کارگردان : David Fincher
نویسنده : Andrew Kevin Walker
بازیگران: Morgan Freeman, Brad Pitt ,Kevin Spacey
جوایز :
برنده اسکار:
–
نامزد اسکار:
بهترین تدوین
خلاصه داستان : در شهری که در طول فیلم متوجه نام آن نمی شویم یک قاتل زنجیره ای پیدا می شود که به شکل عجیب و غریبی آدم می کشد.ویلیام سامرست با بازی مورگان فریمن که چیزی تا بازنشستگی اش باقی نماده و دیوید میلز با بازی برادپیت (پلیس تازه کار و آرمانگرا)مامور یافتن قاتل زنجیره ای می شوند.آن ها پی میبرند که قاتل مقتولانش را بر اساس هفت گناه کبیره (تکبر، طمع، شهوت، غضب، شکم پرستی، حسد و تنبلی) هستند به قتل می رساند و آن ها را طوری از بین می برد که یاداور گناهی باشد که مرتکب شده اند. دو کارگاه بالاخره موفق به یافتن خانه قاتل می شوند اما قاتل از آن ها باهوش تر است..
[nextpage title=” نقد فیلم هفت (روزنامه کیهان)”]
۲- نقد فیلم هفت (روزنامه کیهان)
نویسنده: محمد شکیبا دل
در آخرین هفته از دوران خدمت سی ساله کاراگاه «سامرست»، او با کاراگاه جوانی به نام «میلز»، که قرار است جای او را بگیرد، همکار می شود سامرست انسانی زیرک، کم حرف، منظم و عمیق است. در حالی که میلز جسور، بی حوصله، نامنظم و سطحی است. آن دو مأمور رسیدگی به پرونده قتل مرد چاقی می شوند که دست و پایش را بسته و او را مجبور کرده اند آن قدر بخورد تا بمیرد. سامرست، بر خلاف همکار و رئیسش که می خواهند ماجرا را فیصله بدهند، این جنایت را اقدامی هدفمند و آغاز یک ماجرای خطرناک و پیچیده می داند.
فردای آن روز با پیدا شدن جسد وکیلی مشهور در دفتر کار خود، که به طرز فجیعی مجبور شده یک پاوند از بدن خودش را ببرد، پیش بینی سامرست تأییدمی شود. به ویژه آن که قاتل با خون روی زمین نوشته است «طمع». رئیس پرونده را با تصور کارتراشی او به میلز می سپارد. کاراگاه پیر از روی شواهد می یابد که قاتل باید در قتل مرد چاق نیز چنین نشانه ای باقی گذاشته باشد. با بررسی دوباره صحنه جنایت معلوم می شود، گناه مرد چاق «شکم بارگی» بوده است.
فرضیه سامرست این گونه تکمیل می شود که؛ قاتل براساس هفت گناه کبیره «شکم بارگی، طمع، تنبلی، خشم، غرور، شهوت و حسد» قصد دارد هفت قتل دیگر به قصد موعظه جامعه و مردم انجام دهد. وی پس از اراه اطلاعات خود به میلز و رئیس پلیس پای خود را از ماجرا بیرون می کشد. سامرست با مراجعه به کتابخانه یادداشتی برای میلز از کتبی تهیه می کند که به هفت گناه کبیره پرداخته اند و از او می خواهد که آنها را بخواند. در همان روز سامرست دفتر کارش را به میلز واگذار می کند. «تریسی» همسر میلز سعی می کند با دعوت کردن سامرست به شام از او دلجویی کند. این اتفاق باعث همکاری مجدود دو کاراگاه می شود.
با پیگیری مدارک موجود در قتل وکیل طمعکار، جنایت سوم کشف می شود که مربوط به گناه تنبلی است. قاتل مردی را به مدت یک سال به تختخوابش بسته بود و شکنجه کرده است.
سامرست از طریق یک نفوذی به رایانه FBI و لیست افرادی که کتاب های مربوط به گناهان کبیره را امانت گرفته اند، دسترسی پیدا می کند. با مراجعه به آدرس یکی از آنها به نام «جان دو»، قبل از ورود به خانه او بین کاراگاهان و جان درگیری ایجاد می شود. جان، میلز را مجروح می کند و می گریزد. میلز و سامرست وارد خانه او می شوند. آثار مربوط به جنایت های برنامه ریزی شده و عکس های مختلفی از مقتولین کشف شده و معلوم می شود قاتل خود جان دو است. اما در خانه جان عکس هایی از میلز هم در بین مدارک یافت می شود.
به زودی دو جسد دیگر مربوط به گناهان «شهوت»- متعلق به زنی روسپی و «غرور»- متعلق به زنی زیبارو که صورتش به شکل فجیعی نازیبا شده- کشف می شود.
در روز هفتم، جان خود را به پلیس معرفی می کند و قرار می شود دو جسد دیگر راکه مربوط به گناهان «خشم» و «حسد» است فقط به دو کارگاه، نشان دهد. جان آن دو را به صحرایی می کشاند و در راه به آنها می گوید او برای این اقدامات از سوی یک قدرت برتر انتخاب شده و از کار خود پشیمان نیست. ماشینی از دل بیابان سرمی رسد. پیکی است که بسته ای را برای میلز آورده است. سامرست بسته را دور از میلز می گشاید. بسته حاوی سر تریسی، همسر میلز است. جان به میلز می گوید که گناه او حسادت است چرا که به ازدواج خوب میلز رشک می برده و به همین خاطر زن او را کشته است. سامرست سعی می کند جلوی میلز را از اقدام به انتقام بگیرد. زیرا در این صورت مرتکب گناه هفتم- خشم- خواهد شد. میلز تردید می کند. جان به او می گوید که زنش باردار بوده است. میلز به خشم آمده و جان را می کشد.
فیلمنامه ای که «کوین واکر» برای فیلم هفت «دیوید فینچر»(۱۹۶۳) نگاشته است، یکی از هوشمندانه ترین فیلمنامه ها در مورد قتل های زنجیره ای است. فیلم از همان آغاز، سیاهی، تلخی و زجرآور بودن خود را به رخ می کشد، مؤلفه هایی که به وفور می توان در سینمای فینچر یافت.
فینچر سینماگری متفاوت و غیرقابل انتظار است. او در آغاز به تجربه اندوزی در مؤسسه فیلمسازی لوکاس مشغول شد و سپس با ساخت فیلم های کوتاه تبلیغاتی و کلیپ های حرفه ای برای چند خواننده مشهور اعتبار ویژه ای برای خود دست و پا کرد.
در همین ایام کمپانی فوکس که برای ساخت قسمت سوم فیلم «بیگانه» از چهار گزینش اول خود برای کارگردانی ناامید شده بود راه را برای فینچر جوان باز کرد تا نام او به عنوان کارگردانی در خور توجه در کنار اسامی بزرگانی چون جیمز کامرون و ریدلی اسکات ثبت گردد.
فینچر سینمای خود را برپایه داستان هایی غیرقابل پیش بینی، زیرکانه و سیاه بنا می کند، چیزی که از همان اولین فیلمش قابل رؤیت بود. او برای بیان این گونه داستان ها از روش های خلاقانه و درعین حال دقیق و استادانه استفاده می کند. چیزی که به اعتراف خودش آن را مدیون اساتیدی چون هیچکاک و اسپیلبرگ است.
هفت، تا به امروز عمیق ترین و مهمترین اثر فینچر است. که در پس لایه های پیچیده و تو در و توی خود آدمی را به تأمل و تفکر، وا می دارد. فیلم داستان همیشگی هبوط انسان آلوده و گناهکار بر روی زمین است. گناهی که از این منظر نابخشودنی است و آدمی باید تاوان آن را پس بدهد.
این سیاهی بر ذات تمامی انسان ها سایه افکنده است، بنابر این همه گناهکار و محکومند. به همین دلیل فیلم در فضایی سیاه و آلوده روایت میشود. در شهری بدون خورشید و غمبار. شهری تیره و ابری که بارش باران دامی هم آن را پاک نمی کند. گویی این شهر دارالمکافات آدمیان آلوده است. همان جهنمی که قاتل داستان در یادداشت قتل اول خود به آن اشاره می کند: راهی که از جهنم به بهشت ختم میشود، راهی است طولانی و بس دشوار.
در چنین فضایی که پیامد غفلت و عدم کنترل انسان بر امیال نفسانی خویش است، اعتماد به سادگی رنگ باخته و امید معنایی ندارد. نگاه های ناامید و زجرآور سامرست و کلافگی و اضطراب همیشگی میلز نشانه ای بر این فضاسازی است. دنیای هفت به دلیل کردار آدمیان در حال فروپاشی است، جامعه ای که مردمش ازمعنویات و مطالعه بیزارند و با وجود دنیایی از معرفت به بازی مشغولند. جمله سامرست در کتابخانه خطاب به نگهبانان را به خاطر بیاورید.
فینچر در پرداخت چنین فضایی از نور کم رنگ و تیره، لباس هایی بدون طراوت و شادابی و اشیاء خاک گرفته و صحنه های کشف جنایت به خوبی استفاده می کند. حتی آنجا که می خواهد کورسویی از امید را در مقابل چشمان تماشاگر به تصویر بکشد. در صحنه خانه میلز که به یمن حضور همسری خوب و مهربان، قرار است زندگی رنگی با نشاط بیابد، نه تنها از رنگ های بی نشاط و مات استفاده می کند، همچنین چند بار از لرزش ساختمان به دلیل عبور مترو بهره میگیرد تا به مخاطب یادآوری کند که زندگی در این شهر چقدر سست و بی ثبات است.
مردم هدفی جزگذران همین زندگی لرزان ندارند. زندگی آلوده به روزمرگی و گناهی، که خالی از هرگونه معنویت، تغییر و قهرمان باشد. سامرست در رستوران به میلز می گوید: مردم در اینجا قهرمان نمی خواهند. فقط می خواهند غذایشان را بخورند و زندگی کنند.
به همین دلیل دو شخصیت متفاوتی که از این زندگی ناراضی اند به دنبال جایی دیگر می گردند؛ تریسی که تنها نماد عاطفه ورزی در فیلم است، با سامرست – با آن نگاه های خسته و بی حوصله – که از جامعه ای بی فضیلت به تنگ آمده، به راننده تاکسی که از او می پرسد کجا میروی؟ پاسخ میدهد: جایی دور از اینجا.
از سوی دیگر هفت فیلمی است درمورد به عزا نشستن انسان مدرن در مرگ زندگی. انسانی که بدبینانه ناظر سپری کردن عمر خویش است و همچنان از زندگی می هراسد. اگرچه فیلم انگیزه قاتل و تصویر کردن جنایت ها را موعظه انسان ها در مورد گناهان کبیره ای چون؛ شکم بارگی، طمع، تبنلی، خشم، غرور، شهوت و حسد عنوان می کند اما رویکرد آن به رهایی آخرالزمانی انسان، ناامیدانه و غیرقابل پذیرش است.
قاتل به حکم وظیفه ای که از سوی قدرتی برتر بر عهده اش گذارده شده، گناه هر کسی را به خودش باز میگرداند – جمله ای که در آخرین صحنه ها در ماشین به میلز میگوید – چرا که گناه انسان را از ایمان دور می کند.
فنیچر به همراه قاتل، ابتدا با جنایت های تکان دهنده و سپس با جملات فیلسوفانه پایان فیلم که در دهان قاتل می گذارد، قصد دارد که شوکی به وجدان خوابیده انسان های خطاکار وارد کند تا از گناه پرهیز کنند. اما تصویری از انسانی با ایمان اراه نمی کند.حتی آن شخصیت هایی را که به عنوان نقطه امید و مهر در جامعه مطرح می کند، خود دچار اضطراب و سردرگمی هستند.
گذشته از آن، این شخصیت ها جلوه ای از انسان با ایمان نیستند بلکه راهی برای به تعادل رسیدن انسان مدرن در جامعه اراه می کنند که البته کامل نیست. به عنوان مثال شخصیت سامرست که انسانی منظم، عمیق و موفق را تصویر می کند خود از زندگی ناراضی است. او اگرچه نمی تواند درجامعه ای زندگی کند که جنایت در آن امری معمولی قلمداد می شود اما به میلز توصیه می کند که عادی باشد و درصدد اصلاح جامعه و مردم برنیاید. انسان مدرن باید جامعه را به صورت سبدی از جنایت، گناه، تزلزل، مادیگرایی، اومانیسم و یا حتی نظمی کسالت آور بپذیرد و تحمل کند. این رویه ای است که خود او برگزیده است تا بتواند زندگی کند: من با مردم همراهی می کنم. اما خود او نیز در پایان از این نظم ظاهری به ستوه آمده و بر علیه آن می شورد. در صحنه های آخر فیلم او مترونوم کنار تختخوابش را که نمادی از نظم خشک و بی معنای زندگی مدرن است با خشم به وسط سالن پرتاب می کند و می شکند.
سامرست در واقع تضاد انسان مدرن را با زندگی اش تصویر میکند. زندگیی که با نگاهی خسته گذشت لحظات آن را با لحظه شمار شاهد است. نگاه سامرست دردآلود، خسته و غمبار است و حکایت از زجری می کند که او در طول زندگی اش از چشم بستن بر این حقیقت کشیده است که: جنایت امری عادی است و باید برای زندگی بی خیال چشم از بر آن فرو بست. این یگانه راهی است که برای زندگی فرا روی انسان مدرن قرار دارد.
نکته قابل توجه دیگر در فیلم استفاده از عدد هفت است. هفت در فرهنگ ها و آیین های مختلف رمز و رازی مقدس و اسطوره ای دارد و در برخی فرهنگ ها معنایی شیطانی پیدا می کند. در فیلم هفت گناه کبیره وجود دارد که به هفت قتل و جنایت منتهی می شود. اتفاقات در هفت روز می افتد، هفت روز آخر یک عمر کار یک انسان. همچنین هفت روز اول کار دیگری. وعده نهایی سه شخصیت اصلی فیلم هم ساعت هفت تعیین می شود.
در پیدا کردن معنایی برای این هفت ها می توان در میان اسطوره ها و نمادهای فرهنگی، از خلقت هفت روزه دنیا تا درب های هفتگانه بهشت پیش رفت. اما آنچه صریح تر به ذهن می آید آن است که گویی این هفت روز، هفت مرحله ای است که آدمی باید برای دگرگون شدن و یافتن درکی عمیق تر از زندگی اش طی کند. درکی که فنیچر تلاش دارد مخاطب را به آن رهنمون شود.
گویی هفت روز نماد گام های تحول انسان اند در راهی که به دشواری از جهنم گناه اعمال فرد، به بهشت پاکی و تطهیر می رسد. فنیچر در این مراحل تماشاگر را با تحول میلز همراه می کند. میلز این جهانی نیست و نمی تواند همچون سامرست با واقعیات کنار بیاید و مصاب این زندگی را تحمل کند. او نه تنها بلندپرواز، رویایی و جسور است. همچنین بر اعصاب و خشم خود کنترلی ندارد. اگر به این تحول دست یابد قادر خواهد بود در این دنیا زندگی کند و بماند. اما او خیلی دیر به درک این مسئله می رسد. در فیلم درست بعد از کشتن جان دو سنگینی این دگرگونی را در چهره او می بینیم اما در فیلمنامه اصلی قسمتی هست که در فیلم حذف شده است. دو هفته بعد از کشتن جان دو نامه ای از میلز به سامرست می رسد که در آن اعتراف می کند: در مورد همه چیز حق با تو بود. این تأکیدی است بر معرفتی دیرهنگام که در میلز به وجود آمده است.
اما فینچر به این راحتی تماشاگر را رها نمی کند. وی از همان آغاز ذهن مخاطب را با جنایت های فجیع و مقتولینی که مستحق چنین سرنوشتی بوده اند درگیر می کند. شهری آلوده را تصویر می کند که زندگی در آن مردگی است. جایی که هیچ امید و آرزویی را برنمی انگیزد. روح مهربانی و عطوفت- تریسی- را به دست قاتل می کشد. سپس تماشاگر و میلز را در قضاوتی سخت در مقابل نفس خود با قاتلی دست بسته روبرو می کند.میلز و مخاطب می دانند که جان دو انسانی عادی است- اگرچه گناهکار و قاتل است- سخنی که سامرست در رستوران به میلز گفته است. همچنین میلز با هدف قرار دادن او خود در وضعیت قاتل قرار می گیرد و درواقع با خشمش خود را نابود می کند.
دو راهه ای که میلز با آن درگیر است از یک سو به گناه، نابودی، و ارضای نفس و درنهایت به جهنم می رسد. از سوی دیگر به بهشت، آرامش نفس و کنترل خشم می رسد. اما بهشتی که با گذشتن از انتقام در آن می توان به آرامش رسید کجاست؟ جایی که از آغاز فیلم آن را دنیایی سیاه دیده ایم و سامرست هم که با قواعد آن آشنا و در آن موفق بوده است از آن خسته شده است. درواقع فینچر میلز را بین جهنم زندگی و جهنم الهی معلق می گذارد. تا درنهایت با وسوسه جان او را بکشد و تماشاگر را تا همیشه با ناکامی در پاسخ این سؤال رها کند که؛ برنده کیست؟
از سوی دیگر میلز در صحنه آخر با شلیک گلوله ها رو به دوربین، تیر خلاص را به تماشاگر میزند، تا این اندیشه را که همه انسان ها گناهکار و محکومند در ذهن او تثبیت کند. اندیشه ای که در طی داستان با جنایاتی به قصد موعظه به مخاطب گوشزد شده است.
فیلم سه شخصیت میلز، سامرست وجان دو را به عنوان محورهای اصلی روایت پرداخت می کند و از ورای تقابل و کنش های میان آنها ماجرا را پیش می برد.
در این میان تضاد و تقابل شخصیت دو کاراگاه کارکردی اساسی تر می یابد. فینچر این تضاد را در شرایط فیزیکی، نوع زندگی، تفاوت در اندیشه، شیوه رفتار، روش برخورد با حل معماهای جنایی و حتی میزان سنی که برای بازی بازیگران در این نقش ها اراه شده است، به تصویر می کشد.
به عنوان مثال سامرست کاراگاهی پیر، مجرد، سیاه پوست با موهایی مجعد و در هفته آخر دوران خدمت خود است. درحالی که میلز کاراگاهی جوان، متأهل، سفیدپوست با موهایی صاف و در هفته اول خدمت خود در آن شهر است. اولی شخصیتی آرام، عمیق، کم حرف، منظم و اهل مطالعه و دقت دارد که این نظم را می توان در چیدن وسایل و دکور منزل او به تماشا نشست. اما دومی شخصیتی شلوغ، جسور، سطحی، پرحرف، بی نظم و به دور از مطالعه دارد که این را می توان از زندگی به هم ریخته و نامرتب او فهمید.
بازیگران نیز برای ارائه نقش ها از خصوصیات شخصیت ها به خوبی استفاده کرده اند. «براد پیت» در نقش میلز، با حرکاتی شتاب زده و عجولانه نقشی پر تنش را اراه می کند. اما بازی او در مقابل بازی «مورگان فریمن» که در نقشی آرام با میزانسن های کم تحرک ظاهر شده است مجالی برای بروز نمی یابد. فینچر در ایجاد تفاوت بین دو شخصیت تا آنجا پیش می رود که سلاحی سرد و بی صدا را در دست سامرست آرام قرار داده و سلاحی گرم و پر سر و صدا را در اختیار میلز عجول و شلوغ. گویی اسلحه ها نمادی از حضور آن دو در عرصه زندگی و اندیشه اند.
