرگ را برای فعالیتهایش بهعنوان تهیهکننده به دست آورد.
با این وجود او هرگز در آن سالها و در طول دهههای بعدی که همچنان بهعنوان کارگردان به موضوعات ملتهب اجتماعی و فرهنگی میپرداخت، رنگ اسکار بهترین کارگردانی را ندید. البته کریمر دوبار دیگر برای دو فیلم مهم و در حال حاضر کلاسیک هالیوود یعنی «ستیزهجویان» (The Defiant Ones) و «حدس بزن چه کسی برای شام میآید» (Guess Who’s Coming to Dinner) نیز نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شد و البته ناکام ماند.
کریمر استعداد و نبوغ خود را در ژانرهای گوناگون به کار گرفت و هرگز از مرزشکن بودن هراسی نداشت؛ او با آثاری همچون «در ساحل» (On the Beach) و «میراث باد» (Inherit the Wind) نیز این خطشکنی در طرح موضوعات جنجالبرانگیز را بیش از پیش نشان داد.
او حتی فیلمی چون «دنیای دیوانه، دیوانه، دیوانه، دیوانه» (It’s a Mad, Mad, Mad, Mad World) که میتوانست یک کمدی فارس (Farce) ساده باشد را به تمثیلی ظریف در نقد حرص حاکم بر مصرفگرایی تبدیل کرد. تاثیرگذاری کریمر به حدی بود که استیون اسپیلبرگ او را چنین توصیف میکند: «یکی از فیلمسازان بزرگ ما، نه فقط بابت هنر و شوری که روی پرده آورد بلکه برای تأثیری که بر وجدان جهان نهاد.»
۳. رابرت آلتمن
از یک زاویه عجیب به نظر میرسد که رابرت آلتمن موفق نشد جایزه اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورد چرا که او یکی از معدود کارگردانهایی است که فیلمهایش خرس طلایی جشنواره برلین، شیر طلایی جشنواره ونیز و نخل طلای جشنواره فیلم کن را به دست آوردهاند.
با این حال سرنوشت فیلمهای آلتمن در جوایز اسکار کاملا متفاوت بود؛ هیچیک از فیلمهای او جایزه اسکار بهترین فیلم را به دست نیاوردند و هرگز برای بهترین کارگردانی هم برنده اسکار نشد.
اما از سوی دیگر این سرنوشت آلتمن آنقدرها هم نباید مایه تعجب باشد چرا که او اساسا به کارگردانی «ضد هالیوود» شهرت داشت و چه در زمینه موضوع و چه در حوزه سبک کارگردانی یک هنرمند انقلابی بود.
سبک فیلمسازی آلتمن در میان کارگردانهای آمریکایی ویژه بود؛ او موضوعاتی در ژانرهای سینمایی گوناگون را دستمایه ساخت آثارش قرار میداد اما همواره این آثار نوعی چرخش واژگونکننده داشتند که بیشتر بر شوخطبعی و طنز متکی بود و آلتمن از این طریق دیدگاه شخصی خود را بیان میکرد؛ دیدگاهی که در قالب روشی بسیار طبیعی عرضه میشد اما از طرف دیگر به نوعی حال و هوای آثار سبکپردازیشده را هم حفظ میکرد.
آلتمن در نهایت چند ماه پیش از مرگش در سال ۲۰۰۶ یک اسکار افتخاری از آکادمی دریافت کرد. فیلمهای مختلفی را میتوان از کارنامه آلتمن برشمرد که مستحق دریافت جایزه بودند؛ او برای ۵ فیلم نامزد دریافت جایزه شد اما همانطور که اشاره کردیم هرگز اسکار بهترین کارگردانی را دریافت نکرد. از این ۵ فیلم یعنی «مش» (MASH)، «نشویل» (Nashville)، «بازیگر» (The Player)، «برشهای کوتاه» (Short Cuts) و «گاسفورد پارک» (Gosford Park) احتمالا نشویل بهترین گزینه برای دریافت جایزه بود اما آن سال میلوش فورمن برای فیلم خوب «دیوانه از قفس پرید» (One Flew Over the Cuckoo’s Nest) اسکار بهترین کارگردانی را گرفت.
از سایر آثار خوب آلتمن که او برایشان نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی نشد هم میتوان به «سه زن» (۳ Women)، «مککیب و خانم میلر» (McCabe & Mrs. Miller) و «یک عروسی» (A Wedding) اشاره کرد.
۲. استنلی کوبریک
کوبریک نام برجسته دیگری در این فهرست است که نشان میدهد آکادمی چه بزرگانی را در جایزه اسکار بهترین کارگردانی از قلم انداخته است. آثار کوبریک نتیجه تلاشهای یک کمالگرای دقیق و وسواسی بود که برای عمق و معنای نهفته پشت تصاویر ارزش بسیاری قایل بود.
او کوچکترین جزئیات آثارش را مد نظر قرار داده و چنان کارنامه متنوعی داشت که میتوان ادعا کرد هر ژانر سینمایی را به شکلی تحت تأثیر خود قرار داده و چیزهایی به داراییهای آن ژانر افزوده است؛ ژانرهایی همچون علمی-تخیلی، کمدی، حماسی، وحشت، جنایی و جنگ.
