خلاصه داستان:

دو آدم کش به نام های وینسنت و جولز از طرف مارسلوس والاس مأموریت می یابند تا چمدانی را که دزیده شده، از سارقان پس بگیرند و در جریان این عملیات به طرز معجزه آسایی نجات پیدا می کنند. وینسنت مأمور می شود تا میا، همسر والاس را به گردش ببرد، اما میا بر اثر استف


تصاویر فیلم:

نقد و بررسی فیلم به قلم Roger Ebert (راجر ایبِت)

نشریه شیکاگو سان‌تایمز

کوئنتین تارانتینو، جری لوئیس سینمای امروز است. تارانتینو مانند کسی است که برایش اهمیتی ندارد با پیانو، در یک  کنسرت راک، آهنگی گریه آور بنوازد . فیلم جدید او “قصه های عامه پسند” ، یک کمدی است درباره خون، جرات ،خشونت ،س ک س (از نوع عجیب و غریبش)، مواد مخدر، مبارزات متفاوت، سر به نیست کردن جسد مردگان و یک ساعت چرمی که دست به دست در بین اعضای یک نسل منتقل می شود .

در می گذشته فیلم را در جشنواره فیلم کن دیدم و از قبل می دانستم که این فیلم یا یکی از بهترین فیلم های سال است یا یکی از بد ترین های سال!

تارانتینو آنقدر با استعداد است که به سختی امکان دارد بتواند یک فیلم بد بسازد، ولی بد نیست بدانید که او هم فیلمی بد ساخته!  زمانی که او فیلم  “ادوارد  جونیور”  را ساخت به عنوان بدترین کارگردان تاریخ سینما از وی یاد شد. اما در مورد فیلم جدید این کارگردان،  می گویند  هر صحنه ای را که تارانتینو فیلمبرداری می کرد، عاشقش می شد و با دیدن صحنه ها فیلم برداری شده اش از خود بیخود می شد . قصه های عامه پسند دارای یک درون گرایی و هوشیاری است و از همان ابتدا سعی می کند که به ما گوشزد کند که   ما با کارگردانی طرف هستیم که می خواهد در یک اسباب بازی فروشی گم شود و تمام شب را بازی کند!

“تارانتینو” و “راجر آواری ” توانسته اند فیلمنامه ای بسیار ماهرانه و حرفه ای بنویسند. آنقدر ماهرانه و زیبا که شما دوست دارید گوش این فیلمنامه نویسان تازه بدوران رسیده زامبی نویس را گرفته و  مجبورشان کنید تا تمام این فیلمنامه را بخوانند تا بفهمند فیلمنامه یعنی این، و نه آن مزخرفاتی که سر کلاس یاد گرفته اند.  همانند فیلم “همشهری کین” ، فیلم نامه به روشی غیر خطی بیان شده است.  شما ممکن است آنها را ده دوازده بار ببینید ولی قادر نباشید بیاد آورید که بعد از صحنه ای که اکنون مشغول دیدن آن هستید، چه اتفاقی خواهد افتاد. داستان فیلم درباره کاراکترهایی است که در دنیایی پر از توطئه ، دسیسه  و نا امیدی زندگی می کنند . فیلم دنیایی را به تماشاگر معرفی می کند که در آن اثری از انسان های معمولی و یا حتی یک روز معمولی به چشم نمی خورد. جایی که اگر بخواهی آتشی را خاموش کنی، به داخل جهنمی از اتش می افتی .

فیلم «داستان عامه پسند» نه تنها باعث احیای مجدد بعضی ژانر های سینمایی شده، بلکه باعث احیای مجدد برخی دیگر از شغل های مرتبط با فیلمسازی هم شده است.

جان تراولتا در نقش کاراکتری با نام “وینسنت وگا” بازی می کند ، قاتلی نیمه حرفه ای که از طرف رئیس اش اجیر شده است که مردی را بکشد . برای اولین بار ما او را با شریک اش جولس (با بازی ساموئل ال جکسون) می بینیم که در حال رفتن به سوی چند دلال مواد مخدر خارجی و البته گستاخ هستند تا نمایشی پر خون و پر خشونت را اجرا کنند! در راه، انها درباره مسائلی اسرار آمیز بحث می کنند (مثلا اینکه چرا فرانسوی ها برای کوارتر پاندر (که یک نوع همبرگر آمریکایی است) نام فرانسوی انتخاب کرده اند!) این دو همکار به همان اندازه بی گناه هستند که “هاک” و “جیم” بیگناه هستند.  “هاک” و “جیم”   دو مقتولی هستند که به دست این دو همکار اکنون کف رودخانه می سی سی پی خوابیده اند تا فرصت داشته باشند که در مورد این موضوع که چطور امکان دارد خارجی ها بتوانند همدیگر را درک کنند فکر کنند!