این تضادها نه تنها باعث کنش و واکنش بیشتری در داستان می شود بلکه ذهن تماشاگر را با این پرسش درگیر می کند که کدامین روش در به دام انداختن قاتل موفق تر خواهد بود؟ و همین نکته ناخودآگاه ذهن را به عطش سیری ناپذیر دنبال کردن ماجرا وامی دارد.
در این میان شخصیت قاتل کارکردی دوگانه دارد. از یک سو همچون ناظری آگاه، صبور و با دقت چنان حضور دارد که گویی هیچ خطایی از چشمش دور نمی ماند. سر بزنگاه سر می رسد و مجرم را با پیامد خطایش رودررو می کند. با حضوری این چنین، جایگاه منتخبی آسمانی را می یابد که گویی وظیفه اش ارشاد، موعظه و هشدار است. او در صحنه آخر می گوید: کارهایی را که من کردم مردم به زحمت می توانند درک کنند اما نمی توانند انکارش کنند.
از طرف دیگر جان دو با آن صلیب سرخ رنگ در خانه اش که گویی آتش از آن زبانه می کشد، لباس سرخ رنگش در دل آن صحرا و گناه حسد که به آن اعتراف می کند، تجلی مسلم شیطان است. چرا که شیطان هم به واسطه حسادت به انسان تلاش می کند تا او را از جایگاهش در بهشت پایین بکشد. جان دو نیز درنهایت میلز را به اعمال خشونت و گرفتن انتقام وامی دارد و زندگی او را تباه می کند.
فیلم هفت ویژگی های یک فیلم نوار مدرن را با تصاویری سیاه و تیره و قهرمان هایی بدبین نسبت به جامعه و گریزان از مردم به خوبی یدک می کشد. فینچر از تمامی امکانات ممکن استفاده کرده و فیلمی اعجاب انگیز اراه کرده است. فیلم با فیلمبرداری داریوش خنجی جلوه های بصری زیبایی یافته است و در اکثر جنبه ها فیلمی کم نظیر است که تماشای آن حتی پس از گذشت چند سال از سیمای جمهوری اسلامی جای بسی خوشبختی است.
قابل ذکر است که فیلم در زمینه تدوین نامزد اسکار گردید اما موفق به کسب آن نشد.
نویسنده: محمد شکیبا دل
منبع: روزنامه کیهان، شماره ۱۸۶۰۱ به تاریخ ۵/۶/۸۵
[nextpage title=”تحلیل و بررسی کامل فیلم ُSe7en (هفت)”]
۳-تحلیل و بررسی کامل فیلم
ُSe7en (هفت)
فیلم سون ساخته دیوید فینچر شاید یکی از بهترین فیلم های ساخته شده دراین ژانر باشد. یعنی ژانر معمایی و درام جنایی.
فینچر در سون یک فیلم اریک و گنگ و دینی را به نمایش در می آورد. طوری صحنه های فیلم را تنظیم کرده اند تا به راحتی درک فیلم برای بیننده راحت باشد.
فیلم سون یا هفت درباره هفت گناهی که در تمام ادیان آمده است بحث میکند. هفت گناه (شکم پرستی، طمع، تنبلی، غرور، شهوت، حسادت، غضب). هفت گناهی که ما بارها و بارها با اون مواجه بودیم. هفت گناهی که به گفته ادیان مختلف مجازاتش فقط مرگ است.
این فیلم به بحث در مورد این هفت گناه میپردازد.
درباره هفت گناه :
گناه اول: غرور
تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث. غرور از واژهی لاتین Superbia به معنای تکبر، خودبینی، نخوت، گستاخی میآید.
تعریف کلیسای کاتولیک: احترام به نفسی که از حد خارج شود و بالاتر از عشق به خدا قرار گیرد. بر خلاف فرمان نخست از ده فرمان است (به جز من خدایی نخواهی داشت)، و همین احساس بود که سبب طغیان ملایک و سقوط لوسیفر (ابلیس) شد.
از نظر اوگوستین قدیس: غرور عظمت نیست، بادسری است. آنچه باد میکند بزرگ به نظر میرسد، اما در واقع بیمار است.
پندی از دائو دِ جینگ: بهتر است جام را لبریز نکنیم تا مجبور نشویم وزن سنگین آن را حمل کنیم.
اگر کاردی را بیش از حد تیز کنیم، تیغ آن زود کند میشود.
اگر خانه پر از زر و یشم باشد، صاحبانشان نمیتوانند آنها را امن نگه دارند.
وقتی ثروت و افتخار به تکبر بینجامد، بیتردید شر به دنبال خواهد داشت.
وقتی کاری را انجام میدهیم و ناممان کمکم پرآوازه میشود، حکمت حکم میکند که به محض انجام آن وظیفه، به درون گمنامی واپس بنشینیم.
گناه دوم: طمع

تعریف در فرهنگ لغت: از واژهی لاتین Avaritia، نام مؤنث: شیفتگی زیاد نسبت به پول، خساست، لئامت، بدجنسی
تعریف کلیسای کاتولیک: بر خلاف فرمان نهم و دهم از ده فرمان است (به زن همسایهات طمع نکن. به خانه همسایهات طمع نکن.) میل و تمنای بیش از حد نسبت به لذات یا مال دنیا.
از نگاه سنکای فیلسوف : فقیر همیشه چیزی میخواهد، ثروتمند زیاد میخواهد، حریص و آزمند همهچیز را میخواهد.
متنی درباره بحران اقتصادی کشورهای شرق آسیا درسال ۹۹۷:دلالان سهام میخریدند و میفروختند و مطمئن بودند که دنیا عوض نمیشود، چرا که فقط باید مدام بیشتر سرمایهگذاری میکردند و رشد ثروتشان را تماشا میکردند. به آسیبی که به وجه رایج مالزی وارد میکردند، اهمیت نمیدادند. ناگهان ۵۰۰ میلیارد دلار از چرخه اقتصادی ناپدید شد. زمانی که باید توضیحی به تمام کسانی میدادند که با آن همه بدبختی این همه سال پول جمع کرده بودند و سرمایهشان ناگهان به باد رفت، گفتند:«تقصیر بازار است.» اما در واقع، خودشان بازار بودند.
گناه سوم: شهوت
تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، مشتق از واژهی لاتین Luxuria به معنای هرزگی، هوسرانی، شهوترانی
تعریف کلیسای کاتولیک: تمنای مفرط نسبت به لذات جنسی. این تمنا و رفتار متعاقب آن هنگامی مفرط محسوب میشود که در خدمت اهداف الهی نباشد؛ یعنی تقویت عشق متقابل میان زن و شوهر، و آوردن فرزند. بر خلاف فرمان ششم از ده فرمان است (گناه بیعفتی را مرتکب نخواهی شد)
از نظر هنری کیسینجر: هیچ چیز شهوتآورتر از قدرت نیست.
دائو دِ جینگ میگوید: روح حساس و جسم حیوانی را یکجا نگه دارید تا از هم جدا نشوند.
نیروی حیاتی را مهار کنید تا بار دیگر به نوزادی مبدل شوید.
اگر تخیلات اسرارآمیز را از خیال خود برانید، آنگاه بیآشوب میشوید.
خود را پاک کنید و برای رازها به دنبال پاسخهای روشنفکرانه نباشید.
وقتی حس تشخیص به چهار گوشهی ذهن نفوذ کند، نخواهید شناخت آنچه را زندگی میبخشد و زندگی را حفظ میکند.
آنچه زندگی میبخشد، مدعی مایملکی نیست. سود میرساند، اما در تمنای سپاس نیست. فرمان میدهد، اما در جستجوی اقتدار نیست. این همان است که به آن میگویند (کیفیت اسرارآمیز)
گناه چهارم: خشم

تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژهی لاتین Ira به معنای غیظ، خشم، غضب، خروش، میل به انتقام.
تعریف کلیسای کاتولیک: خشم فقط بر دیگران وارد نمیشود، بلکه اگر کسی بگذارد نفرت در قلبش بذر بپاشد، خشم میتواند نصیب خودش شود. در این صورت اغلب کار فرد به خودکشی میرسد. باید بپذیریم که مجازات و اجرای آن با خداست.
در موسیقی پاپ برزیلی: مادام که توانی در قلبم هست، چیز دیگری نمیخواهم جز انتقام! انتقام! انتقام! به سوی قدیسان فریاد برمیآورم: باید بغلتید همچون سنگهایی که بر جاده میغلتند، بیآنکه هرگز مکانی برای آرمیدن داشته باشید. (لوپیسینو رُدریگز)
از زبان ویلیام بلیک: از دست دوستم عصبانی بودم، به او گفتم و خشمم رفت. از دست دشمنم عصبانی بودم، به او نگفتم و خشمم بیشتر شد.
پندی از دائو دِ جینگ: تمام جنگافزارها، ابزارهای شر هستند و مطلقاً به کار شاه خردمند نمیآیند. او فقط هنگامی از این جنگافزارها استفاده میکند که ضرورت ایجاب کند. او آرامش و آسودگی را ارج مینهد؛ پیروزی با زور جنگافزارها را نمیخواهد.
لازم دانستن جنگافزارها، علامت آن است که انسان از کشتن انسانهای دیگر لذت میبرد، و آنکه از کشتن لذت میبرد، سزاوار حکومت بر یک امپراتوری نیست.
وقتی میخواهیم کسی را ضعیف کنیم، نخست باید به او قدرت بدهیم. اگر بخواهیم شکستش بدهیم، نخست باید بلندش کنیم. اگر بخواهیم محرومش کنیم، نخست باید هدایایی به او بدهیم. این را بصیرت محیلانه مینامند.
اینگونه است که فروتن و ضعیف، بر قلدر و نیرومند غلبه میکند.
گناه پنجم: شکم پرستی !
تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژهی لاتین gula. پرخوری و پرنوشی بیش از حد، ولع، حرص.
تعریف کلیسای کاتولیک: میل مفرط به لذات وابسته به خوراک یا آشامیدنیها. انسان باید از غذاهایی که برای سلامت مضر است، اکراه داشته باشد. انسان نباید بیش از همراهانش به غذا توجه و میل نشان دهد. مستی سبب زوال شعور میشود و گناهی کبیره است.
از نظر پیتر دِ وریس : شکمپرستی بیماری است؛ به معنای آن است که چیزی از درون ما را میبلعد.
پندی از دائو دِ جینگ: سی پره به هم متصل میشوند و چرخی را میسازند. اما فضای خالی درون چرخ است که امکان اتصال آن را به ارابه میدهد. جامی از سفال بسازید. اگر فضای خالی داخل سفال نباشد، جام به کاری نمیآید. اتاق بدون فضای خالی در و پنجره قابل استفاده نیست.
میتوان شیای ساخت، اما فضای خالی درون شیء است که آن را مفید میکند.
گناه ششم: حسد

تعریف در فرهنگ لغت: از واژهی لاتین invidia. آمیزه درد و خشم؛ احساس عدم رضایت از خوشبختی و موفقیت فرد دیگر؛ میل به داشتن آنچه دیگران دارند.
تعریف کلیسای کاتولیک: بر خلاف فرمان دهم است (تو چشم به خانه همسایهات نمیدوزی). نخستین بار در سفر آفرینش کتاب مقدس، در داستان قابیل و برادرش هابیل ظاهر میشود.
از نظر جُوانی پاپینی نویسنده: بهترین انتقام از آنهایی که میخواهند من به پستی کشیده شوم، این است که تلاش کنم به قله بلندتری پرواز کنم. شاید بدون انگیزه کسی که میخواهد روی زمین بمانم، انگیزه زیادی برای بالا رفتن نداشته باشم. فرد واقعاً خردمند از این هم پیشتر میرود: از بدنامی خودش برای ویرایش بهتر تصویرش و حذف کردن سایههایی که نور بر صورتش ایجاد کرده استفاده میکند. بدین ترتیب، فرد حسود بی آنکه بخواهد، همکار تکامل او میشود.
گناه هفتم: تنبلی
تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژهی لاتین Prigritia. کراهت از کار، کاهلی، تنآسایی .
تعریف کلیسای کاتولیک: تمامی موجودات زندهای که میجنبند، باید نان روزانهشان را با عرق جبین به دست آورند و همواره به فکر نتایج سهل و فوری نباشند. تنبلی یعنی فقدان تلاش جسمی یا معنوی، که روح را به انحطاط میکشد و منجر به اندوه و افسردگی میشود.
جامعهشناسی تنبلی: کسی که بیش از حد کار میکند و هم کسی که حاضر نیست کار کند، رفتار مشابهی دارند، میخواهند از مشکلات ذاتی انسانها فرار کنند، نمیخواهند درباره حقیقت و مسئولیتهای زندگی طبیعی فکر کنند.
از نظر آیین بودا: بنا به سنت، تنبلی از اصلیترین موانع بیداری روح است. به چند شکل تجلی مییابد: تنبلی در رفاه، که باعث میشود همواره یک جا بمانیم. تنبلی دل، وقتی احساس یأس و بیانگیزگی میکنیم. و تنبلی تلخی، وقتی هیچ چیز برایمان مهم نیست و دیگر بخشی از این دنیا نیستیم.
پندی از دائو د جینگ: سالک خودش را با راه تطبیق میدهد. انسان درستکار با تقوا سازش میکند. آن که چیزی از دست میدهد، با فقدان سازش میکند. راه با شادی میپذیرد کسی را که با راه سازش میکند. تقوا انسان درستکار را میپذیرد. آن که تسلیم فقدان شود، فقدان او را جذب خویش میکند.
پس، در پایان سال ۲۰۰۷: اغلب از خود میپرسیم: شوق و الهام از کجا میآید؟ شور زندگی کجاست؟ این همه تلاش به زحمتش میارزد؟ تمام سال سعی کردم مرزهایم را پشت سر بگذارم، روزی خانوادهام را تأمین کردم، رفتار خوبی داشتم، اما باز هم به جایی که میخواستم نرسیدم.
رزمآور نور میداند که بیداری فرایندی طولانی است و باید مراقبه را با کار متعادل کرد برای رسیدن به مقصد. آنچه او را متحول میکند، تأمل بر آنچه به دست نیاورده نیست: این پرسش بذر انفعال و بیکنشی را در خود دارد. بله، شاید همه کار را درست انجام داده باشیم و نتیجه ملموس نباشد، اما مطمئنم که نتایجی در کار است. به یقین در مسیر مشخص خواهد شد، به این شرط که الان تسلیم نشویم.
نگاهی کامل به داستان
(اخطار: این بررسی حاوی نکاتی است که انتهای داستان را برای کسانی که فیلم را ندیده اند لو می دهد)
داستان اصلی فیلم مثل همیشه در شهر پر از گناه و قتل و جنایت نیویورک اتفاق می افتد. که در این فیلم به صورتی مرموز و بسیار حرفه ای بیان و به بیننده منتقل میشود. داستان درباره قاتل زنجیره ایست که در ادامه در موردش نقل خواهد شد. و در پی آن است که این افراد که یکی از هفت گناه کبیره در آنها وجود دارد به سزای اعمالشان برسند.
داستان فیلم از نمایی باز ازخانه کارگاه ویلیام سامرست، کاراگاه سال خورده و بازنشسته، شروع مشود که در حال اماده شدن برای رفتن به محل جنایت است که در اینجا با دیگر کاراکتر فیلم مواجه میشویم.
دیوید میلز که با نامه نگاری های فراوان توانسته به شهر نیویورک نقل مکان کرده و در انجا مشغول کار شود.
اولین قتل: شکم پرستی. اولین قتلی که در فیلم رخ میدهد شکم پرستی است. فردی که تا سر حد مرگ فقط در حال خوردن و آشامیدن است. دو کاراگاه فیلم یعنی سامرست و میلز بر این پرونده گمارده میشوند.

این دو کاراگاه بر این عقیده بودند که این اتفاق یک قتل نیست و فرد مورد نظر انقدر خورده است که فوت کرده است، اما با صحنه ای مواجه میشوند که فرد مورد نظر دست و پایش با سیم بسته شده و اورا مجبور به خوردن کرده اند. سامرست بر آن است که به میلز و رئیسش که این پرونده را میخواهند پایان یافته تلقی کنند و آن را بی هدف میدانند، خلاف ان را ثابت کند. این است که پرونده را در اختیار میگیرد و میلز بر پرونده دیگری که روز دیگر به او محول میشود گمارده میشود.
قتل دوم: طمع. پرونده ای که قتل دیگری را روایت میکند. قتل وکیلی که به خاطر طمع زیاد به پول و ثروت به قتل رسیده است. در نمایی باز از اتاق وکیل متوجه میشویم قاتل بر روی زمین با خون نوشته است greed طمع. مایلز از بقیه حاضرین در اتاق میخواهد که اتاق را ترک کنند در این نما مایلز دنبال مدارک میگردد که متوجه میشویم روی عکس زن وکیل با خون دو چشم گذاشته شده است. در ادامه داستان متوجه این موضوع میشیم که تغیری در ظاهر اتاق انجام شده است که فقط به تشخیص زن وکیل میشود این تغییر را متوجه شد.
در ان طرف داستان فیلم، سامرست به اتاق مقتول اول یعنی شکم پرستی رفته است تا بتواند مدرکی به دست بیاورد.
به عنوان مدرک تکه چوب هایی به سامرست داده شده بود که میتواند در خانه مقتول جای تکه چوب هارا که جدا شده بودند پیدا کند و با جلو کشیدن یخچال با یک کاغذ و نوشته روی دیوار مواجه میشویم که بر روی دیوار نوشته شده است Gluttony (شکم پرستی).
و برروی کاغذ نوشته شده است، “راه دراز است و سخت و خارج از جهنم نور میدرخشد” نوشته ای از کتاب بهشت گمشده اثر میلتون.
فرضیه سامرست این گونه تکمیل می شود که؛ قاتل براساس هفت گناه کبیره قصد دارد پنج قتل دیگر به قصد موعظه جامعه و مردم انجام دهد. وی پس از ارائه اطلاعات خود به میلز و رئیس پلیس پای خود را از ماجرا بیرون می کشد.
سامرست در ادامه کار خود به کتابخانه مراجعه میکند و شروع به جمع اوری اطلاعات در مور هفت گناه میکند و پس از ان اطلاعاتی در مورد این هفت گناه از چند کتاب پیدا میکند (افسانه کانتری اثر چاستر و کمدی الهی اثر دانته) او آنها را در اختیار مایلز قرار میدهد و از او میخواهد که آنها را مطالعه کند.
در همان روز سامرست که بازنشسته شده است دفترش را تحویل مایلز میدهد. در این حال همسر مایلز “تریسی” به مایلز زنگ میزند و سامرست را برای شام به منزل خود دعوت میکند.
این اتفاق باعث بهبود رابطه بین سامرست و مایلز میشود.