گرچه استنلی کوبریک تنها ۱۳ فیلم کارگردانی کرد تقریبا تکتک آنها آنقدر ارزشمند بودند که شایسته توجه آکادمی باشند.
کوبریک برای فیلمهای «دکتر استرنجلاو» (Dr Strangelove)، «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey)، «پرتقال کوکی» (A Clockwork Orange) و «بری لیندون» (Barry Lyndon) نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شد اما به این جایزه دست نیافت. او به شکل تعجبآوری در این رقابتها به کارگردانها و فیلمهایی رقابت را واگذار کرد که از نظر قدرت کارگردانی و اثرگذاری حتی نزدیک به فیلمهایش نبودند. نهایتا کوبریک یک اسکار برای جلوههای ویژه فیلم ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی به دست آورد اما همانطور که سرپرست جلوههای ویژه داگلاس تراپبل گفته بود کوبریک جلوههای ویژه ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی را نساخت بلکه آن را کارگردانی کرد؛ اشارهای به اینکه کوبریک مستحق دریافت اسکار بهترین کارگردانی برای این فیلم بود.
به هر حال امروز همه میدانیم که آثار کوبریک سهم بزرگی در درک فعلی ما از سینما دارند. او با کمالگرایی در هر وجه اثر به دنبال کنترل کامل همه چیز در فرایند فیلمسازی بود، از کارگردانی و نویسندگی گرفته تا تدوین. کوبریک نزدیکترین ارتباط ممکن را نیز با بازیگران برقرار میکرد و برای هر برداشت بیشترین دقت را برای بازیگرفتن از آنها به خرج میداد.
معروف است که کوبریک دهها برداشت از یک صحنه واحد را ضبط میکرد تا بالاخره به آنچه از نظرش برداشت مناسب بود برسد؛ طبیعتا کارکردن با کوبریک اصلا آسان نبوده است.
با وجود همه این تلاشها و این میراث ماندگار و اثرگذار آکادمی اسکار هرگز نیازی ندید از این مولف برجسته با اسکار بهترین کارگردانی قدردانی کند.
۱. آلفرد هیچکاک
حتی تصورش هم دشوار است اما باید بپذیریم کارگردانی که بسیاری از کارشناسان و متخصصان حوزه سینما بهعنوان بزرگترین چهره تاریخ سینما و تاریخ کارگردانی میشناسند هرگز توسط آکادمی اسکار بهعنوان بهترین کارگردان انتخاب نشده و جایزه اسکار این بخش را دریافت نکرده است.
به هر حال هیچکاک بهعنوان بزرگترین یا دست کم یکی از بزرگترین مؤلفان تاریخ سینما لقب معروفش یعنی استاد تعلیق را فقط از طریق قدرت کارگردانی خود به دست آورده بود.
تنش درونی که او در مخاطبان برمیانگیخت و پیوندهای عاطفی و انسانی که با تماشای فیلمهای او ایجاد میشوند آثارش را به تجربهای منحصربهفرد تبدیل کردهاند که گذر زمان تنها بر اعتبار و ارزششان افزوده است.
در میان کارنامه غنی و برجسته هیچکاک تنها یک فیلم او یعنی «ربهکا» (Rebecca) که مسلما هم بهترین فیلم او نیست برنده جایزه بهترین فیلم شد. اما در سالی که ربهکا موفق شد این جایزه را به دست آورد، اسکار بهترین کارگردانی به جان فورد رسید که آن سال با «خوشههای خشم» (The Grapes of Wrath) به میدان آمده بود.
هیچکاک علاوه بر ربهکا برای چهار فیلم دیگرش یعنی «قایق نجات» (Lifeboat)، «طلسمشده» (Spellbound)، «پنجره عقبی» (Rear Window) و «روانی» (Psycho) نامزد دریافت جایزه شد و برای هیچکدام از این آثار موفق نشد اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورد. همانطور که امروز عموم منتقدان توافق دارند فیلمهایی چون روانی یا پنجره عقبی از بهترین نمونههای فیلمسازی در تاریخ سینما به حساب میآیند و بیتوجهی آکادمی به آنها همچون یک شوخی تلخ به نظر میرسد.
جالبتر اینکه آثار مهم دیگری چون «شمال از شمال غربی» (North by Northwest)، «سرگیجه» (Vertigo)، «پرندگان» (The Birds) و «بدنام» (Notorious) حتی نامزد اسکار بهترین کارگردانی هم نشدند؛ این در حالی است که سرگیجه در سالهای اخیر در نظرسنجی معتبر مجله سایتاندساوند از طرف تعداد کثیری منتقد و فیلمساز به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما معرفی شده.
در سال ۱۹۶۸ هنگامی که هیچکاک تقریبا به پایان راه فیلمسازی رسیده بود آکادمی طبق معمول این ضرورت را حس کرد که یک جایزه افتخاری به هیچکاک بدهد چرا که کارگردانی بزرگ به پایان راه میرسید و جایزه اسکاری دریافت نکرده بود. بامزه اینکه هیچکاک در نهایت جایزه اسکار یادبود ایروینگ جی. تالبرگ را دریافت کرد اما حتی این جایزه هم بابت تلاشهای او بهعنوان تهیهکننده اهدا شد نه بابت فعالیتهایش بهعنوان کارگردان.
منبع: digikala.com
دیدگاه بگذارید