شغل  تراولتا بر عهده گرفتن یک سری وظایفی است که البته نمی تواند به درستی از پس آنها برآید.  نه تنها  او گاهی به طور تصادفی آدم می کشد (در ماشین مخ یک نفر را با شلیک یک گلوله می ترکاند!) بلکه حتی  نمی داند که چطور بعد از گندی که بالا آورده، ماشین را از اثرات خون پاک کند . اما از خوش شانسی اوست که دوستانی نظیر آقای وولف ( با بازی هاروی کیتل) که متخصص پاک کردن آلودگیهای ناشی از جنایات است و یا شخصیت بازی شده توسط  اریک ستولتز که داروخانه موادی را دارد و می توانند در موارد اورژانسی هوایش را داشته باشند .

تراولتا و اوما تورمن سکانسی را با هم دارند که هم جالب است و هم عجیب و غریب . تورمن زن رئیس تراولتا  با نام “موب”  ( و با بازی وینگ رازر) است . کسی که به تراولتا دستور می دهد که زنش را برای گردشی شبانه  به بیرون ببرد. جان تراولتا در اثر مواد مخدر کاملا از خود بیخود می شود.  آنها به رستورانی دهه پنجاهی “جک رابیت اسمیت” می روند ، جایی که اد سالیوان مدیر تشریفات آنجا وبادی هولی گارسون است. آنجا تراولتا و ترومن درگیر مسابقه رقص عجیب و غریبی می شوند که البته در آن پیروز هم می شوند. (صحنه های مربوط به این رقص استثنایی و از بهترین های تاریخ سینما هستند) . بعد از آن،  تورمن (زن رئیس)  به دلیل زیاده روی در مصرف مواد ، حالش خراب می شود و تراولتا برای نجات وی  فورا او را پیش “استولز” می برد تا به او آدرنالین تزریق کنند . استولز هم به دلیل ترس از شوهر تورمن (و رئیس بیرحم تراولتا) سر تراولتا داد می زند و می گوید ” تو اونو اینجا آوردی خودت هم باید سرنگ را به سینه اش بزنی ، وقتی من کسی را به خانه تو میارم خودم هم سرنگ را تزریق می کنم”.

 

“بروس ویلیس” و “ماریا د مدریوس”  نقش های یک زوج دیگر را بازی می کنند . ویلیس بوکسوری است به نام “بوچ” که از او خواسته شده است مسابقه ای را ببازد ولی اینطور نمی شود و او مسابقه را برنده می شود (این امر باعث می شود که رئیس تراولتا با نام “موب” مبلغ هنگفتی پول را ببازد و قصد جان “بوچ” را بکند) . ماریا نقش دوست دختر ساده و شیرین او را بازی می کند. بعد از این اتفاق (که بروس مسابقه بکس را می برد) ، بروس می گوید که آنها مجبورند برای نجات جان خودشان فورا شهر را ترک کنند اما ماریای ساده نمی فهمد که چرا!؟ اما بوچ باید قبل از هر چیز  سفری بسیار خطرناک به آپارتمانش ، برای برداشتن یک ساعت مچی بی ارزش خانوادگی داشته باشد .  داستان سرگذشت این ساعت در یک فلاش بک توضیح داده می شود :  کهنه سربازی (کریتوفر واکن) به بوچ (هنگامی که بچه بود) می گوید که چطور پدربزرگش ساعت را خریداری نموده است و اینکه چطور نسل به نسل این ساعت در میان تمام خطرات به بوچ جوان رسیده است . مونولوگ های کریستوفر واکن خنده دارترین صحنه فیلم را می سازد .

 

 

متد فیلم روایی فیلم این است: شخصیت های داستان در شرایطی سخت و پیچیده قرار می گیرند. فیلم هم به کاراکتر ها اجازه می دهد که برای نجات جان خود، از این شرایط، به شرایط سخت تر و بحرانی تری فرار کنند!  مثلا ببینید که چطور بوکسور و رئیس موب در زیر زمین یک اسلحه فروشی اسیر و گرفتار می شوند یا کاراکتر های دزد ابتدایی فیلم که نقش آنها را تیم راث و آماندا پلامر بازی می کنند، خود را وارد بازی خطرناکی که بهای آن، جان آنهاست می کنند. بیشتر صحنه های اکشن فیلم، ناشی از وقایعی است که کاراکتر های فیلم، برای کنترل بحرانی که در آن گرفتار شده اند انجام می دهند.