گناه سوم: تنبلی. با جستجوی شواهد موجود در قتل وکیل “طمع” و با استفاده از اطلاعات زن وکیل، سامرست و مایلز تابلویی پیدا میکنند که برعکس نصب شده است و با جستجو در اطراف تابلو اثر انگشتی بر روی دیوار پیدا میکنند که نوشته شده است HELP این عمل موجب پیدا شدن مدارک و پی بردن به قتل سوم میشوند یعنی تنبلی که قاتل فردی را در اتاق خود به مدت یک سال به تختخوابش بسته و شکنجه داده بود.
سامرست از دوستانی که در fbi دارد میخواهد که به کامپیوتر آنها نفوذ کرده و اطلاعات کتابخانه ای که سالیانه برای Fbi فرستاده میشود را در اختیار او قرار بدهد.
و از این طریق سامرست و مایلز با جستجو در این لیست و پیدا کردن افرادی که در مورد هفت گناه تحقیق کرده اند متوجه اسمی به نام “جان دو” میشوند.
و به ادرسی که در کتابخانه موجود است میروند . در این صحنه برای اولین بار با قاتل داستان مواجه میشویم که در بازگشت به خانه متوجه سامرست و مایلز میشود و برای فرار از دست آنها به آنها شلیک میکند .
مایلز که میبیند قاتل در نزدیکی اوست به دنیال قاتل میدود و در کوچه ای بن بست اورا تقریبا گیر می اندازد اما قاتل با رفتن به بالای کامیون، ضربه ای به مایلز میزند و او را تهدید به مرگ میکند و از صحنه فرار میکند.
مایلز و سامرست در اپارتمان “جان دو” برای ورود به خانه قاتل جرو بحث میکنند که در نهایت با شکستن در خانه قاتل به اتمام میرسد . در خانه قاتل متوجه شلوغی ها و عکس ها و کتابهایی مشوند که به موجب آن میفهمند که “جان دو” همان قاتل است. در بین عکس ها عکس هایی از مایلز نیز وجود دارد.
گناه چهارم و پنجم : شهوت و غرور : در ادامه فیلم به دو قتل دیگر پرداخته میشود که یکی شهوت است که طی ان یک زن بدکاره را به صورت فجیعی به قتل رسانده بودند و دیگری غرور که متعلق یه یک زن بسیار زیبا بود که به صورت فجیعی زیبایی خود را از دست داده بود.
درادامه فیلم وقتی که سامرست و مایلز به اداره برمیگردند با شنیدن صدای فریادی متوجه میشوند که “جان دو” خود را تحویل داده است. چرا او خود را قبل از ارتکاب به دو قتل دیگرتحویل داده است؟
این سوالی است که سامرست و مایلز از خود میپرسند.
“جان دو” به وکیل خود میگوید که اجساد قربانیان دو قتل دیگر(حسادت و خشم) را فقط و فقط به سامرست و مایلز نشان میدهد.
با این درخواست “جان دو” موافقت میشود و این ۳ برای پیدا کردن اجساد دو قتل دیگر به راه میفتند.
در راه با گفتگویی بین مایلز و سامرست و جان دو انجام میشود
که جان دو در سوال تو کی هستی و واقعا چیکار میکنی، میگوید: “من کسی نیستم هیچوقت از بقیه متمایز نبودم به هر حال کاری که انجام میدم کار من !!
به مایلز و سامرست میگوید :”شما هنوز پایان داستان را ندیدید وقتی به پایان رسیدیم آن وقت مردم این قضیه رو به سختی میتوانند هضم کنند اما هرگز نمیتوانند انکارش کنند”
دیالوگ هایی که در این صحنه از فیلم رخ میدهد پایان درام و بی نظیر فیلم را بازگو میکند.
جان دو خطاب به مایلز : من نمیتونم صبر کنم که تو آخرشو ببینی واقعا باید برات جالب باشه.
بالاخره به پایان فیلم میرسیم، پایانی که جان دو قتلها را بازگو خواهد کرد.
گناه ششم و گناه هفتم: حسادت و خشم. سامرست و مایلز با ادرسی که “جان دو” به انها میدهد به بیابانی میرسند که یک کامیونت نگه داشته است. با پیاده شدن از ماشین و گشتن انجا جان دو خطاب به مایلز و سامرست میپرسد که ساعت چند است و سامرست در جواب میگوید ۷٫۰۱ دقیقه.
مایلز به جان دو میگوید باید به کجا برویم و جان دو آنها را راهنمایی میکند. در ان طرف بیابان با ماشینی رو برو میشویم که با سرعت تمام در حال نزدیک شدن به آنهاست. سامرست به سمت ماشین میدود تا ماشین را نگه دارد. راننده در جواب سوال سامرست که اینجا چی کار میکنی؟؟ میگوید جعبه ای برای کاراگاه مایلز اورده ام که قرار بود راس ساعت ۷ اینجا تحویل بدهم.
سامرست جعبه را دریافت میکند و با صحنه ای مواجه میشود که… آخر داستان را بازگو میکند. جان دو شروع به حرف زدن میکند:
دیالوگ های “جان دو”: خیلی دوست داشتم مثل تو زندگی کنم. میخوام بهت بگم که چقدر تو و همسر قشنگت رو تحسین میکنم. خیلی ناراحت کننده است که چقدر راحت یک عضو مطبوعات میتونه از همکارهای تو در کلانتری اطلاعات بگیره.
من امروز بعد اینکه تو رفتی به منزلت سر زدم سعی کردم که نقش یک شوهر را ایفا کنم خواستم طعم زندگی یک مرد ساده را بچشم اما موفق نشدم بنابراین یک یادگاری برداشتم “سر قشنگش رو”
چون من به زندگی تو “حسادتم” شد این گناه من است. زودباش مایلز “عصبانی” شو زودباش انتقام بگیر.
جان دو با حرف هایش موجب عصبانیت مایلز میشود و مایلز نیز ماشه را میکشد و دو گناه آخر انجام میشود.
ما هنوز میبینیم که از این فیلم در سریال های تلویزیونی و فیلم های امروزه کپی برداری میشود . همه چیز در فیلم عالیست.
به نظر من تنها چیزی که ممکن است دراین فیلم ضعیف باشد بازی برد پیت است که تا حد زیادی در سایه ی فریمن قرار گرفته است.
نمایشنامه فوق العاده و هوش مندانه و غیر قابل مقایسه است.
کارگردانی به صورت نو آوری ( بدیع ) و با شهامت هست .
بررسی کامل فیلم هفت
فیلم هفت از جمله فیلم هاییست با فضایی متفاوت که به کارگردانی دیوید فینچر ساخته شده است.این فیلم که داستان قاتلی را روایت می کند که قربانیان خود را بر اساس هفت گناه کبیره ای که مسیحیان به آن اعتقاد دارند به قتل می رساند.فیلم بر اساس کتاب کمدی الهی نوشته دانته ساخته شده و این کتاب به این گناهان اشاره کرده است.صحنه های فیلم که فضاهایی بسته هستند و نوعی ترس و غم را به بیننده ارائه می دهند به وسیله یک ایرانی برداشت شده است.Darius Khondji که یک ایرانی است و تیتراژ فوق العاده زیبای اول فیلم نیز از آثار اوست.در فیلم هفت بازیگرانی چون مرگان فریمن وبرد پیت و کوین اسپیسی به ایفای نقش می پردازند.بازی مرگان فریمن که مثل همیشه دیدنی است ولی به نظر من برد پیت نیز بازی زیبایی از خود باقی گزاشته است.دیوید فینچر کارگردانی فیلم هایی چون باشگاه مشت زنی و زودیاک رو داشته که قبل از هفت بیشتر کارگردانی موزیک ویدئو می کرده است.از سایر نکات باید گفت که فیلم بعد از اکران باعث ترس اهالی لوس آنجلس شده و در خواست امنیتی بسیار بالا رفته!فیلم تا قبل از سکانس آخر در فضایی تاریک و سرشار از خفقان ساخته شده و سکانس آخر با اینکه در فضایی متفاوت ضبط شده ولی اتفاقات فیلم و پلان های دور و نزدیک فیلم بردار در درون ماشین و کابل های برق و همجنین دیالوگ ها و اتفاقات پایانی بیننده را با حالی گرفته راهی خانه می کند.

فیلمنامه ای که «کوین واکر» برای فیلم هفت «دیوید فینچر»(۱۹۶۳) نگاشته است، یکی از هوشمندانه ترین فیلمنامه ها در مورد قتل های زنجیره ای است. فیلم از همان آغاز، سیاهی، تلخی و زجرآور بودن خود را به رخ می کشد، مؤلفه هایی که به وفور می توان در سینمای فینچر یافت.
فینچر سینماگری متفاوت و غیرقابل انتظار است. او در آغاز به تجربه اندوزی در مؤسسه فیلمسازی لوکاس مشغول شد و سپس با ساخت فیلم های کوتاه تبلیغاتی و کلیپ های حرفه ای برای چند خواننده مشهور اعتبار ویژه ای برای خود دست و پا کرد.
در همین ایام کمپانی فوکس که برای ساخت قسمت سوم فیلم «بیگانه» از چهار گزینش اول خود برای کارگردانی ناامید شده بود راه را برای فینچر جوان باز کرد تا نام او به عنوان کارگردانی در خور توجه در کنار اسامی بزرگانی چون جیمز کامرون و ریدلی اسکات ثبت گردد.
فینچر سینمای خود را برپایه داستان هایی غیرقابل پیش بینی، زیرکانه و سیاه بنا می کند، چیزی که از همان اولین فیلمش قابل رؤیت بود. او برای بیان این گونه داستان ها از روش های خلاقانه و درعین حال دقیق و استادانه استفاده می کند. چیزی که به اعتراف خودش آن را مدیون اساتیدی چون هیچکاک و اسپیلبرگ است.
هفت، تا به امروز عمیق ترین و مهمترین اثر فینچر است. که در پس لایه های پیچیده و تو در و توی خود آدمی را به تأمل و تفکر، وا می دارد. فیلم داستان همیشگی هبوط انسان آلوده و گناهکار بر روی زمین است. گناهی که از این منظر نابخشودنی است و آدمی باید تاوان آن را پس بدهد.
این سیاهی بر ذات تمامی انسان ها سایه افکنده است، بنابر این همه گناهکار و محکومند. به همین دلیل فیلم در فضایی سیاه و آلوده روایت میشود. در شهری بدون خورشید و غمبار. شهری تیره و ابری که بارش باران دائمی هم آن را پاک نمی کند. گویی این شهر دارالمکافات آدمیان آلوده است. همان جهنمی که قاتل داستان در یادداشت قتل اول خود به آن اشاره می کند: راهی که از جهنم به بهشت ختم میشود، راهی است طولانی و بس دشوار.
در چنین فضایی که پیامد غفلت و عدم کنترل انسان بر امیال نفسانی خویش است، اعتماد به سادگی رنگ باخته و امید معنایی ندارد. نگاه های ناامید و زجرآور سامرست و کلافگی و اضطراب همیشگی میلز نشانه ای بر این فضاسازی است. دنیای هفت به دلیل کردار آدمیان در حال فروپاشی است، جامعه ای که مردمش ازمعنویات و مطالعه بیزارند و با وجود دنیایی از معرفت به بازی مشغولند. جمله سامرست در کتابخانه خطاب به نگهبانان را به خاطر بیاورید.
فینچر در پرداخت چنین فضایی از نور کم رنگ و تیره، لباس هایی بدون طراوت و شادابی و اشیاء خاک گرفته و صحنه های کشف جنایت به خوبی استفاده می کند. حتی آنجا که می خواهد کورسویی از امید را در مقابل چشمان تماشاگر به تصویر بکشد. در صحنه خانه میلز که به یمن حضور همسری خوب و مهربان، قرار است زندگی رنگی با نشاط بیابد، نه تنها از رنگ های بی نشاط و مات استفاده می کند، همچنین چند بار از لرزش ساختمان به دلیل عبور مترو بهره میگیرد تا به مخاطب یادآوری کند که زندگی در این شهر چقدر سست و بی ثبات است.
مردم هدفی جزگذران همین زندگی لرزان ندارند. زندگی آلوده به روزمرگی و گناهی، که خالی از هرگونه معنویت، تغییر و قهرمان باشد. سامرست در رستوران به میلز می گوید: مردم در اینجا قهرمان نمی خواهند. فقط می خواهند غذایشان را بخورند و زندگی کنند.
به همین دلیل دو شخصیت متفاوتی که از این زندگی ناراضی اند به دنبال جایی دیگر می گردند؛ تریسی که تنها نماد عاطفه ورزی در فیلم است، با سامرست – با آن نگاه های خسته و بی حوصله – که از جامعه ای بی فضیلت به تنگ آمده، به راننده تاکسی که از او می پرسد کجا میروی؟ پاسخ میدهد: جایی دور از اینجا.

از سوی دیگر هفت فیلمی است درمورد به عزا نشستن انسان مدرن در مرگ زندگی. انسانی که بدبینانه ناظر سپری کردن عمر خویش است و همچنان از زندگی می هراسد. اگرچه فیلم انگیزه قاتل و تصویر کردن جنایت ها را موعظه انسان ها در مورد گناهان کبیره ای چون؛ شکم بارگی، طمع، تبنلی، خشم، غرور، شهوت و حسد عنوان می کند اما رویکرد آن به رهایی آخرالزمانی انسان، ناامیدانه و غیرقابل پذیرش است.
قاتل به حکم وظیفه ای که از سوی قدرتی برتر بر عهده اش گذارده شده، گناه هر کسی را به خودش باز میگرداند – جمله ای که در آخرین صحنه ها در ماشین به میلز میگوید – چرا که گناه انسان را از ایمان دور می کند
فنیچر به همراه قاتل، ابتدا با جنایت های تکان دهنده و سپس با جملات فیلسوفانه پایان فیلم که در دهان قاتل می گذارد، قصد دارد که شوکی به وجدان خوابیده انسان های خطاکار وارد کند تا از گناه پرهیز کنند. اما تصویری از انسانی با ایمان ارائه نمی کند.حتی آن شخصیت هایی را که به عنوان نقطه امید و مهر در جامعه مطرح می کند، خود دچار اضطراب و سردرگمی هستند.
گذشته از آن، این شخصیت ها جلوه ای از انسان با ایمان نیستند بلکه راهی برای به تعادل رسیدن انسان مدرن در جامعه ارائه می کنند که البته کامل نیست. به عنوان مثال شخصیت سامرست که انسانی منظم، عمیق و موفق را تصویر می کند خود از زندگی ناراضی است. او اگرچه نمی تواند درجامعه ای زندگی کند که جنایت در آن امری معمولی قلمداد می شود اما به میلز توصیه می کند که عادی باشد و درصدد اصلاح جامعه و مردم برنیاید. انسان مدرن باید جامعه را به صورت سبدی از جنایت، گناه، تزلزل، مادیگرایی، اومانیسم و یا حتی نظمی کسالت آور بپذیرد و تحمل کند. این رویه ای است که خود او برگزیده است تا بتواند زندگی کند: من با مردم همراهی می کنم. اما خود او نیز در پایان از این نظم ظاهری به ستوه آمده و بر علیه آن می شورد. در صحنه های آخر فیلم او مترونوم کنار تختخوابش را که نمادی از نظم خشک و بی معنای زندگی مدرن است با خشم به وسط سالن پرتاب می کند و می شکند.
سامرست در واقع تضاد انسان مدرن را با زندگی اش تصویر میکند. زندگیی که با نگاهی خسته گذشت لحظات آن را با لحظه شمار شاهد است. نگاه سامرست دردآلود، خسته و غمبار است و حکایت از زجری می کند که او در طول زندگی اش از چشم بستن بر این حقیقت کشیده است که: جنایت امری عادی است و باید برای زندگی بی خیال چشم از بر آن فرو بست. این یگانه راهی است که برای زندگی فرا روی انسان مدرن قرار دارد.
نکته قابل توجه دیگر در فیلم استفاده از عدد هفت است. هفت در فرهنگ ها و آیین های مختلف رمز و رازی مقدس و اسطوره ای دارد و در برخی فرهنگ ها معنایی شیطانی پیدا می کند. در فیلم هفت گناه کبیره وجود دارد که به هفت قتل و جنایت منتهی می شود. اتفاقات در هفت روز می افتد، هفت روز آخر یک عمر کار یک انسان. همچنین هفت روز اول کار دیگری. وعده نهایی سه شخصیت اصلی فیلم هم ساعت هفت تعیین می شود.
در پیدا کردن معنایی برای این هفت ها می توان در میان اسطوره ها و نمادهای فرهنگی، از خلقت هفت روزه دنیا تا درب های هفتگانه بهشت پیش رفت. اما آنچه صریح تر به ذهن می آید آن است که گویی این هفت روز، هفت مرحله ای است که آدمی باید برای دگرگون شدن و یافتن درکی عمیق تر از زندگی اش طی کند. درکی که فنیچر تلاش دارد مخاطب را به آن رهنمون شود.
گویی هفت روز نماد گام های تحول انسان اند در راهی که به دشواری از جهنم گناه اعمال فرد، به بهشت پاکی و تطهیر می رسد. فنیچر در این مراحل تماشاگر را با تحول میلز همراه می کند. میلز این جهانی نیست و نمی تواند همچون سامرست با واقعیات کنار بیاید و مصائب این زندگی را تحمل کند. او نه تنها بلندپرواز، رویایی و جسور است. همچنین بر اعصاب و خشم خود کنترلی ندارد. اگر به این تحول دست یابد قادر خواهد بود در این دنیا زندگی کند و بماند. اما او خیلی دیر به درک این مسئله می رسد. در فیلم درست بعد از کشتن جان دو سنگینی این دگرگونی را در چهره او می بینیم اما در فیلمنامه اصلی قسمتی هست که در فیلم حذف شده است. دو هفته بعد از کشتن جان دو نامه ای از میلز به سامرست می رسد که در آن اعتراف می کند: در مورد همه چیز حق با تو بود. این تأکیدی است بر معرفتی دیرهنگام که در میلز به وجود آمده است.

اما فینچر به این راحتی تماشاگر را رها نمی کند. وی از همان آغاز ذهن مخاطب را با جنایت های فجیع و مقتولینی که مستحق چنین سرنوشتی بوده اند درگیر می کند. شهری آلوده را تصویر می کند که زندگی در آن مردگی است. جایی که هیچ امید و آرزویی را برنمی انگیزد. روح مهربانی و عطوفت- تریسی- را به دست قاتل می کشد. سپس تماشاگر و میلز را در قضاوتی سخت در مقابل نفس خود با قاتلی دست بسته روبرو می کند.میلز و مخاطب می دانند که جان دو انسانی عادی است- اگرچه گناهکار و قاتل است- سخنی که سامرست در رستوران به میلز گفته است. همچنین میلز با هدف قرار دادن او خود در وضعیت قاتل قرار می گیرد و درواقع با خشمش خود را نابود می کند.
دو راهه ای که میلز با آن درگیر است از یک سو به گناه، نابودی، و ارضای نفس و درنهایت به جهنم می رسد. از سوی دیگر به بهشت، آرامش نفس و کنترل خشم می رسد. اما بهشتی که با گذشتن از انتقام در آن می توان به آرامش رسید کجاست؟ جایی که از آغاز فیلم آن را دنیایی سیاه دیده ایم و سامرست هم که با قواعد آن آشنا و در آن موفق بوده است از آن خسته شده است. درواقع فینچر میلز را بین جهنم زندگی و جهنم الهی معلق می گذارد. تا درنهایت با وسوسه جان او را بکشد و تماشاگر را تا همیشه با ناکامی در پاسخ این سؤال رها کند که؛ برنده کیست؟
از سوی دیگر میلز در صحنه آخر با شلیک گلوله ها رو به دوربین، تیر خلاص را به تماشاگر میزند، تا این اندیشه را که همه انسان ها گناهکار و محکومند در ذهن او تثبیت کند. اندیشه ای که در طی داستان با جنایاتی به قصد موعظه به مخاطب گوشزد شده است.
