فصل اول سریال فلیبگ Fleabag در سال ۲۰۱۶ منتشر شد. این سریال محصول شبکه بیبیسی با حضور کمدین شناخته شده بریتانیایی، فیبی والربریج در نقش اصلی است. از دیگر بازیگران مطرح این سریال میتوان اولیویا کلمن بازیگر برنده جایزه اسکار را نام برد.
«فلیبگ» در لغت به معنای «فرد» یا موجودی است که رفتار ناشایستی دارد و در اینجا در وهله اول اشاره مستقیمی به شخصیت اصلی داستان دارد، اما به مرور در مییابیم که شاید تمام شخصیتها رفتارهای نادرستی از خود نشان میدهند و فلیبگ تنها یکی از آنهاست. از مهمترین نکات این سریال بازی فیبی والربریج است. شاید او نمونهای کمتر دیده شده از نقشآفرینی در یک مجموعه تلویزیونی را به نمایش میگذارد. والربریج در اینجا به جای خنداندن مخاطب با اداهای اغراق شده و تلفظ عجیب کلمات و صدا درآوردن، از فکر خود بهره میگیرد. او بار دیگر به همه ما ثابت میکند که بازیگر، یک کار فکری است.
فلیبگ یک محصول تلویزیونی مشابه آثار تلویزیونی دیگر است، اما یک کار عادی است. بعد از سال ۲۰۱۰ تلویزیونهای آمریکا و انگلیس به سمت صنعتی شدن و تولید آثار به این شیوه پیش رفتند. در سال ۲۰۱۱ ما شاهد هجوم حجم زیادی از سریالهای خوبی بودیم که تصورات ما را نسبت به تولیدات تلویزیونی تغییر داد و خاطره بد سوپاپراها را در ایران را که اصولا به سریال آبکی ترجمه میشود از خاطر ما محو کرد. فلیبگ را میتوان ادامه دهنده همان راه دانست، اما باید بگوییم که یکی از بهترین آثار از این دست است.
خلاقیتهای فرمی یکی از آن مولفههای مهمی است که این اثر را به اثری پیشرو در مدیوم خود بدل میکند. یکی از بهترین جلوههای این خلاقیت در آغاز قسمت دوم فصل یک است. جایی که مسافران مترو همزمان با ریتم یک آهنگ حرکات عجیبی از خود نشان میدهند و فریاد میزنند. پس از این سکانس شوکه کننده شخصیت اصلی در یک مونولوگ را به دوربین دلیل این تصاویر را تصورات خود و احوال بد خود توصیف میکند.
مونولوگهای رو به دوربین یکی دیگر از ویژگیهای جذاب این سریال است. اطلاعاتی که در این مکالمات توسط فلیبگ با ما به اشتراک گذاشته میشود سکانس بعد را جذاب و خندهدار میکند. از نظر این مونولوگها شیوه روایی کار تا حدودی شبیه سریال «خانه پوشالی» House Of Cardsمیشود. از نکاتی که این سریال دارد این است که خنده متعلق به خود داستان است و به آن اضافه نشده کامیکال کردن یک ایده غمانگیز کار سادهای نیست، اما به لطف توانمندی والربریج که نویسنده این سریال هم هست ممکن شده است. والربریج پیشتر کتابی به همین نام نوشته بود و آن کتاب را مرجع این فیلمنامه قرار داده است.
فلشبکهای پرتکرار و به موقع اثر را بهجای یک کار تکراری به یک اثر پیشرو تبدیل میکند. در فصل اول فلشبکها برای کامل کردن ایده حول شخصیتی به نام «بو» استفاده میشود کسی که مرگش نقطه عطف زندگی فلیبگ بوده و شاید پس از آن اتفاق است که او به فلیبگ تبدیل میشود. شیوه روایی غیرخطی همیشه داستان را برای شما جذاب نگه میدارد. ابهام درباره نحوه مرگ «بو» و علت آن، تعلیقی است که تا آخرین لحظه فصل اول در کنار شماست و در آخرین لحظه پاسخ را به سمت شما شلیک میکند.
فلیبگ یکی از بهترین آثار روانشناسانهای است که در تلویزیون تولیده شده است و ازآثاری است که امروزه پرطرفدار هستند و زیاد ساخته میشوند اما هیچکدام نتوانستهاند مانند این کار مولفههای عامهپسند، روانشناسی و سینمایی را یک جا در اثر خود بگنجاند. فلیبگ در آغاز یک اثر تصویری قابل توجه است که مخاطب خود را سرگرم کند ودر پس این نکات مهمی درباره شخصیت اصلی و دیگر شخصیتها وجود دارد که اثر را نسبت به کل افراد جوامع امروزی تاویلپذیر است.
از این نظر که شخصیت اصلی ما در اینجا فردی ضد قهرمان و ابرشرور است، باید الگوی اصلی این سریال را فیلم راننده تاکسی ساخته مارتین اسکورسیزی بدانیم. این فیلم در اواسط دهه هفتاد، اولین فیلمی بود که بهجای روایت اثر به شیوه فیلم کلاسیک آمریکایی با کاراکترهای تعریف شده و مشخص شخصیت اصلی خود را فردی در تداخل با آرمانهای بشری قرار میدهد و در نهایت مانند این سریال، حرفی را میزند که حرف اخلاقی است.
فلیبگ توانسته در دنیای تلویزیون بسیار تاثیرگذار باشد و الگوی بسیاری از سریالهای کمدی تلخ Dark Comedy پس از آن سریالهای کمدی از ایده غمانگیز برای روایت قصه خود انتخاب کردهاند.
فلیبگ با یک پایان فوقالعاده در فصل اول شما را منتظر فصل بعد خود میکند.
دیدگاه بگذارید