¤ فیلم سه شخصیت میلز، سامرست وجان دو را به عنوان محورهای اصلی روایت پرداخت می کند و از ورای تقابل و کنش های میان آنها ماجرا را پیش می برد.
در این میان تضاد و تقابل شخصیت دو کاراگاه کارکردی اساسی تر می یابد. فینچر این تضاد را در شرایط فیزیکی، نوع زندگی، تفاوت در اندیشه، شیوه رفتار، روش برخورد با حل معماهای جنایی و حتی میزان سنی که برای بازی بازیگران در این نقش ها ارائه شده است، به تصویر می کشد.
به عنوان مثال سامرست کاراگاهی پیر، مجرد، سیاه پوست با موهایی مجعد و در هفته آخر دوران خدمت خود است. درحالی که میلز کاراگاهی جوان، متأهل، سفیدپوست با موهایی صاف و در هفته اول خدمت خود در آن شهر است. اولی شخصیتی آرام، عمیق، کم حرف، منظم و اهل مطالعه و دقت دارد که این نظم را می توان در چیدن وسایل و دکور منزل او به تماشا نشست. اما دومی شخصیتی شلوغ، جسور، سطحی، پرحرف، بی نظم و به دور از مطالعه دارد که این را می توان از زندگی به هم ریخته و نامرتب او فهمید.
بازیگران نیز برای ارائه نقش ها از خصوصیات شخصیت ها به خوبی استفاده کرده اند. «براد پیت» در نقش میلز، با حرکاتی شتاب زده و عجولانه نقشی پر تنش را ارائه می کند. اما بازی او در مقابل بازی «مورگان فریمن» که در نقشی آرام با میزانسن های کم تحرک ظاهر شده است مجالی برای بروز نمی یابد. فینچر در ایجاد تفاوت بین دو شخصیت تا آنجا پیش می رود که سلاحی سرد و بی صدا را در دست سامرست آرام قرار داده و سلاحی گرم و پر سر و صدا را در اختیار میلز عجول و شلوغ. گویی اسلحه ها نمادی از حضور آن دو در عرصه زندگی و اندیشه اند.
این تضادها نه تنها باعث کنش و واکنش بیشتری در داستان می شود بلکه ذهن تماشاگر را با این پرسش درگیر می کند که کدامین روش در به دام انداختن قاتل موفق تر خواهد بود؟ و همین نکته ناخودآگاه ذهن را به عطش سیری ناپذیر دنبال کردن ماجرا وامی دارد.
در این میان شخصیت قاتل کارکردی دوگانه دارد. از یک سو همچون ناظری آگاه، صبور و با دقت چنان حضور دارد که گویی هیچ خطایی از چشمش دور نمی ماند. سر بزنگاه سر می رسد و مجرم را با پیامد خطایش رودررو می کند. با حضوری این چنین، جایگاه منتخبی آسمانی را می یابد که گویی وظیفه اش ارشاد، موعظه و هشدار است. او در صحنه آخر می گوید: کارهایی را که من کردم مردم به زحمت می توانند درک کنند اما نمی توانند انکارش کنند.
از طرف دیگر جان دو با آن صلیب سرخ رنگ در خانه اش که گویی آتش از آن زبانه می کشد، لباس سرخ رنگش در دل آن صحرا و گناه حسد که به آن اعتراف می کند، تجلی مسلم شیطان است. چرا که شیطان هم به واسطه حسادت به انسان تلاش می کند تا او را از جایگاهش در بهشت پایین بکشد. جان دو نیز درنهایت میلز را به اعمال خشونت و گرفتن انتقام وامی دارد و زندگی او را تباه می کند.
——————–
منبع: CinemaCenter
——————
[nextpage title=” «هفت»، فیلمی دربارهی قتلهای زنجیرهای (ایسنا)”]
۴- «هفت»، فیلمی دربارهی قتلهای زنجیرهای (ایسنا)
پس از ساخته شدن «هفت»، ساخت فیلمهایی درباره قتلهای زنجیرهای دوباره مرسوم شد؛ فیلمهایی که در آنها قاتل بر اساس سلسله چیزهایی دست به قتل میزند. اما هیچ کدام از این فیلمها نتوانستند شهرت و اعتبار سینمایی «هفت» را به دست بیاورند.
«راهی سخت و طولانی در پیش است که ما را به روشنی هدایت میکند…» دست اندرکاران هفت چنین شعاری را برای این فیلم انتخاب کردند.
«هفت» نمونه کامل یک فیلم است. فیلمی درجه یک و بینظیر که میتوان در کلاسهای سینمایی، نما به نما بررسی کرد. این فیلم در بین کشیشهایی که راجع به سینما مینویسند، نیز از اهمیت خاصی برخوردار است. چرا که هفت گناه کبیرهای که قاتل قربانیهایش را بر اساس آنها میکشد، چیزهایی هستند که در حیطه کار کشیشها میگنجد، «مایکل گالاخر» یکی از این کشیشها است که میگوید هیچ رساله اخلاقی نمیتوانست به اندازه این فیلم مردم را با این هفت گناه آشنا کند.
بر این اساس یکی از مراکز درمان چاقی آمریکا، پس از نمایش این فیلم اعلام کرد، تعداد افرادی که قصد دارند خود را لاغر کنند افزایش یافته چرا که نمیدانسته پرخوری یکی از گناهان مستوجب عقوبت است!
فیلمی مانند «هفت» هر چند در ابتدا، فقط تماشاگر را به سوی داستان هدایت میکنند، اما کمکم و در دیدارهای بعد است که از او میخواهند مایههای اساسی فیلم را بازبینی کند.
داستان فیلم:
فیلمنامه «هفت» را اندروکوین واکر فیلمنامهنویس کم کار آمریکایی به نگارش درآورده است.
این درام جنایی پلیسی، از فیلمنامهای سنجیده و درست برخوردار است و درباره آدمی است که خود را مجری قانون غیر رسمی میبیند. بیماری روانی که تصمیم گرفته خود عدالت را اجرا کند. داستان هفت، فراتر از یک قصه ساده است. بلکه داستانی پیچیده درباره جامعهای است که مردمانی بیمار، مغرور و گناهکار دارد. مردمانی که تنها راه پاک شدن جامعه را در حذف آدمها میبینند.
«جان دو» قاتلی است که میخواهد وجدان خفته مردم را بیدار کند و کارآگاههای فیلم فقط به کشف قاتل نمیپردازند، آنها باید احساسات و عقاید قاتل اخلاقگرا را هم کنترل کنند. همه قتلها برای «جان دو» تنها بهانهای هستند تا به مردم یادآوری کند چیزی به نام گناه، زندگی آنها را پر کرده و باید از آن پرهیز کرد.
اکران فیلم و شرکت در جشنوارههای جهانی:
«هفت» در کشورهای بسیاری با صدای دالبی به نمایش درآمد و در تمام این کشورها با استقبال مخاطبان مواجه شد.
آمریکا، آرژانتین، استرالیا، شیلی، ایتالیا، آلمان، فرانسه، ایرلند، نروژ، سنگاپور، کره جنوبی، سوئد، اسپانیا و ایران از جمله کشورهایی هستند که فیلم «هفت» را در سینماها به اکران درآوردهاند.
در اواخر دهه هفتاد این فیلم در ایران نیز به نمایش درآمد که در آن طهماسب به جای «جان دو» حرف میزد.
«هفت» علاوه بر نامزدی جایزه اسکار بهترین تدوین فیلم، ۱۸ عنوان جایزه از جشنوارههای مختلف را به خود اختصاص داد.
ساخته فینچر همچنین در سال ۱۹۹۶ با حضور در جایزه بافتا، نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمنامه شد.
درباره کارگردان:
دیوید فینچر یکی از مشهورترین کارگردانهای نسل جدید سینمای آمریکاست.
هفده ساله بود که در یکی از مهمترین کمپانیهای فیلمسازی شروع به کار کرد. بعدتر سر و کارش به ساخت فیلمهای تبلیغاتی و ویدئو کلیپ افتاد.
فینچر در دهه ۱۹۹۰ فیلمسازی را شروع کرد و فیلمهایش آن قدر به روز بودند که تعداد طرفدارانش روز به روز زیادتر شد.
«هفت» دومین ساخته سینمایی این کارگردان بود و نخستین فیلمی که شهرتش را یک شبه تضمین کرد. همه کسانی که فیلم را دیدند، یک صدا تشویقش کردند و گفتند آیندهای درخشان در انتظار اوست.
در تمام نقدهایی که دربارهی سینمای دیوید فینچر نوشته شده راجع به تیر و تار بودن فیلمهایش و دنیای سیاه و تلخی که میسازد، نوشتهاند. شخصیتهای فیلمهای فینچر از زندگی میترسند و فکر میکنند چیزی مرموز و ناشناخته در این زندگی هست که میتواند آنها را نابود کند. این چیز مرموز و ناشناخته ترس انسان مدرن است از زندگی مدرن «بازی» اشاره کرد که چندین بار از تلویزیون ایران پخش شده است.
درباره بازیگران:
برادپیت از جمله بازیگران سینمایی هفت است که در دنیا از شهرت بسیاری برخوردار است. وی دراین فیلم یکی از بازیهای خوب خود را در نقش کارآگاه دیوید میلزرا به تصویر میکشد و نقش آدمی را بازی میکند که میخواهد از همه چیز سر در بیاورد بیآنکه طاقت داشته باشد.
«کوین اسپیسی» بازیگر نقش جان دو است که در هیچ کدام از تبلیغات فیلمنامه وی دیده نمیشود چرا که نباید کسی میفهمید قاتل زنجیرهای کیست. بازی اسپیسی در نقش قاتلی خونسرد و آرام دقیقا همان چیزی است که از او انتظار میرود.
مورگان فریمن، نیز ایفاگر نقش کارآگاه ویلیام سامرست است که در مرز بازنشستگی قرار دارد. از دیگر بازیگران هفت میتوان به گوئینت پالترو، لی ارمی، آندرو کوین والکر، دانیل زاکاپا، جان کایسنی، باب مک، پیتر کرومبی، رگ کتی و جورج کریستی اشاره کرد.
دیالوگ به یادماندنی: “جان دو (کوین اسپیسی): اگه بخوای توجه مردم رو جلب کنی نمیتونی فقط بزنی رو شونشون، باید با یه پتک بکوبی تو سرشون.”
منبع: ایسنا
—-
[nextpage title=” یادی از یک فیلم بزرگ:هفت (هامون حسینی)”]
۵- یادی از یک فیلم بزرگ:هفت (هامون حسینی)
نویسنده: هامون حسینی
فیلم هفت از اولین فیلم هایی بود که باعث اشنایی من با دنیای سینما شد.اولین فیلم خارجی که در سینما دیدم وبعد از دیدن ان تاثیرات زیادی بر من گذاشت.این مطلب خلاصه ای است از انچه بعد از چندین بار دیدن فیلم برای من حاصل شده است.
سامرست:
سامرست،کاراگاه پخته ای است که بعد از چندین سال کار در سازمان پلیس به اخر خط رسیده و در حال بازنشستگی است.سامرست نمونه ی یک کاراگاه خوب است.کاراگاه باهوشی که اهل مطالعه است و اهل تعقیب کردن سرنخ هاست.او از فضای تاریک و کثیف شهری که در ان زندگی می کند خسته شده است.بیزاری او از شهری است که عده ای به راحتی کشته می شوند و عده ای دیگر به راحتی می کشند.شهری که در ان اخلاقیات وانسانیت نزدیک به صفر رسیده و هرروز اوضاع بد وبدتر می شود.او حتی خودش را از لذت پدربودن محروم کرده تا کودکی که قرار بود به دنیا بیاید از فساد مکانی که در ان زندگی می کند در امان بماند.فلسفه ی او همین است:دنیا جای خوبی نیست اما ارزش جنگیدن را دارد.
میلز:
میلز،نمونه ی یک پلیس کله شق وتازه کار است که فکر می کند همه چیز را می داند .نمی تواند منتظر بنشیند وبا فکر کار کند.او به طور کامل شخصیتی مخالف شخصیت سامرست دارد.عصبی و بد دهن است وهمین ویژگی ها هم عاقبت کار دستش می دهد.
کاراگاه پیر وکاراگاه جوان:
سامرست و میلز-که شاید هیچ وقت نتوان این دو را در جایی غیر از اینجا در کنار هم تصور کرد-در کنار هم قرار می گیرند که مکمل هم باشند.سامرست با پختگی و محتاط بودنش و میلز با شجاعتش یک زوج متفاوت را تشکیل می دهند.درست است که میلز باید جای سامرست را پر کند اما اولین و اخرین پرونده ی این دو نفر شاید سخت ترین پرونده ای باشد که با ان روبرو خواهند شد.
جان دو:
قاتل زنجیره ای تحصیل کرده و دیوانه ای که به شدت مذهبی است،می خواهد مردم شهر رابر سر یک دو راهی قضاوت اخلاقی قرار دهد.شهری که روز به روز در تاریکی فرو می رود باید یک ناجی داشته باشد.ناجی ای که فکر میکند از جانب خدا مامور شده تا با کشتن گناهکاران مانع گناه کردن مردم این شهر شود.او به قدری به کارش ایمان دارد که حاضر است به خاطر گناهش مجازات شود.
میلز و تریسی:
زوج خوشبختی که تازه وارد این شهر شده اند.انها همانطور که به این خانه اسباب کشی می کردند واز لرزش خانه به علت عبور مترو بی خبر بودند،از انچه در این شهر اتفاق می افتد نیز بی خبرند.تریسی می خواهد بچه دار شود اما مطمئن نیست که این رابا شوهرش در میان بگذارد.
عناصر دیگر فیلم
دیوید فینچر از کارگردانانی است که عموما می خواهد برای تماشاگرانش چیزی رو کند.نمی خواهد یک داستان ساده و معمولی را بدون شوکه کردن تماشاگران فیلم تعریف کند.برای همین در اکثر فیلم هایش پیچش داستانی وجود دارد.او همچنین تک سکانس هایی خارق العاده ای خلق می کند.تک سکانس هایی که بزودی از ذهن بیننده فراموش نمی شوند.برای نمونه به سکانس تعقیب جان دو توسط کاراگاه میلز دراین فیلم یا سکانس بیرون انداختن نوزاد یک زن توسط زودیاک نگاهی بیاندازید.در فیلم هفت،فینچر با بهره گیری از نور پردازی کم،فیلمبرداری خنجی و موسیقی رعب اور هاوارد شور فضای تیره و تار فیلم را به گونه ای در کنار هم می چیند که بیننده برای مدت ها از حس وحشت اوری که بر فیلم حاکم است رها نخواهد شد.
چند ایراد:
بااینکه این فیلم یکی از بهترین فیلم هایی است که دیده ام اما باید به چند ایراد فیلم اشاره کنم:
۱)حضور شخصیت تریسی (گوینت پالترو)خیلی کمرنگ است.فکر می کنم اگر رابطه ی بین میلز وتریسی بسط بیشتری داشت تا حدودی به تلطیف کردن فضای رعب اور فیلم کمک می کرد.حتی سکانس اخر فیلم اثر کوبنده تری بر تماشاگر داشت.
۲)صمیمی شدن تریسی وسامرست بعد از اشنایی کوتاه مدت سامرست و میلز کمی عجیب به نظر می رسد.
۳)جان دوی قاتل اولین نفر در لیست است که سامرست و میلز به سراغش می روند.
۴)قرار است که مرتکبین هفت گناه کبیره کشته شوند.میلز که گناهش خشم است کشته نمی شود و در عوض همسر بی گناهش کشته می شود.
هفت(۱۹۹۵)از فیلم هایی است که در یادها می ماند و خواهد ماند و کسانی هستند و خواهند بود که از نواوری های فیلم تقلید کنند.در مورد دوراهی قضاوت اخلاقی اش می توان فکر کرد.چون جان دو با دنیای واقعی ما بیگانه نیست.کافی است برای مدتی صفحات حوادث روزنامه ها را ورق بزنیم تا نمونه هایی از او را ببینیم.این چیزی است که او می خواست.
نویسنده: هامون حسینی
—-
[nextpage title=” تحلیل و بررسی فیلم هفت به همراه حاشیه های فیلم (کارنامه)”]
۶- تحلیل و بررسی فیلم هفت به همراه حاشیه های فیلم (کارنامه)
نویسنده: حامد اصغری
فینچر در یکی از مصاحبه هایش گفته همیشه فیلم هایی را ستایش می کند که روی او زخمی بیاندازد و این زخم حتی پس از تماشای فیلم seven با ما همراه است فیلم هایی از این جنس در سینمای امروز کمتر به چشم می خورند فیلم هایی که بعد از تماشای آن مارا حسابی به فکر فرو برد واین فیلم که محصول۱۹۹۵ است این زخم را در ذهن ما باقی می گذارد فیلم seven چه از نظر فیلمنامه و روایت داستان و چه از نظر عناصر تکنیکی فیلمی قابل تامل است کمتر فیلمی است که بدمن فیلم یعنی شخصیت قاتل زنجیره ای با بازی بی نقص کوین اسپیسی اینقدر بیننده را درگیر شخصیت خود کند او برای تمام قتل هایی که انجام می دهد دلایل جالب و قانع کننده ای داردو این باعث می شود بیننده از زمانی که با او رو به رو می شود و دلایل او را برای انجام قتل ها می شنود حق را به او می دهد و حتی احساس می کند که کار نادرست او دارای تاثیر درستی در جامعه می باشد شخصیت های فیلم بسیار پخته پرداخته شده اند.سامرست پلیسی که چند روز به بازنشستگی اش باقی نمانده او شکست را پذیرفته است اما در کنار آن میلز جوان وآرمان گرا قرار دارد که می خواهد به نجات شهر کمک کند تضاد بین این دو شخصیت که باعث به وجودآمدن زوجی تاریخی در سینما می شود.سامرست آدمی منطقی با تجربه و آرام در مقابل میلز آدمی تندرو عجول کم تجربه که نشان می دهد کنترلی بر غزایزش ندارد.فیلم تاریک و هوشمندانه فینچر فضای سیاه جامعه ای را به تصویر می کشد که روزنه ای از امید درآن دیده نمی شود حتی تریسی همسر میلز از ترس این فضای رعب آور و نامید کننده ی سیاه با این که علاقه مند به به دنیا آوردن فرزندش است اما از سامرست باتجربه می خواهد او را در حل این سوال که آیا می تواند فرزندش را در چنین فضایی بزرگ کند کمک کند اما سامرست با تجربه جواب تلخی به او می دهد.این فضای تاریک و رعب آور فیلم خیلی دور نیست که بیننده با آن نا آشنا باشد شاید بعد از تماشای فیلم بیننده این فضا را در جامعه ای که خود درآن زندگی می کند و حس می کند جامعه ای که برای دیدن بسیار از واقعیتش نیاز به نگاه کردن به چشمانش آدم های این جامعه دارد در جایی از فیلم جان دوو قاتل فیلم به میلز همین را می گوید که این چشم های آدم ها است که همه چیز را لو می دهد.او نیز با نگاه کردن به چشمان این آدم ها از درونیات آن ها با خبر می شود ولی او مثل ما نمی تواند احساساتش را از تماشای زل زدن به چشم آنها پنهان کند.در جایی از فیلم سامرست قسمتی از یادداشت های روزانه ی جان دو را برای میلز می خواند این که او روزی سوار مترو بوده و وقتی داشته با شخصی حرف می زده که باسوال مسخر مثل امروز هوای خوبی است اینطور نیست؟سعی درپیدا کردن واقعیات درون خود عادی جلوه دادن همه چیزدارد جان دوو که از نگاه کردن به چشمان او متوجه پنهان کاری حالات درونی او می شود نمی تواند جلوی خود را بگیرد و بر روی او استفراغ می کند.فیلم تا آن جایی پیش می رود که حتی قاتل فیلم در مقام یک موعظه گر میلزوسامرست را نصیحت می کند و به آن ها تذکر می دهد و خود را انتخاب شده می خواند نه اتخاب کننده.از نکات جالب و توجه فیلم باران است باران همیشه در سینما نمادی است که بعد از اتمام باراش آن همه چیز را پاک می کند و آرامش و امیدواری دوباره باز می گردد اما در فیلم هفت باراندر اکثر سکانس های فیلم مشغول باریدن است وبعد از آن هیچ چیزاز فساد و تباهی این جامعه را کم نمی کند.در پایان این نقد باید به نکته ای از فیلم اشاره کنم که خود نیز اشاره ای به جامعه کنونی ما دارد انکه عادت های غلطی در جامعه ما شکل گرفته است اینکه همه چیز را به وسیله دعا از خدا بخواهیم و بگوییم خدایا همه ی فساد ها را از جامعه دور کن یا همه گرسنگان را سیر کن و. شکل گرفتن چنین عادتی که ما کاری نکنیم و فقط در دعا هایمان به دنبال رفع مشکلات باشیم بسار خطرناک است سال هاست که بشر برای رهایی از فقر فساد دعا می کند ولی روز به روز بر فقر و فساد افزوده می شود.سئوال انجاست که آیا خدا مسئول اصلاح جامعه از فساد مبارزه با فقر و تنگدستی و ستمگری است؟پس وظیفه هر انسان که می تواند قسمت بسیار کوچکی از این مشکلات را حل کند چه می شود.جامعه ما به تنبلی و عمل نکردن و محافظه کاری عادت کرده و فیلم هفت تصویر از همین جامعه بی تفاوت و تنبل است که فردی علیه آن به قیامی بر می خیزد.فیلم هشدار دهنده این فضای خطرناک برای جامعه ما است.جامعه با ظاهری خوب وآراسته اما باطنی تلخ وزشت.
حواشی خواندنی فیلم:
۱-مدیران (نیولان سینما)با پایان فیلم موافق نبودند اما برادپیت با تغییر پایان فیلم مخالفت کرد.
۲-اندرو کوین واکر نویسنده فیلم نامه فوق العاده seven در فیلم نقش اولین جسد فیلم را بازی می کند.
۳-تمامی کتاب های دست نویس کتابخانه جان دوو مخصوص برای همین صحنه نوشته شده است و نوشتن آن دو ماه طول کشید و ۱۵۰۰۰ دلار هم خرج برداشت.۴
۴-مترونوم که در اتاق سامرست وجود دارد در هر نمایی که نشان داده می شود هفت بار ضربه می زند.
۵-قربانی گناه تنبلی که قاتل او را یک سال به تخت بسته بود و ظاهری وحشتناک داشت به نظر می آمد که یک مدل باشد اما یک بازیگر بسار بسار لاغر است که طوری گریم کرده اند تا به یک جسد شباهت پیدا کند.
۶-کتابخانه ای که سامرست برای مطالعه کتاب های مربوط به گناهان کبیره به آنجا می رود همان ساختمانی است که جیم کری در فیلم ماسک به عنوان کارمند بانک در آن کار می کند.
۷-کمی قبل از اینکه میلز به جان دوو شلیک کند (نمای پایانی فیلم)یک نمای خیلی سریع از همسر میلز تریسی نشان داده می شود که برای دیدن آن باید دقت کرد.
۸-در فیلمنامه اولیه بعد از سکانس کشته شدن جان دوو (صحنه نهایی فیلم)سکانس دیگری هم بوده که سامرست را در بیمارستان نشان می دهد (به خاطر گلوله ای که میلز به او شکل کرده تا جلوی را نگیرد)در این سکانس رئیس پلیس نامه ای از طرف میلز به سامرست می دهد که در آن نوشته (حق با تو بود درباره همه چیز حق با تو بود)این صحنه در فیلم حذف شده و جای آن همان مونولوگ نهایی سامرست که نقل قولی از جمله همینگوی است قرار داده شده است.
۹-در فیلمنامه اصلی زن کوتاه قامت وعجیبی است که عضو تیم انگشت نگاری است و بعد از هر قتل در صحنه حاضرمی شود و کلی فحش وناسزا به سامرست و میلز می دهد این نقش از فیلم حذف شد.
۱۰-شماره تمام ساختمان ها درسکانس افتتاحیه با عدد ۷ شروع می شو د زمان تحویل بسته در انتهای فیلم ۷:۰۷است.
۱۱- هیچ وقت اسم شهری را که داستان فیلم در آن جریان دارد را نمی شنویم.
۱۲- جذابیت بصری فیلم باعث شد که در آمریکا یک تماشاگر ۲۰۰ بار به سینما برود و فیلم را ببیند.
۱۳-بهد از نمایش فیلم در آمریکا بسیاری از تماشاگران در رفتار خود مخصوصا درباره پرخوری تجدید نظر کردند.
۱۴-هشتاد درصد فیلم در فضایی تیره و تاریک قرار دارد و تنها سکانس پایانی فیلم است که در صحرا صحنه روشن است که بسیاری آن را نماد صحرای محشر می دانند.
۱۵-اسم کوین اپیسی در تیتراژ ابتدایی فیلم نمی بینیم اینکار تعمدا فینچر انجام داد تا قاتل فیلم به هیچ وجه لو نرود.البته کوین اسپیسی ازاین کار کمی شاکی شد (بعد از اکران فیلم).
۱۷-در صحنه تعقیب و گریز میلز به دنبال قاتل دست براد پیت واقعا آسیب دید.
۱۸-یکی از بززرگان سینما بعد از نمایش فیلم گفت:مطمئنم خود فینچر نمی داند که چه شاهکاری را ساخته است.
منتقدان موقع نمایش فیلم چه گفتند:۱- راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز):یک تریلر سیاه مهیب و وحشتناک و هوشمندانه ۲-جاناتان روزبنام (شیکاگو ریدر): از همان تیتراژ ابتدایی می فهمیم که با یک فیلم ویژه طرف ایم.۳-شان مینز(film.com): تماشای فیلم seven مثل این می ماند که کلی برای شکستن در یک گاو صندوق کلنجار می روی و عاقبت چیزی که در آن پیدا می کنی یک مار ماهی باشد که در آن می خزد.۴-جانت مسلین(نیویورک تایمز): حتی کیسه های پر ازاعضا وجوارح بدن یک انسان و مردی که مجبور می شود یک پوند از گوشت خودش را ببرد چیزی از مسخرگی فیلم کم نمی کند.
آن دیالوگ های فراموش نشدنی: ۱-سامرست رو به میلز می گوید: برای چی می جنگی ؟ مردم قهرمان نمی خوان فقط می خوان لوتو بازی کنن و چیز برگر بخورن ۲-جان دوو: من انتخاب نکرده ام بلکه انتخاب شده ام.۳-جاندوو: اگر بخوای توجه مردم جلب کنی نمی تونی فقط بزنی رو شونشون باید با پتک بزنی تو سرشون.۴-راننده تاکسی به سامرست میگوید کجا می روی؟ سامرست در جواب:یه جایی دور از اینجا.۵- سامرست می گوید: میلز چی پیدا کردی؟ میلز: یه سگ مرده جان دوو:نه این کار من نیست ۶-مونولوگ سامرست به نقل از همینگوی: دنیا جای قشنگیه که ارزش جنگیدن داره اما من با قسمت دومش موافقم
سکانس های دیدنی فیلم:
۱-کل صحنه تعقیب جان دوو توسط میلز و سامرست> دیوید میلز از میان ماشین ها و اتاق های سا ختمان های بی روح عبور می کند از پنجره وارد می شود و می افتد توی آشغال های کنار خیابن باران هم که او را کلافه می کرده اما در این سکانس فوق العاده نفس گیر او را از تعقیب قاتل دست بر نمی دارد تا بالاخره جای شکار و شکارچی عوض می شود اسحله حال در دست قاتل روی سر میلز است(نمای فوق العاده از اسلحه روی سر میلز که انگار اسحله روی لنز دوربین قرار گرفته داریوش خنجی کار فوق العاده خود را کرده است)باران می بارد و اجازه نمی دهد چهره قاتل را ببیند
۲-تریسی از خواب می پرد و متوجه می شود که هیچکس پیشش نیست سامرست ومیلز در اتاق دیگر خانه مشغول بررسی نشانه ها به جا مانده از قتل های قبلی هستند تا قاتل را پیدا کنند اما چه فایده که تریسی تنها مانده و جان دوو به هدفش رسیده است.
۳-تنها یک صحنه در فیلم وجود دارد که خانواده با آرامش دور میز شام نشسته اند این صحنه غنیمت است و می دانیم که دیگر در طول فیلم تکرار نمی شود.اما ناگهان همه چیز روی میز شام شروع به حرکت و لرزیدن میکند میلز می گوید: مترو لعنتی دست بردار نیست.
۴- سامرست از روی تختش بلند می شود و بالخره تصمیم می گیرد شهر را از شر قاتل حفظ کند می ایستد و چاقوی ضامندارش را به طرف دیوار پرتاب می کند. دوربین درست جایی قرار داده شده که سامرست انگا رچاقو را به طرف دوربین و به طبع تماشاگر پرتاب می کند.
۵-میلز و سامرست خسته و کلافه از خیابان عبور می کنند و وارد اداره پلیس می شوند اما دوربین با آن ها حرکت نمی کند و همان جا می ماند تا اینکه یک تاکسی جلوی دوربین می ایستد و دو پا وارد کادر دوربین می شود چند لحظه بعد این همان قاتلی است که همه به دنبالش می گردیم صحنه بسار عالی اجرا شده وقتی برای بار دوم و سوم فیلم را می بینیم و حالا که از هویت آن پا ها با خبریم باز تماشای این صحنه بسیار لذت بخش است.
۶-قاتل در اتاق با لباسی قرمز رنگ نشسته در حالی که پوست انگشتان دست را بریده میلز و سامرست از پشت شیشه به او می نگرند و جان دوو با خونسردی تمام به شیشه خیره می شود در حالی که نپتون در دستش را به آرامی در لیوان فرو می برد.
۷-تیر های چراغ برق در بیابان برهوت قربانی ششم هم از راه می رسد سامرست به هیلیکوپتر فریاد زنان می گوید به اینجا نزدیک نشوید برگ برنده دست جان دوو و فریاد می زند به حرفاش گوش نده میلز (به حرکت دوربین هنگام دویدن سامرست به سمت میلز وجان دوو دقت کنید کار عالی فیلم بردار ایرانی الاصل داریوش خنجی)اما صدای او به گوش میلز نمی رسد جان دوو شروع به سخن گفتن می کند صدای او با فریاد های سامرست در هم می آمیزد امروز رفتم خونتون و یه یادگاری برداشتم سر زیبای همسرت رو کلافگی برادپیت در نقش میلز اون چی می گه سامرست و حالا کلافگی سامرست از کتمان این واقعیت حرکت به جلو و عقب میلز: اوه نه سامرست از میلز می خواهد خود را کنترل کند چون باعث می شود که جان دوو به هدف خود برسد دوباره صدای جان دوو با سامرست در هم می آمیزد: اون می خواست زنده بمونه همینطور بچه ای که تو شکمش بود و حالا سکوت آه اون نمی دونست سیلی سامرست به جان دوو کلوز آپ از صورت میلز با فرورفتگی چشم نفرت و بغض مرز بین دیوانگی وجنون (برادپیت دراین صحنه دیگر باید چگونه بازی می کرد بازی او فوق العاده است)کلوز آپ از صورت سامرست و تمنای او از میلز و کلوز آپ از جان دوو با آن لبخند دیوانه کننده اش: گناه من حسادته (بازی فوق العاده کوین اسپیسی با آن چهره سرد ما را دیوانه می کند)این سکانس مو برتن ما سیخ میکند و عاقبت شلیک به جان دوو ما له می شویم یکی باید ما را جمع کند.
نکاتی درباره دوبله فوق العاده فیلم:
اگر از آن دسته کسانی هستید که فیلم را به صورت دوبله دیده اید حتما دوبله فوق العاده و زیبای فیلم پی برده اید. اگر هم تا به حال فیلم فیلمseven را با دوبله فارسی تماشا نکرده اید توصیه می کنم حتما برای یک بار هم که شده فیلم را به صورت دوبله تماشا کنید
۱-منوچهر اسماعیلی کوینده نقش سامرست (مورگان فریمن)>گوینده توانا با صدایی منحصر به فرد استاد تیپ سازی شخصیت از طریق صدا در بین مدیران دوبلاژ معروف بوده که هر وقت برای شخصیتی دچار تردید یا دودلی می شدند نقش را به او می سپردند و او نقش را عالی در می آورد.او با تیپ سازی عالی خود با صدایش در سریال هزار دستان به جای جمشید مشایخی محمد علی کشاورز و عزت الله انتظامی صحبت کردو کمتر کسی متوجه شد که او هر سه شخصیت را دوبله کرده است.او در فیلمseven به خوبی به جای مورگان فریمن صحبت کرده و با درک صحیح شخصیت وی صدای مناسب این شخصیت را خلق کرده صدای که خستگی تجربه و آرامش شخصیت سامرست را به خوبی نشان می دهد.برای اینکه متوجه قدرت صدای او شوید در اینجا به ذکر چند شخصیت معروف که وی به جای آن ها سخن گفته اشاره می کنم از جمله رابرت دنیرو در فیلم های (سلطان کمدی مخمصه خوابگردها)کرک داگلاس (آخرین غروب و سازش)جمیز استوارت(داستان اف بی ای و پرواز فونیکس)استیو مک کویین (پاپیون)او در رای گیری که ازمنتقدان سینما به عمل آمد (در مجله فیلم)به عنوان بهترین دوبلور تاریخ دوبله انتخاب شد.
۲-جلال مقامی (میلز- برادپیت)گوینده توانای دوبله ایران که عامه مردم او را با برنامه دیدنی ها (دهه ۶۰) که از tv ایران پخش می شد می شناسند.او از سال ۱۳۳۷ کار دوبله را آغاز کرد و از سال ۱۳۴۵ کار مدیریت دوبلژ را نیز انجام می دهد.او معمولا گوینده بساری از جوان های نقش اول مثل رابرت ردفورد(نیش بوچ کسیدی ساندنس کید سه روز کندور)عمر شریف (دکتر ژیواگو لورنس عربستان) رابین ویلیامز(بی خوابی انجمن شاعران مرده ویل هاینتینگ نابغه)بوده است در فیلم seven او به خوبی به جای برادپیت و شخصیت دیوید میلز سخن گفته صدای او بر روی تصویر آشفته نا آرام وعجول برادپیت در این فیلم می نشیند فریاد زدن های او وقتی خبر سر بریده تریسی همسرش را می شنود وکلافه و دیوانه می شنود با صدای جلال مقامی بسیار فوق العاده از کار درآمده است.
۳-ناصر طهماسب(کویین اسپیسی جان دوو)گوینده ای با صدای نایاب استثنایی. متولد ۱۳۱۸ کار دوبله را از سال ۱۳۴۰ آغاز کرد و در اواخر دهه ۴۰ کار مدیریت دوبلژ را نیز انجام می دهد.گوینده بساری از شخصیت های محبوب تاریخ سینما مثل هنری فاندا در (مرد عوضی و خوشه های خشم)استیو مک کویین (هفت دلاور)گری کوپر (ماجرای نیمروز)جک نیکلسون محله چینی ها دیوانه ای از قفس پرید تلالو و قول)جین هاکمن (مکالمه)کوین اسپیسی (هفت مظنونین همیشگی و گلن گری گلن راس)بوده است حتی می توان به سریال محبوب دهه ۶۰ تلویزیون یعنی ارتش سری اشاره کرد که به جای کسلر صحبت می کرد سریالی که چهارشنبه ها ازشبکه اول پخش می شد.او در کارتون یوگی ودوستان به جای شخصیت یوگی صحبت می کرد.طهماسب در فیلم seven برای شخصیت کویین اسپیسی یعنی جان دوو با توجه به درک صحیح شخصیت او صدای مرموز مثل خود شخصیت جان دوو می آفریند صدای که با افتان خیزان مناسب همراه است آن صحنه را که جان دوو برای قتل هایی که انجام داده دلایل خود را مطرح می کند گاه فریاد می زند وسریع آرام می شود صدای طهماسب به خوبی این حس را منتقل می کند.به قول امیر پوریا منتقد خوب سینما صدای طهماسب مثل صدای تبسم شیطان است.
نویسنده: حامد اصغری
منبع: مجله اینترنتی کارنامه
——
[nextpage title=” تحلیل مفهومی فیلم «هفت»: فرمان هشتم (مجله فرهنگی خزه)”]
۷- تحلیل مفهومی فیلم «هفت»: فرمان هشتم (مجله فرهنگی خزه)
نویسنده: دکتر کاوه احمدی علی آبادی
تنپروری، طمع، تنبلی، نزاع، غرور، شهوت و حسادت، جملهگی جرمهاییاند که در فیلم «هفت»، طعمههای جان دوال (قاتل مجرمان) با به زیر پا گذاشتن یکی از فرمانهای خداوند مرتکب شدهاند و از این روی به مرگ محکوم شدهاند! پرسش اساسی هفت این است: “آیا مجازات آنانی که مجرماند، جرم بهشمار میآید؟” اگر پاسخ مثبت است، پس به چه سبب، ما نظام حقوقی و جزایی را بنا کردهایم که بخشی از کار آن، رسیدهگی به جرم و مجازات مجرمان است؟ این همان پرسشیست که جان دوال از دو پلیسی که او را دستگیر کردهاند، میپرسد. دوال بر این باور است که اگر هر کسی به آن پاسخ مثبت دهد، آنها نمیتوانند، چراکه وظیفهی خود میدانند که مجرمان را دستگیر کنند و به مجازات برسانند و دوال را نیز به همین سبب در پیگرد قرار داده و دستگیر کردهاند.
«طمع» از تمایلاتیست که اگر هر انسانی به درون خود نظر کند، مصادیقی از آن را خواهد یافت. اگر طمع وجود نداشت، چهگونه رفتارهایی پدید میآمد که با وجود شکستهای پیاپی باز توسط ما پیگیری میشوند؟ «شهوت» فصل مشترکی از انسانهاست که خصایص زیستیشان را در بر میگیرد. بدون وجود آن، بقای نوع بشر تداوم نمییافت. به بیان دیگر، شهوت یکی از غرایز انسانیست که برای بقای نوع ضروریست و اگر بخواهد چون هر حقی دیگر، به زور به حقوق فردی دیگران لطمه زند، ظلمی تحقق خواهد یافت. «غرور» حیاتیترین دستآوردش صیانت نفس است که شأن نزول آفرینش آن است. اگر غرور نباشد، انسان به هر پستی تن میدهد، حتا پستتر از حیوانات و جانیتر از دوال! اما غرور میتواند در همنشینی با انسان به او تجویز کند که ذاتا از دیگران برتر است. پس با چنین معنایی «حرام» میگردد. آنجا که دیگر سوسوی امید و آرزو را یارای تهییجی نباشد، «حسادت» میتواند همچون نیشتری، انسانی در خود فروخفته را بیدار سازد، ولی نه هنگامی که در صدد ضربه زدن به موفقیتهای دیگریست! «نزاع» نیز بخشی اجتنابناپذیر از زندهگیست. نزاع گاه تنها راهیست که میتواند موجب شود آنچه را که انسان به سختی به چنگ آورده است، به راحتی از کف ندهد، و چون با هویتی بیش از دفاع متجلی شود، نکوهیده گردد. و «غضب» نداییست که چون درونی باشد، به انسان پیام دهد که هنوز همان چیزیست که در آگاهیاش در مورد خویش میاندیشد و چون از نیام بیرون شود، لرزانی درونی انسان را در مواجهه با صلابت بیرونی به رخ کشد. دوال که تا آن حد نکتهبین است که در زندهگی دیگران غور میکند تا گناهانی را مشاهده کند که در جامعه به وقوع میپیوندند و بکوشد تا آنها را برطرف سازد، اگر تنها اندکی به خود مینگریست، تمامی آن تمایلات درونی و مصادیقاش را همچون هر انسانی دیگر در خود مییافت.
بنا بر این، «او» حقی برای انسان قائل شد و تمایلات درونی برخاسته از انسان را که خود انسان نقشی در آفرینششان نداشت، «حق طبیعی» هر انسانی دانست و از همان روی آنها را پذیرفت.
هر یک از احساسات به ودیعه گذاشته شده در درون انسان را حقیقتیست که شأن نزول خاص خود را داراست و تنها اگر بخواهد به شرایطی غیر از آن تعمیم یابد، چه بسا با از دست دادن معنای خویش، مضر شود و قربانی بگیرد. این سان، «او» تابوها را آفرید و انسان را با آنها نهی کرد.
دوال هنگامی که خود را در حدی میبیند که بر خلاف بسیاری، فرامین خداوند را بفهمد و آنچه را که خود تأویل میکند، عین فرامین خداوند بپندارد، به طوری که حتا دیگران و از جمله قربانیان، مشروعیت تأویلهایش را بپذیرند، آیا چیزی به جز «غرور» و «خودخواهی» میتواند توضیحی برای این توقعات او باشد که بر طبقشان چنان رفتارهایی را نسبت به دیگران روا داشته است؟
هنگامی که دوال برای گذران زندهگی، به جای کار کردن، از سرمایهی به ارث رسیدهی خانوادهگی امرار معاش میکند، آیا اولین نفری را که بتواند به «تنپروری» و «تنبلی» متهم سازد، کسی به غیر از خود اوست؟
چنان اعمالی از او اثبات نمیکند که آیا آنهایی که توسط وی مجازات شدهاند، استحقاقاش را داشتند؟ یا آیا با فرض مجرم بودنشان، دوال یا هر شخصی دیگر اجازه داشت تا در دادگاهی که خود تشکیل داده است، آنها را مجرم شناخته و به هر میزان که خود تشخیص میدهد، مجازات سازد؟ یا آیا هر کس که هر جرمی را به هر میزان که انجام داده، همواره مجازاتاش مرگ است؟ ولی یک چیز را به روشنی به ثبوت میرساند: دوال هرگز اندکی نیز به خود نگاه نمیکند و در دروناش میپندارد، فرامین خداوند تنها برای دیگران صادر شده است، و به همین جهت است که به خود اجازه میدهد تا دیگران را شکنجه دهد و به قتل برساند. زیرا آن گونه که رفتارش اثبات میکند، خداوند وی تنها برای دیگران و البته مجازات دیگران است و با او تا به آن حد از تبانی رسیده است که به وی اجازه میدهد تا هر عملی را بدون داوری از خود، به هر شکلی که میپسندد نسبت به دیگران انجام دهد.
پس «او» از انسان خواست تا با توافق جمعی «قانون» را تنظیم کنند تا ملاکی برای تمایز «مجاز» و «غیرمجاز» و تنبیه غیرمجاز گردد و تنها به کسی اجازه داد تا غیرمجاز را «تنبیه» کند که خود آلوده به همان غیرمجاز نباشد.
به نظر میرسد که دوال خود را نیز گناهکار میداند و به همین سبب، خود را تحویل پلیس میدهد. اما دوال هیچ یک از گناهانی را که دیگران مرتکب شدهاند، به خود نسبت نمیدهد و جرم خویش را تنها حسادت میداند. این نحوهی قضاوت، این امکان را به او میدهد که با بیگناه دانستن خود در خصوص سایر گناهان، دیگران را که از آنها تخطی کردهاند، مجازات کند. اگر او در مورد سایر گناهان، چون دیگران مجرم بود، هرگز نمیتوانست به خود اجازه دهد تا دیگران را به مجازات اعمالشان برساند، زیرا پیش از آن میباید خود را با مرگ مجازات کند. در حالیکه او با نادیده گرفتن گناهانی که خود همچون دیگران مرتکب شده، خود را به حسادتی محکوم میسازد که هیچکس دیگر را به آن متهم نکرده است.
از سویی، دوال وقتی میتواند، نه در نزد دیگران، بلکه در تأویلشخصیاش، گفتارها، باورها و رفتارهایش را مشروعیت بخشد که هر یکاز اعمالی را که در دیگران مجازات داده است، پیش از آن در خود مجازات سازد. دوال هنگامی که خود را به جرم حسادت محکوم کرده و قربانی ساخته است، تنها در مورد کسانی که مرتکب حسادت شدهاند، نشان داده که آنچه بر سر آنان آورده، بر خود نیز روا داشته است، ولی آن هرگز وی را از تمامی گناهان دیگری مبرا نمیسازد که چون سایران مرتکب شدهاند، دوال آنها را مجازات کرده است، در حالیکه چنان گناهانی را خود نیز مرتکب شده است، اما اصلا آنها را نمیبیند، چه به جای این که به واسطهی آنها، خود را محکوم و مجازات سازد. او درخصوص تمامی آنها، جنایاتی را در تبانی با خدایش مرتکب شده است و از این رو نمیتواند دیگران را مجازات سازد، چراکه پیش از آن باید خود را مجازات کند! تعمیم گناهی که خود انجام داده است به شخص دیگری نظیر میلز نیز جنایات او را توجیه نمیکند، بلکه تنها نشان میدهد که علاوه بر او، انسانهای دیگری نیز هستند که میتوانند چنان فجایعی را مرتکب شوند، همچنان که لذت بردن از زجر و شکنجهی مجرمان توسط میلز یا هر پلیس دیگری نمیتواند جنایات دوال را توجیه کند.
پس «او» برای آن که حقی ضایع نشود و جنایتی برای از بین بردن جنایتی دیگر آفریده نشود، پس از آفرینش قضاوت، «عدالت» را به آن تجویز کرد.
میان جرمها و مجازاتهایی که تعیین میشوند، میباید تناسبی وجود داشته باشد. بسیاری از گناهانی را که دوال مجازات داد، در همان فرامین عهد عتیق نیز چنان مجازاتی برایشان تعیین نشده بود و هرگز هر گناهی ـ حتا کبیره ـ تنها با مرگ پاسخ گفته نمیشد! علاوه بر این که زمان و مکان، کنشها و واکنشها و به طور کلی، شرایطی که جرم و گناه در آن اتفاق افتاده نیز در تشخیص جرم و میزان آن دخیلاند و مجازات نیز باید تنها با در نظر گرفتن آنها صادر شود.
اما آیا دوال به حقوق متهمان واقف نیست؟ چرا! به درستی نیز آگاه است، البته هنگامی که پای خودش به میان آید. او وقتی در پاسگاه پلیس خود را تسلیم میکند، به سرعت میگوید که میخواهد با وکیلاش صحبت کند. حتا آن قدر با قوانین و قلقهای بین دادستان، پلیس، موکل و وکیل آشناست که از طریق وکیلاش راههای قانونییی را که او میتواند از آنها برای فرار استفاده کند، گوشزد میکند. تنها نکته در اینجاست که آخر اکنون پای خودش در میان است، نه دیگران! اینجاست که تازه «دادگاه الاهی» برپا میشود، نه موقعی که دیگران را محکوم میسازیم، بل زمانی که «خود» را داوری میکنیم، نه وقتی که با ملاکهای خود، «دیگران» را متهم میخوانیم، بلکه هنگامی که با همان «معیارهایی» که دیگران را محک میزنیم، «خودمان» ارزیابی شویم تا مشخص شود که آیا خود به آنچه میگوییم، «ایمان» داریم یا نه و به آنچه معتقدیم، «پایبند» هستیم یا خیر!
همسر میلز نگران است بچهیی را به دنیا آورد که در محیطی آلوده و پر ازجرم و جنایات پرورش یابد، همانگونه که سامرست از بیم مشابهی رنج برده و بچهدار نمیشود. چنین نماهایی میکوشند تا آن چه را که فساد، بزه و جرم میدانند، مسألهیی عمومی معرفی کنند تا دوال تنها کسی نباشد که چنان گردابی را در جامعه میبیند. از این طریق، آن را مسألهیی عمومی نشان میدهند که تنها تمایز دوال با سایران در این نکته نهفته باشد که او نسبت به برطرف کردن چنین جنایاتی در جامعه، مسؤولتر از دیگران احساس شود! ما نیز با فیلم موافقایم، البته اگر دوال با چنان احساس مسؤولیتی، نخست خود را شکنجه دهد و سپس بکشد! بیشک او تنها با چنین گزینشیست که تازه نه در نزد دیگران، بلکه تنها در تأویلی که خود به آن تمایل دارد، وفادار جلوه خواهد کرد!
سامرست تصور میکند که با سادهپنداری اعمال و تأویل دوال، سرنخ جنایات او کشف نشود و آنها همچنان با جنایات غیرقابل پیشبینی بعدی توسط دوال مواجه شده و از دست پلیس نیز کاری بر نیاید. میلز مایل نیست تا کارهای دوال بزرگنمایی شود و بیش از حد جدی گرفته شود. پس از دستگیری دوال نیز مشخص میشود که او حق دارد و تنها دلگرمی دوال آن است که بسیار بزرگ، فاضل و ارجمند پنداشته شده و اعمالاش جدی و مهم ارزیابی گردد. با چنین اشخاصی باید تحقیرآمیز برخورد کرد، نه به میزانی که برای خرد کردن یک انسان لازم است، بلکه به مقداری که اعمال و جنایاتشان منفور است و باید همانگونه نیز برخوانده شود.
دوال از سامرست و میلز میخواهد تا به همراه او، به جایی بروند که مأمور پست، بستهیی را در ساعت مقرر ـ ساعت ۷ ـ به آنجا میآورد که بقایای جسد همسر میلز در آن است. او با چنین عملی درصدد است تا آنها را در همان جایگاه و شرایطی قرار دهد که خود قرار داشته است و از آن طریق، میلز را به همان منطقی برساند که پیش از آن در اتومبیل، در بارهاش در حال بحث با او بوده است. هنگامی که میلز ظناش به یقین بدل میشود که دوال همسرش را کشته است، اسلحه را به سوی دوال میگیرد تا او را بکشد. این همان همحسیییست که دوال در صدد نیل به آن است. میلز میتواند به دوال شلیک نکند، ولی آیا چیزی از درون او را بر نمیانگیزد تا پاسخ به تجاوزی دهد که به عزیز وی روا شده است؟ «هفت» مصر است تا نشان دهد این همان منطقیست که دوال را بر کشتار مجرمان برانگیخته است. دوال در صدد است تا به میلز بفهماند که اگر میلز حتا به دوال شلیک نیز کند، هرگز خود را گزینشگر آن اقدام نخواهد دانست، بلکه خود را برگزیدهی اجتنابناپذیرش میپندارد. و این درست همان سخنیست که دوال در اتومبیل برای توجیه اعمالاش نسبت به قربانیان خطاب به سامرست و میلز میگوید: “اما من گزینشگر آنها [آن قتلها] نبودم، بلکه خود [توسط قربانیان] برگزیدهی آن هستم.” چنان که سامرست به میلز میگوید: “اگر شلیک کنی، دوال برنده شده است.” او به دوال شلیک میکند و دوال او را قربانی همان جنایاتی میسازد که خود را قربانیشان میانگاشته است!
اما اگر منطق ما چنین باشد، آیا این به معنای آن نخواهد بود که با چنین عملی، خود را نیز مشمول همان جرم و گناهی ساختهایم، که دیگران را محکوم کردهایم؟ آنها از طریق ما به مجازات خود رسیدهاند، پس نوبت مجازات ما نیز فرا خواهد رسید. این به مفهوم آن خواهد بود، همان بهشت گمشده یا جهنمی را که در صدد اثباتاش برای ناباوران هستیم، چون تحقق یافت، نه ناباوران، که ما باورمندان در آن گرفتار آییم؟ فرجامی که گریبانگیر دوال نیز شد. و این خود حکایت از آن دارد، راهی را که برگزیدهایم، اشتباه است.
فیلم «هفت» میخواهد نشان دهد، دوال خود مجرم هفتم و قربانی هفتمیست که آگاهانه در صدد معرفی و مجازات خویش بوده است، چراکه او بنا به ادعایش مرتکب «حسادت» شده است، اما او در تبیین گناه هفتم موفق نیست و اگر به درستی نسبت به آن چه میخواست تشریح کند، وقوف داشت، باید خود را، نه به جرم حسادت، بلکه به جرم «جنایت» و قتل قربانیاناش محکوم میساخت و خود را کیفردهندهیی معرفی میکرد که با مجازات کیفریافتهگانی که شش فرمان خداوند را زیر پا گذاردهاند، اکنون با قتل مجرمان ـ خود ـ فرمان هفتم را زیر پا گذاشته است. پس محکوم به همان مجازاتیست که در «هفت» بر سرش میآید. علاوه بر این، آیا میلز آن گونه که در فیلم به نمایش گذاشته شده، صاحب آن نوع زندهگی هست که حسادت و رشک کسی چون دوال را برانگیزد؟ چنان که فیلم نشان میدهد، میلز دارای اختلافاتی با همسر خویش است، وضع مادی او مناسب نیست و از محلی مسکونی بهرهمند است که از ابتداییترین عنصر زندهگی خانوادهگی که آرامش درونی (به سبب اختلاف با همسرش) و بیرونیست (به خاطر عبور مترو از بالای منزلاش)، بیبهره است! این دلیل دیگریست که نشان میدهد «هفت» گناه هفتم را به زور به خود چسب میزند تا راه فراری برای تشریح جنایت هفتم و آن چه بر سر دوال آمده، یافته باشد. او در مورد جرم میلز نیز همان اشتباه را انجام میدهد و میپندارد جرماش «غضب» است، احساسی که به کرات نزد هر انسانی دیده میشود. دوال خود نیز در ماشین طی مکالمه با میلز عصبانی و غضبناک میگردد، ولی این گناه خویش را، همچون بقیهی اتهاماتی که حسب منطقاش بر خودش وارد است، ندیده و تنها آن را در چهرهی میلز کشف میکند. ولی پساز کشتن دوال توسط میلز، جرماش قتل انسانی جانی میشود. با این تمایز مهم که دوال انسانهایی را بنا بر جرمهایی کشته است که بسیاری در زمرهی حقوق فردی آنها بوده، همچون طمع، تنپروری و غرور. در حالی که میلز با آنچه به حقوق اجتماعی او و همسرش مربوط بوده، مقابله کرده است و جنایتی را با قتلی پاسخ گفته است!
دوال با اعتقاد به خدایش توانست جنایاتی را مرتکب شود که برای یک انسان عادی هرگز مقدور نیست.
آنگاه «قساوت» پدید آمد. پس «او» دانست که بزرگترین جنایات همواره با استناد به «اعتقادی»ست که صورت میگیرد و انسان با توسل به آن میتواند آنچه را که نسبت به آن «نفرت» دارد، نادیده بگیرد و جنایاتی را مرتکب شود. پس «وجدان» را آفرید تا همواره در درون بر انسان «داوری» کند.
اما چرا قاتل که از ایمانآورندهگان به خداوند بود و در صدد از میان برداشتن شر و پلیدیهاست، خود در زمرهی مغضوبان و گناهکاران قرارگرفت؟ زیرا آنچه او نسبت به آن خود را مقید میدانست، فرمآنهای معنوی نبودند، بل هفت فرمان دستوری بودند که نه برای کسی که با اندیشه معنا کرده و سپس برمیگزیند، بلکه برای آنکه بیتأمل درصدد اجرای دستورات است، صادر میشود. به همین سبب، نام «فرمان» بر آن نهادهاند، زیرا برای کسیست که بی تفکر اطاعت میکند، نه برای آنکه با «چرا چرا» در پی معناییست که مشروعیت فرامین را تعیین میکند و از آن روی، خود را مسؤول و مخاطبشان احساس میکند. هنگامی که فرمانی صادر میشود، همواره معنایی در پس آن هست که فرمانها مشروعیتشان را از آن میگیرند و اگر آن معانی در نظر گرفته نشوند، فرمانها نه تنها اعتبار خود را از دست میدهند، بلکه چه بسا به سبب قهری بودنشان، با اصول اخلاقی و وجدان منافات یابند و اجراشان نه تنها کاری خیر نباشد، که خود گناهی کبیره بیافریند. آن کس که درصدد است تا نه با معرفی مستقیم مجرم، بلکه با معنای تأویلشده از رفتارها و افکار به تشخیص مجرم بپردازد، دیگر در گسترهی قضاوت بر طبق فرمان نیست، بلکه او مطابق معنای برخاسته از افکار و رفتار قضاوت خواهد شد و وقتی فرامینی بدون توجه به شأن نزول معانیشان اجرا شوند، خود خالق ظلم و جوری جدید خواهند بود و آن کس نیز که بدون توجه به آنها، فرامین را اجرا کند، تنها جنایت و گناهانی جدید را مرتکب خواهد شد. آنچه برای اشخاصی مانند قاتل، که به دنبال تأویل معنای نهفته در رفتارها و اندیشهها هستند تا تطابق یا عدم تطابقشان را با فرامین خداوند دریابند، ملاک قضاوت قرار میگیرد، نه اطاعت از دستورات، که معنای منتجشده از پذیرش و حتا عدم پذیرش فرامین است. جملاتی که نه به عنوان «فرمان»، بل از روح حاکم بر معنای برآمده از افکار و افعال استنتاج و بر طبق آن قضاوت میشوند.
پس معنای نخست: “برای آن که جهان را از پلیدیها نجات دهی، باید نخست خود را از آنها خلاص سازی!” معنای دوم: “برای آن که خویشتن را از آنها رها کنی، میباید بیاموزی که به خود نیکی کنی!” معنای سوم: “برای آن که به خود نیکی کنی، باید یاد بگیری که خود را دوست داشته باشی!” پس آن گاه است که به معنای چهارم دست خواهی یافت: “کسی که به خودش رحم نکند و خویشتن را قربانی ظلمی میسازد که خود آفریده است، از ظلم به دیگران نیز نخواهد گذشت و هرگز نخواهد توانست به دیگری نیز نیکی ارزانی دارد.”
قاتل خود را نیز در مقاطع مختلف و بنا به دلایل متفاوت زجر میداد. از این رو، دستهای او نیز آلودهی جنایاتی شد که میپنداشت از آنها متنفر است.
با وجود همهی آنها میتوان تأویلی دیگر نیز از چنان وقایعی داشت، تأویلی که هرگز اشخاصی چون دوال قادر به طفره رفتن از آن نخواهند بود. تمامی کسانی که توسط دوال به قتل رسیدهاند، جرمهایی را مرتکب شدهاند که حقی را از خود ضایع کردهاند، نه دیگران. حتا اگر شهوت و طمع را به نوعی مرتبط با دیگران بپنداریم، قربانیان دوال دیگران را وادار به شریک شدن در جرم خود نساخته و آنها را در مقابل تعرضی تحققیافته قرار ندادهاند و مجرمان ضرری را به زور و با تجاوز به حقوق فردی دیگران مرتکب نشدهاند! در حالیکه دوال گناه و جرمی را مرتکب شده است که به دیگران و مهمتر از همه، به حق زندهگی دیگران تجاوز کرده و لطمه زده است، بدون این که مجرمان کوچکترین گزینش و دخالتی را در چنان قربانی شدنی داشته باشند!
حتا اگر دوال یا هر شخص دیگری، تنها دیگران را تنبیه نساخته و خویشتن را نیز در مورد هر نوع گناه یا جرمی، همچون سایران شکنجه دهند و تنبیه سازند و یا حتا بکشند، این به معنای آن نخواهد بود که ایشان حق دارند تا آنچه را که از تأویل خویش در ارتباط با خداشان استنتاج کرده اند، به دیگران تحمیل و تجویز کنند. به بیانی دیگر، اگر اشخاصی در اعمالشان، چیزی فراتر از دوال رفته و به مانند سایران خود را نیز تنبیه کنند، با چنین ملاکی، آنان تنها در تأویلی که خودشان از گناه و تنبیه دارند، تبرئه میشوند و هنگامی که پای تنبیه دیگران به میان میآید، آنها وارد حوزهی حقوق فردی و خصوصی دیگران میشوند و هر گونه مجازاتی که بر خویشتن وارد سازند، اجازه نخواهند داشت که حتا تار مویی را از دیگران جدا سازند و در ازای هر یک از جرمهایی که در حوزهی زندهگی خصوصی دیگران مرتکب میشوند، میباید مجازات شوند و تبرئهشده نخواهند بود.
«او» چون چنین یافت، در نزد انسان، «حقوق فردی» را از «حقوق اجتماعی» متمایز ساخت و قضاوت دیگران را از گسترهی حقوق فردی انسانها ممنوع کرد تا «آزادی فردی» مشروعیت یافت و قضاوت در حوزهی حقوق اجتماعی را تجویز کرد.
آن تمام تمایز ظریف و در عین حال مهمیست که جرم و حقوق فردی را از جرم و حقوق اجتماعی منفک میکند و اجازه یا عدم اجازهی مجازات مجرمان را توسط دوال یا دیگران معین میسازد. نکتهیی که در «فرمان هشتم» نهفته است و از منظر دوال در «هفت» دور مانده، این است: “دیگری را قربانی ایدهها و خواستهای شخصیات نساز!”
نویسنده: دکتر کاوه احمدی علی آبادی
منبع: مجله فرهنگی خزه
—-
[nextpage title=” جستاری دربارهی هفت ساختهی دیوید فینچر (آدم برفی ها)”]
۸- جستاری دربارهی هفت ساختهی دیوید فینچر (آدم برفی ها)
نویسنده: امیر معقولی
قاعدتاً، نوشتن دربارهی فیلمی که چهارده سالِ پیش ساخته شده، کار دشواریست؛ اما، هنگامی که به نقدهای دیگران نگاهی میاندازی و پی میبری که، بسیاری از نکات ناگفته مانده، یا نقدنویسان، میلزوار، دربارهی فیلمی همچون «هفت» نوشتهاند، تصمیم میگیری دربارهی این فیلم بنویسی. کارِ منتقد به کارِ کاراگاه میماند که سرنخها را مییابد و براساسِ یافتههای خود، تأویل و تفسیرِ خود را که از نوعِ نگاهِ خاصِ او نشأت گرفته، مینویسد.
داستانِ چگونه نویسنده شدنِ مارکز را شنیدهاید؟
«علاقهاش نسبت به رمان روزی زاده شد که «مسخ» کافکا را خواند. امروز خاطرهٔ روزی را که با این کتاب که از یکی از دوستانش قرض گرفته بود به شبانهروزی برگشت، به یاد دارد. کت و کفشهایش را درآورد، کتاب را باز کرد و چنین خواند: «همینکه گرگوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهٔ تمامعیار عجیبی مبدل شده بود.» گابریل، لرزان کتاب را بست. با خود گفت: «خداوندا، پس ممکن است آدم چنین کاری بکند.» روز بعد اولین داستان کوتاهش را نوشت. به تحصیلات، دیگر چندان دل نداد. او دیگر نه وکیل، که نویسنده خواهد شد» (۱)
نمیدانستم میتوان دربارهی فیلمها چنین نوشت یا خیر!؟ ولی با در نظر داشتنِ چگونه نویسنده شدن مارکز، که برای خود آزادی بسیار قائل شده بود، چنین نوشتم. با این حال، آنچه که در زیر میآید نقد نیست و نمیخواهد نامِ پرطمراقِ «نقد» را روی خودش بپذیرد.
۱٫هفت گناهِ کبیره و نقد کوبندهای از جامعهی مدرن
داستانِ فیلم را تمامیِ علاقهمندانِ سینما میدانند؛ ژانر فیلم را نیز. قاتلی که انگیزه و دلایلِ روشنی برای قتلهایش دارد و در یک دورهی معین، این قتلها را انجام میدهد و سرانجام: هویتِ او بر تماشاگر و پلیس برملا میشود. (۲)
بگذارید برای یادآوری، هفت گناهِ کبیره را برشمارم: غرور، شهوت، طمع، خشم، حسادت، تنبلی و پرخوری. و حالا پله به پله جلو میرویم:
پرخوری
مردِ چاقی که آنقدر به او غذا خوراندهاند که رگهایش متورم شده و سپس ترکیدهاند. سرِ قربانیِ ما در بشقابِ حاوی اسپاگتیست. (غذایی که بسیار زود آماده میشود) هنگامی که بیننده تصویرِ این مردِ عظیمالجثه را میبیند، حالتِ اشمئزاز به او دست خواهد داد. دلیلِ این نفرتانگیز بودن را باید در جثهی مرد جست.
طمع
قربانیِ ما، اینبار، نمایندهی قانون است و بسیار مشهور؛ اما بدنام. او ثروتِ خود را از دروغگویی و تلاشیدن برای رهایی مجرمین به دست آورده و این طمع است که او را وامیدارد تا هرچه بیشتر در منجلابِ فساد فرو رود و دروغ بگوید. تصویرِ او را میبینیم که نیمکیلو از گوشتِ بدن خود را بریده و سرش روی کتابهای قانون قرار دارد.
تنبلی
دو کاراگاهِ فیلم، با راهنماییِ قاتل، به سراغِ زنِ قربانیِ دوم میروند و عکسهای اتاقِ کار شوهرش را به او نشان میدهند. زن با دیدن تصاویر، متوجه میشود که تابلویی به صورتِ وارونه آویخته شده. کاراگاهان به دفترِ وکیل میروند و جملهی «کمکم کنید» را در آنجا مییابند که قاتل با اثرانگشت آن را نوشته. پلیس به هویتِ صاحبِ اثرانگشت پی میبرد و نیروی ویژه را به خانهی او میفرستد. افرادِ پلیس، ویکتور (صاحبِ اثرانگشت) را در حالی مییابند که به تختخوابِ خود بسته شده. ویکتور یکی از موکلانِ وکیلِ بدنامِ داستان است و نمایندهی یکی از مخوفترین خصایصِ تمدنِ مدرن: تنبلی. (جا دارد اینجا به شباهتِ ویکتور و گرگوار زامزای کافکا اشاره شود. قاتل ویکتور را، به مدتِ یک سال، به تخت بسته و در فواصلِ معین از او عکس گرفته. بیننده به خوبی تغییر چهرهی او را خواهد دید. یکی از مهمترین دستاوردهای تمدنِ امروز، آرامش (تنبلی) است. ویکتور زبانِ خود را نیز خورده (حرفی برای گفتن ندارد) پلیسها در تحقیقاتِ خود به این نتیجه میرسند که صاحبخانهی ویکتور از او راضیست، زیرا: «اون همیشه اجاره خونشو به موقع داده و هیچ دردسری واسه کسی درس نکرده»
شهوت
بیایید شهوت را (در این داستان) نمادِ لذتهای زودگذر و آنی بفرضیم. قاتل وارد روسپیخانهای میشود و مردی را وامیدارد تا میلهی داغاش را در … یک زن فرو کند.(اینجا را بخوانید) سپس، زن را میکشد و میگریزد. کاراگاهانِ پلیس به آنجا میروند و در صحنهی بعد، دو کاراگاه را میبینیم که با دو فردِ مختلف سخن میگویند. میلز (کاراگاهِ جوانِ فیلم) از صاحبِ آنجا میپرسد: «ببینم، تو از این کار خوشت مییاد؟»، آن مرد هم جواب میدهد: «نه، نه، خوشم نمییاد اما زندگی همینه دیگه»
غرور
قاتل به سراغِ زنِ زیباروی مشهوری رفته و او را به قتل رسانده. بدین صورت که: بینیِ او را بریده و چهرهاش را «از ریخت انداخته». زنی که در ظاهر بسیار زیباست و از درون بسیار زشت و نفرتانگیز.
خشم
میلز، فردیست سطحی و کتابنخوان و «زود جوش بیار». او درست نقطهی مقابلِ کاراگاه دیگر فیلم است که ویلیام سامرست (بیننده باید توجه داشته باشد که: ویلیام سامرست موام نامِ یک نویسنده است.) نام دارد و بسیار عمقیست و آرام و باحوصله و بامطالعه. میلز زمانی که پی میبرد قاتل زنِ او را کشته، عنان از کف میدهد و او را میکشد. میلز قربانی خشمِ خود میشود.
حسادت
جان دوو، قاتلِ فیلم، از بیماریِ مهلکی رنج میبرد، از: مانندِ دیگران نتوانستن بودن.
۱.۲ دو نسلِ متفاوت
سامرست کاراگاهِ کهنسالیست که هفتهی آخر دورانِ خدمتِ خود را میگذراند و میلز کاراگاهِ جوانی که در اولین هفتهی کاریِ خود قرار دارد. (در صحنهای میبینم که میلز، میز و دفترِ سامرست را صاحب شده و سامرست، علناً، به گوشهای رانده شده) سامرست از همه چیز دلزده است، از شهر، از جنایت،….. با این حال باز هم نگران است؛ نگرانِ نسلِ جدید. هرگاه به محلِ جنایت میپرسد، سوالی این چنین میپرسد: «بچه اینجا چی دیده؟». او میخواهد از شهر بگریزد و به دنیایی پناه برد که نیست. در صحنهای سوارِ تاکسی میشود و در جوابِ سوالِ راننده که میپرسد: «کجا برم؟»، میگوید: «یه جایی دور از اینجا» در صحنهی بعد میبینیم که او واردِ کتابخانه میشود و به نگهبانانِ آنجا که ماهیوار در دریا شناورند و قدرِ محیطِ خود را نمیدانند (مراجعه کنید به سورهی «یونس» در قرآن) و فقط پوکر بازی میکنند، میتازد. سامرست برای دریافتنِ انگیزهی قاتل به کتابخانه رفته. همزمان با تلاشِ سامرست برای یافتنِ انگیزهی قاتل، تصویر میلز را میبینیم که به عکسهایی که از قربانیان گرفته شده، خیره شده. صبحِ روزِ بعد، هنگامی که میلز با گزیدهای از «کمدیالهی» روبرو میشود که سامرست برای او گذاشته، میگوید: «شعرهای مزخرفِ قافیهدار»، سپس، گزیده را به گوشهای میاندازد و سرش را میان دستاناش میگیرد.
طرزِ برخوردِ این دو کاراگاه نیز با هم متفاوت است. برای مثال: هنگامی که این دو کاراگاه به خانهی دوو رفتهاند و دوو به سمتِ آنان شلیک میکند، میلز اسلحهاش را درمیآورد و به دنبالِ او میرود. هرکس که با میلز مواجه شود، با پرخاشِ او روبرو خواهد شد؛ اما، سامرست، مودب، دیگران را به آرامش دعوت میکند. یا در داستانسرایی میلز: میلز که بدونِ داشتنِ مجوز واردِ خانهی دوو شده، به زنی پول میدهد تا داستانِ سرهمبندیشدهی او را به یک پلیس بگوید.
میلز در آغازِ راه قرار دارد و هنوز، شناختِ عمیقی از شهر ندارد، در صورتی که سامرست، که عمری را در شهر گذرانده، به خوبی شهر و مردمِ آن را میشناسد و به میلز که میخواهد قهرمان شود، میگوید: «مردم قهرمان نمیخوان، اونا همبرگر و بازی و تلویزیون میخوان، اونا نیازی به قهرمان ندارن»
۱.۳ بنیانِ خانواده
در صحنهی بسیار درخشانی، میلز و زنش (تریسی) با سامرست نشستهاند سرِ میزِ شام. هنگامی که سامرست میخواهد از شهر سخن بگوید، قطارِ مترو رد میشود و میز میلرزد. (بنیانِ ِ سست و لرزانِ خانواده) تریسی به سامرست زنگ میزند و میخواهد با او صحبت کند، زیرا: «تو تنها کسی هستی که من تو این شهر میشناسم» سپس، در صحنهای میبینیم که تریسی و سامرست نشستهاند روبروی هم. تریسی از شهر متنفر است. او به سامرست میگوید به زودی مادر خواهد شد. سامرست میگوید: «یه زمانی با یکی رابطهی دوستی داشتم، خیلی شبیهِ رابطهی ازدواج بود. اونم حامله شده بود. این موضوع واسه خیلی وقت پیشه. یادمه یه روز صبح بلند شدم که برم سرِکار، درست مثلِ روزهای دیگه، فقط با این تفاوت که: اولین روزی بود که دربارهی حاملگی خبر داشتم. برای اولین بار، حسِ ترس در من پدیدار شد. یادمه که فکر میکردم چطوری میتونم یه بچه رو به همچین دنیایی بیارم؟ چطور میتونه با این همه حوادثِ اطرافش بزرگ شه؟ بهش گفتم که نمیخواد بچه رو به دنیا بیاری و بعدش از هم جدا شدیم»
سامرست میداند بچهای که به این شهر (دنیا) قدم بگذارد، جز تیرهروزی چیزی در انتظارش نیست.
تنها در یک صحنهی کوتاه (صحنهی تعقیب و گریز) سه کودک را میبینیم که نشستهاند روبروی یک تلویزیون.
۱.۴ ناکجاآبادی (در معنایِ عرفیِ آن و نه به معنایِ آرمانشهر) به نامِ دنیا
در طولِ فیلم، هیچگاه نامی از شهر برده نمیشود. پلاکِ هیچ ماشینی را نمیتوان تشخیص داد. میتوان شهر را نمادی از جامعهی بشری دانست. جامعهای که خصوصیاتاش را میتوان در هفت گناه کبیره یافت. جامعهای که همهی مردم، جز چند استثنا، به هم شبیهاند و تفریحات و دلمشغولیهای یکسانی دارند. مردمی با ولعی سیریناپذیر برای شنیدنِ اخبار، برای خواندنِ روزنامهها که «بیخاصیتترین کشفِ دو هزار سالهی اخیرند»(۳) (جملهای از بازرس بَرلاخ، کاراگاهِ کتابِ «قاضی و جلادش» و «سوءظن») در چنین جامعهای کتاب خواندن کنترل خواهد شد و نامِ کتابخوانان در سیاههای ثبت خواهد شد.
۱.۵ نقشِ کلیدیِ اسلحه (سرعتِ آن)
دوو، برای اینکه قربانیانِ خود را وادارد تا از او حرفشنوی داشته باشند، به قدرتِ اسلحه متوسل میشود.
۲. نویسندهای که نسباش به سلین میرسد
در تیتراژِ ابتداییِ فیلم، نامِ کوین اسپیسی ظاهر نمیشود. ایدهی این کار، از کارگردانِ کمالگرایِ فیلم، دیوید فینچر است.
میتوان دلیلِ این کارِ فینچر را در پاسخی یافت که قلیِ خیاط به یکی از پرسشهای فرهاد اکبرزاده میدهد:
«یک شاعر و نویسنده، دوست عزیز، قبل از هر چیزی «دروغی»ست که «حقیقت» را میگوید و یا «حقیقتی» که «دروغ» را. بستگی دارد به شنوایی گوش و بینایی چشم ما. آیا به نظر شما، ما چرا به دروغهای شاعر و نویسندهمان که زیباترین و عمیقترین شکل حقایق زندگی را دارند، هر روز کمتر و کمتر ایمان میآوریم؟ شاید به این دلیل که امروزه از خودِ شخصٍ وی زیاده میدانیم، به نام و نشان و شناسنامه و خلق و خوی و سیر و پیاز زندگی او زیاده از حد آگاهیم. درواقع، هر چه شاعر و نویسندهی ما از ما دورتر باشد به ما نزدیکتر خواهد بود. راز موفقیت «کلاسیک»ها را نیز در همین نکته باید دید» (۴)
تمامی ِ فیلم، ساخته و پرداختهی نویسندهایست به نام ِ جان دوو. جان دوو، فردیست تحصیلکرده، کتابخوان، صبور، انتخاب شده،(موضوع نویسندهای را انتخاب میکند و نه بالعکس) و دارای «روش و متد ِ خاص» (جملهایست از سامرست.) (سبک ِ خاص ِ یک نویسنده.)
او از تک ـ تک ِ جزئیات ِ داستان ِ خود، بیشترین سود را میبرد (دلیل ِ کشته نشدن ِ میلز در نخستین برخورد) و تاثیری شگفتانگیز میگذارد روی خوانندهاش (بینندهاش).
اما، دلیل ِ تاثیر ِ شگرفِ اثر ِ دوو را کجا باید جست؟
در یکی از جملاتِ او: «باید با پتک بزنی تو سرِ مردم، اونوقت میبینی که کاملن دارن بهت توجه میکنن» این جملهی دوو را با این جملهی سلین بسنجید: «اوه نه نه نه! نه فقط در بیخ گوش، نه… دقیقاً در داخل سر، در خصوصیترین گوشهی احساسات. من یک خط مستقیم با سیستم عصبی خواننده ایجاد میکنم… من آخرین موسیقیدان رمان هستم» (۵)
اما، نویسندهی داستانِ هفت، در میانهی کار، روشِ خود را تغییر میدهد و خود نیز تبدیل میشود به یکی مهمترین قربانیانِ خویش. (نویسنده و گم شدنِ او در اثرِ خود)
زمانی که سامرست و میلز، به خانهی او میرسند (دنیایِ شخصیِ او را درمییابند) او پس از گریختن، به خانهی خود زنگ میزند (توجه دارید تلفن مخفیست!؟) و به میلز میگوید: «من برنامههامو تنظیمِ مجدد میکنم» پس از قتلِ دو نفرِ دیگر وارد ادارهی پلیس میشود. (اگر فیلم همانطور ادامه مییافت، در نهایت، تبدیل میشد به فیلمی کلیشهای) و به سرِ کاراگاهان فریاد میکشد.
در صحنهی درخشانی میبینیم که دوو، یک نپتون (رنگ دادن به فیلم، دخالتِ آشکارای نویسنده در روندِ داستان) را در لیوان آبجوشی (داستانی معمولی بدونِ دخالتِ راوی آن) فرو میبرد و بیرون میآورد.
۳. بورخس و اندرو کوین واکر
سال ِ گذشته، روزنامهی گاردین، لیستی بیرون داد از صد اثرِ ادبیِ مهمِ دنیا. مجموعه داستانهای بورخس نیز در لیست به چشم میخورد. (۶)
زمانی ایرج قریب، در مقدمهی ترجمهی «همزادِ» داستایوسکی چنین نوشت: «هرگاه مقایسهای به میان آید و قصد، تحقیقِ ادبیاتِ ملتی باشد، گفته میشود مثلاً: تاثیر ادبیاتِ انگلستان بر آمریکا و بالعکس. ولی در مورد داستایوسکی، بهترین نقادان ادبی گفتهاند: تأثیر داستایوسکی بر ادبیاتِ جهان» (۷)
میتوان در موردِ بورخس نیز چنین چیزی گفت. بورخس، نه تنها در کشورِ خود تاثیر گذار بود، بلکه روی ادبیاتِ معاصرِ جهان (۸) (حتا ایران (۹)) نیز تاثیری به سزا به جا گذاشت.
هر سوتهدلی نیز میداند، هر نویسندهای، خواه ـ ناخواه از آثار نویسندگانِ دیگری متأثر شده.
اندرو کوین واکر نیز، از این قاعده مستثنا نیست. زمانی که تصمیم گرفتم چیزکی دربارهی فیلمِ «هفت» بنویسم، میخواستم دربارهی شباهتِ داستانِ «مرگ و پرگارِ» بورخس با فیلمنامهی هفت بنویسم. اما، با یک بار بازبینی فیلم، متوجه شدم فیلم بسیار بورخسیست.
چند مثال:
ایدهی کلی فیلم را در داستان ِ «مرگ و پرگار» بورخس خواهیم دید.
هزارتو
میتوان جامعه و فضای تاریکِ پیش از ورود به بیابان را نیز هزارتویی دانست. زمانی هم که میلز و سامرست، دوو را به خارج از شهر میبرند، دوو چنین جملهای میگوید: «باید همینطور چپ رو ادامه بدی». برای برونرفت از هزارتو باید به سمتِ چپ پیچید. اما، این بار ما واردِ هزارتویی دیگر میشویم: بیابان (بورخس داستانی دارد به نامِ: «دو پادشاه و دو هزارتو») (۱۰)
آینه
دوو به میلز میگوید: «از این به بعد هروقت صورتِ خودتو تو آینه میبینی منو به یاد مییاری»
تاثیرِ زندگیِ شخصیِ بورخس
بورخس گزارشِ کوتاهی نوشته از زندگی خود. او به مدت چند سال، در کتابخانهای کار کرد. بگذارید شرحاش را از زبانِ او بخوانیم: «مدت نه سال به کار کتابخانه چسبیده بودم. نه سال غمبار پرادبار. دیگر مردان، به هیچچیز جز مسابقهی اسبدوانی، مسابقههای فوتبال، و داستانهای هرزه علاقه نداشتند» به یاد بیاورید صحنهای را که سامرست وارد کتابخانه میشود.
کتابخانه
در داستانِ «معجزهی پنهان» مردی به نامِ ژارومیر هلادیک، مقابلِ جوخهی آتش قرار خواهد گرفت. او نمایشنامهای ناتمام نوشته و از خدا میخواهد تا یک سال دیگر به او فرصت دهد. زمانی که مقابلِ جوخهی آتش قرار میگیرد، زمان میایستد. شبِ پیش از اعدام، هلادیک خوابی دیده.
این هم از شرحِ آن خواب: «نزدیک سپیدهدم، خواب دید که خود را در یکی از رواقهای کتابخانهٔ کلمانتاین پنهان کرده بود. کتابداری با عینک دودی از او پرسید: دنبال چی میگردی؟ هلادیک جواب داد: خدا. کتابدار به او گفت: خدا در یکی از حروف یکی از صفحات یکی از ۴۰۰۰۰۰۰ جلد کتاب کتابخانهٔ کلمانتین است……» (۱۱)
سامرست نیز برای یافتنِ انگیزهی اصلیِ (خدا/حقیقت/دانش/…) دوو به کتابخانه میرود و انگیزهی اصلی او را در میانِ کتابها مییابد.
منابع متن:
۱. بویِ درخت گویاو. مصاحبهی پلینیو مندوزا با گابریل گارسیا مارکز. ترجمهی لیلی گلستان و صفیه روحی. نشر نو. چاپ دوم. ۱۳۶۳
۲. نقد پرویز جاهد بر فیلم زودیاک. منتشر شده در سایتِ رادیو زمانه
۳. قاضی و جلادش. فردریش دورنمات. ترجمهی س. محمود حسینیزاد. نشرِ ماهی. چاپ ِ دوم. بهار ۱۳۸۷
۴. کبریتهای بیخطرِ سوئدی. مصاحبهی فرهاد اکبرزاده با قلی خیاط. در سایتِ «فیل در تاریکی»
۵. آخرین موسیقی دانِ رمان. نقدِ قلی ِ خیاط بر سلین. در سایتِ «فیل در تاریکی»
۶. روزنامهی گاردین
۷. همزاد. داستایوسکی. ترجمهی ایرج قریب. نشر نقره. ۱۳۶۸
۸. گزیدهای از مصاحبهای که از ۱۰ تا ۱۳ ژوئیه سال ِ ۱۹۷۳ در سانیون فرانسه انجام شد و در کتاب ایولین پیکون گارفیلد با عنوان «کرتاثار به روایتِ کرتاثار» آمده است. منتشر شده در وبلاگِ امید نیکفرجام
۹. بورخس و تاثیر آن بر ادبیات داستانیِ معاصرِ ایران. صمد رحمانی خیاوی. در سایتِ قابیل
۱۰. کتابخانهٔ بابل و ۲۳ داستان دیگر. ترجمهی کاوه میر عباسی. انتشارات نیلوفر. چاپ سوم. پاییز ۱۳۸۱
۱۱. مرگ و پرگار. خورخه لوئیس بورخس. ترجمهی احمد میرعلایی. فاریاب. ۱۳۶۳
نویسنده: امیر معقولی
منبع: آدم برفی ها
rogerebert.suntimes.com
سلام لطفا به من بگید این فیلم رو از کجا باید تهیه بکنم.
تازه زن برد پیت هم بدون گناه مرد
فیلم یه ایراد داره. زن برد پیت بدون گناه مرد ولی برد پیت که گناه کرد نمرد
البته نمیشه که اسم سکانس اخر را از نظر نقد یک گاف دانسست چرا که دیوید میلز هم در برابر گناه خشم شکست خورد و نتوانست خشم خودش را کنترل کند ودلیلش هم کاملا مشخص است که همسر خودش یعنی عشقش را از دست داد وهمه ی افراد درون فیلم نیز به نوعی قربانی گناهان خود شده بودند حتی کاراگاه سامرست
راستی یه چیز دیگه اسم شهر فیلم نیویورکه.اسم شهر تو این فیلم اورده شده.بعد یارو اسم خودشو گذاشته منتقد!!!!!
اون گاف بزرگ داستان رو اعصابمه وگرنه بهترین فیلم تاریخ میبود…
بازم سلام فینچر در بین فیلم سازان حال حاضر هالیوودی از بقیه متمایزه اول به این دلیل که صاحب سبکه و این موضوع در فیلم هاش به خوبی قابل مشاهده هستش دوم به این دلیل که فیلم هاش در عین عامه پسندی عمیق و با مسما هستن به طوری که پیام در لایه های اولیه فیلم به مخاطبش میرسه ولی با این حال در حاشیه قرار میگیره تا از جذابیت داستانی فیلم کم نکنه سوم به دلیل دیدیه که این کارگردان به دنیا و مخصوصا جامعه آمریکا داره دیدی که در فیلم fight club به وضوح قابل دیدنه فیلمی که… ادامه »
امین کورلئونه:جالبترین گناه;آخرین گناه بود;زن برد پیت بهش خیانت کرد و از کوین اسپیسی بچه دار شد. زنه برد توی رستوران برای مورگان فریمن اعتراف کرد ولی کارگردانه با هوشه فیلم این سکانس رو نمایش نداد.تا آخرین سکانس فیلم که اون شاهکار خلق شد و سره بریده زن رو آوردن یکی از خائنین که جزاش *** بود رو کشت ودر نهایت برد هم کسی رو که به خانوادش خیانت کرده بود کشت وفیلم در یک حالت تعادل وتوازن خواصی به پایان یافت به این میگن یه فیلم قشنگ که ده بارم ببینیش خسته نمیشی. با عرض پوزش از کاربران من… ادامه »
abi:من خودم خیلی این فیلمو دیدم.خیلی هم ازش خوشم اومد.ولی برای خودم خیلی سؤاله که چرا با همه ی این احوال این فیلم فقط نامزد یک جایزه ی اسکار شده که البته موفق به دریافت همون هم نشد.همچنین در سایت metacritic هم امتیاز این فیلم ۶۵ هست که من خودم انتظار بیشتری داشتم.حالا مشکل این فیلم از نظر شماها کجاست؟ abi: ولی برای خودم خیلی سؤاله که چرا با همه ی این احوال این فیلم فقط نامزد یک جایزه ی اسکار شده که البته موفق به دریافت همون هم نشد.همچنین در سایت metacritic هم امتیاز این فیلم ۶۵ هست که… ادامه »
مگه تو شاهکار بودنش شکی هست؟!
یکی از بهترین های ژانر جنایی در حد ۵ فیلم برتر این ّژانر
فیلمی درباره دگرگونی ارزش ها و خشونت .تلخ وسیاه که تلخی وسیاهی دنیای خودمون رو به یادمون میاره
از مظنر بازی ها و کارگرانی عالیه.بازی کوین اسپیسی فوق العاده است و مرگان فریمن وبرد پیت عالیند.
بهتره یه بار دیگه فیلمو ببینی!
این فیلم به نظرم یه فیلم نمادین بود . چندان هم با واقعیات روزمره دنیا سر و کار نداشت … ولی همینکه این مسائل ارزشی رو در قالب فیلم و داستان در آورده خودش کلی جای تمجید داره
جالبترین گناه;آخرین گناه بود;زن برد پیت بهش خیانت کرد و از کوین اسپیسی بچه دار شد.
زنه برد توی رستوران برای مورگان فریمن اعتراف کرد ولی کارگردانه با هوشه فیلم این سکانس رو نمایش نداد.تا آخرین سکانس فیلم که اون شاهکار خلق شد و سره بریده زن رو آوردن
یکی از خائنین که جزاش مرگ بود رو کشت ودر نهایت برد هم کسی رو که به خانوادش خیانت کرده بود کشت وفیلم در یک حالت تعادل وتوازن خواصی به پایان یافت
به این میگن یه فیلم قشنگ که ده بارم ببینیش خسته نمیشی.
البته اگه مثل ایران اوجا هم برای قتل حکم اعدام صادر میکردن میتونستیم بگیم برد پیت هم بجرم قتل اعدام شده اون وقت داستان فیلم درست در میومد 😆
فیلم قشنگی بود ولی همونطور که چند تا از دوستان بهش اشاره کردن یه گاف بزرگ توی داستانش وجود داشت … اونم این که ۷ گناهکار باید به خاطر ۷ گناه کبیره کشته میشدن درحالیکه همسر دیوید میلز هیچ گناهی مرتکب نشده بود ولی کشته شد و همچنین خود دیوید میلز بخاطر گناه "خشم" باید کشته میشد که کشته نشد در واقع جان به خاطر گناه "حسد" یکبار آدم کشت و یکبار هم کشته شد در نتیجه کسی بخاطر گناه "خشم" کشته نشد و برخلاف ادعای سامرست آخر داستان جان پیروز نشد … همین گاف بزرگ باعث میشه که سکانس… ادامه »
تیتراژ این فیلم کار کایل کوپر هست نه داریوش خنجی
نقل قول:یک ایراد دیگه فیلم این بود که باید ۷ نفر به خاطر ۷ گناه بمیرن اما برد پیت بخاطر گناه خشم نمرد؟!!!!!!!!
موافقم
منکه زیاد از این فیلم خوشم نیومد…
واسه من یه فیلم معمولی جنایی بود… همین
تا حالا توی عمرم هیچ فیلمی به این اندازه برام تاثیرگذار نبوده .
قاطعانه و به نظرم جز ۱۰ فیلم برتر تاریخ هست.
به جوایز اسکار هم کاری نداشته باشین . آبروی اسکار خیلی وقته رفته .
یه جای فیلم " دو " به " میلز" میگه کار من جاودانه میشه
میلز در جوابش میگه کار تو فقط یه فیلم یه هفتهایه.یه تیشرت .
حق با " دو " بود . یه فیلم مثل هفت کار "جان دو" رو جاودانه کرده .
من به همه ی دوستانی که این فیلم را ندیدند پیشنهاد میکنم اگر دوستداران فیلمهای پلیسی هستند این فیلم را از دست ندند هرچند این فیلم بیش از یک فیلم (درام – جنایی) است و این فیلم به هیچ عنوان در قالب انفجار های بی مورد و تیراندازی های احمقانه محبوس نمی شه
واقعا چه چیز دیگه ای میشه از یک فیلم خوب انتظار داشت داستان پردازی عالی. بازی های عالی. هیجان زیاد والبته منطقی یک فیلم جنایی و از همه مهمتر فیلم هفت پیغام وحرفهای زیادی در داستان خودش داشت که تامل برانگیز بودند و هر بیننده ای را ناخودآگاه به فکر فرو میبرد و درگیر میکرد و من به شخصه تعداد جوایز و اسکارهایی را که یک فیلم در کارنامه خودش داره ملاکی بر خوب بودن یک فیلم نمی دونم همینطور بلعکس به نظر من در وبسایت IMDB منصفانه تر در مورد فیلمها قضاوت شده با اینکه این فیلم از اسکار… ادامه »
به خودمون نگاه کنیم که کدوم از این هفت گناه رو تو خدمون داریم. 😐
فیلم پلیسی از این قشنگتر ندیدم………….
به نظر من فیلم خیلی خوبیه و برخلاف نظر دوستان فک کنم برد پیتم خیلی عالی بوده…تو اخر فیلم وقتی که بردپیت تفنگو به سمت اسپیسی
گرفته دقت کنید!با تغییر حالت چهره ی پیت موسیقی هم عوض میشه!!. 😐
بنظرم فیلم فوق العاده س
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم مخصوصا پایانش یعنی میخکوبت میکنه
خیلی بازیهاشونو دوس دارم
فیلم عالیه از نظر موضوعی
من خودم خیلی این فیلمو دیدم.خیلی هم ازش خوشم اومد.ولی برای خودم خیلی سؤاله که چرا با همه ی این احوال این فیلم فقط نامزد یک جایزه ی اسکار شده که البته موفق به دریافت همون هم نشد.همچنین در سایت metacritic هم امتیاز این فیلم ۶۵ هست که من خودم انتظار بیشتری داشتم.حالا مشکل این فیلم از نظر شماها کجاست؟
به نظرم فیلم خیلی قشنگی بود ولی به عنوان یه فیلم جنایی
من چیز بیشتری توش نمیبینم (این نظر شخصیه)
به نظرم بنجامین باتن از همه نظر قشنگتره
ممنونم
از این نقد و تحلیل
و همین طور از سایت خوب تون
عالییییی ترین فیلم دیوید فینچر،این فیلم دیوانه وارترین فیلم فینچره که از بعضی جهات حتی از باشگاه مشت زنی هم فراتر میره البته بازی براد پیت توی باشگاه مشت زنی بهتره!!اما وقتی کوین اسپیسی فیلم رو بازی میکنه دیگه بازی بقیه بازیگرا به چشم نمیاد در ضمن ممنون از مقاله ی خوبتون 😆
SHAHKAAAAAAR
shahkaaaaaaaaaar
shahkaaaaaaaaaar
با عرض سلام،فیلم از هر جهت عالی است و با اینکه پر از صحنه های سیاه و خشنه ولی میشه اون رو از بابت تاثیری که میذاره یه فیلم دینی و معنوی دونست.البته به نظرم بهترین فیلم فینچر "باشگاه مشت زنی" هستش که بعد از این فیلم ساخته شد…
فیلم خیلی خوبی بود اما توی صحنه های آخر براد پیت به نظر من خیلی خوب بازی نکرد و نتونست شوکه شدن رو خوب به نمایش بزاره و یک ایراد دیگه فیلم این بود که باید ۷ نفر به خاطر ۷ گناه بمیرن اما برد پیت بخاطر گناه خشم نمرد؟!!!!!!!!
هر دفعه که به ۵ دقیقه پایانی فیلم فکر میکنم… بازی فوق العاده کوین اسپیسی
به نظر من ۷ بهترین اثر دیوید فینچره. یه جور پختگی و کمال عجیبی تو کل فیلم وجود داره!
منم نظر دوستم رو قبول دارم
هفت شاهکاری بی همتاست
و واقعا فینچر بعدش نتونست فیلمی به این زیبایی بسازه
در همه حال از سایت بسیار خوبتون ممنونم
با عرض سلام و خسته نباشید . بدون شک فیلم ۷ یکی از شاهکارها ی هالیوود تا به اینجای کار بوده . این فیلم به قدر فوق العاده بود که حتی فیلم زیبای "شبکه ی اجتماعی" ،در سایه ی جلوه های هنری بالای ۷ قرار گرفت . طوریکه همه به اتفاق گفتند که انتظار بیشتری از دیوید فینجر در این فیلم داشتند . فکر میکنم تنها اشتباهی که فینچر در ای نفیلم کرده ، بالا بردن توقع مخاطب از خودش بود که شاید همیشه این انتقاد به او وارد باشد که فینچر هرگز نمی تواند فیلمی همانند ۷ بسازد .… ادامه »
فوق العاده بود….
دستتون درست
همیشه سایتتون رو دنبال میکنم
همین طوری ادامه بدید
ممنون….
مقاله جالبی بود.ندید پرینت گرفتم تا در آرشیوم داشته باشم.دمتون گرم