همانقدر که اتفاقات درون فیلم و موقعیت هایی که کاراکتر ها در آن گیر افتاده اند مبتکرانه و اورجینال هستند، دیالوگ های فیلم هم به همان اندازه مبتکرانه و اورجینال هستند . بسیاری از فیلم های این روزها از دیالوگ هایی بسیار سطحی برخوردارند. دیالوگ های این گونه فیلم ها، تنها به این دلیل از سوی کاراکتر ها ادا می شوند تا داستان فیلم پیش برود و ارزش دیگری ندارند . اما مردم درون “قصه های عامه پسند” عاشق کلمه های به کاربرده خودشان هستند . (چه برسد به تماشاگران) دیالوگ هایی که توسط تارانتینو و آواری نوشته شده است اگرچه  بعضی وقتها غیر معمول می باشند اما همیشه جالب و جذاب هستند.  این دیالوگ ها این نکته را به ما یاد آوری می کنند که شخصیت های فیلم، با هم متفاوت هستند (و کلا شخصیت پردازی فیلم در سطحی فوق العاده عالی قرار می گیرد) مثلا تراولتا شخصیتی کم حرف دارد، جکسون شخصیتی دقیق، پلامر و تیم راث عاشق و معشوقی هایی احمق ، هاروی کیتل به مانند یک حرفه ای پرکار تند گو است و ………

شیوه ای که تارانتینو در ساخت فیلم اش به کار برده، الهام گرفته از فیلم های قدیمی و کلاسیک سینماست (که او در دورانی که به عنوان کارمند یک ویدئو کلوپ مشغول به کار بوده دیده) و نه زندگی واقعی . فیلم او مانند گشت و گذاری است در میان عکس های قدیمی و رنگ و رو رفته ای که معمولا هر کسی در آلبوم خاطراتش دارد. یکبار تارانتینو مجله های عامه پسند قدیمی را تفریحاتی ارزان و  یکبار مصرف توصیف کرده بود که شما آنها را به صورت لوله کرده در داخل جیب خود نگه می دارید، یا از آنها برای خواراندن خود و یا کشتن مگس استفاده می کنید، اما هر بار که بازشان می کنید به سختی میتوانید جلوی خود را برای خواندن مطالب آن (که انگار هیچ گاه پایان ندارند) بگیرید!

اختصاصی نقد فارسی

نقد و بررسی فیلم به قلم

نمره 1 از 10

در طول تاریخ فیلمهای بزرگی آمدند و جریانهایی ایجاد کردند، تاثیری عمیق بر جامعه بشری نهادند و گاه به نمادهایی تبدیل شدند و بی شک یکی از آنها Pulp Fiction است. فیلمی که شخصاً برایم بهترین اثر تاریخ سینما بوده و هست. برای من که حرفه ام سینما نیست، اما فیلم خوب زیاد دیده ام. بارها پالپ فیکشن را تماشا کردم و هر بار بعد از دیدنش متاثر شده و به فکر فرو رفته ام؛ در حقیقت با آن زندگی کرده ام.

اما Pulp Fiction یا “داستان عامه پسند” شاهکار سینمایی “کوینتین تارانتینو” است که در سال 1994 ساخته شد. فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم، کارگردان، فیلمنامه و تدوین شد و هر سه بازیگر اصلی فیلم یعنی جان تراولتا، ساموئل ال جکسون و اوما تورمن نامزد دریافت اسکار شدند که در این میان جایزه بهترین فیلمنامه نصیب تارانتینو شد. در تقسیم جوایز فیلم به نوعی تحت تاثیر فارست گامپی قرار گرفت که مسلماً ارزشهای پالپ فیکشن را نداشت ولی اسکار پسند تر بود. اما پالپ فیکشن در جشنواره کن خوشتر درخشید و نخل طلا را نصیب تارانتینوی جوان و نه چندان مشهور کرد، در حالیکه رقیبی چون “قرمز” کیشلوفسکی داشت.

به مرور زمان بر شهرت فیلم افزوده شد و هر روز بیشتر و بیشتر تحسین شد. در رده بندیهای مختلف، فیلم معمولاً در بین بهترینهای تاریخ قرار داشته و اکثر منقدان مشهور آنرا ستایش کرده اند. قرار گرفتن در بین صد فیلم برتر انجمن سینمای آمریکا و صد فیلم برتر انتخابی مجله تایم و قرار گرفتن در بین چند فیلم برتر سایت IMDB از آن جمله است. هفته نامه Entertainment Weekly به فیلم به عنوان بهترین فیلم ربع قرن اخیر اشاره کرد و نوشت بسیار سخت است پیدا کردن صحنه ای در این فیلم که به نمادی تبدیل نشده باشد. همچنین منتقد معروف راجر ایبرت فیلم را به عنوان تاثیر گذار ترین فیلم دهه نود معرفی کرد.

 

تارانتینو به عنوان اولین اثرش، “سگدانی” را ساخت. فیلمی با فیلمنامه قوی و ساختار محکم که با بودجه ای ناچیز ساخته شد. تقریباً کل فیلم در یک گاراژ اتفاق می افتد و محیطی شبیه به تاتر دارد. فیلم دنیای تبهکاران را به بهترین شکل نشان می دهد. با ساختن این فیلم بود که نام تارانتینو بر زبانها افتاد. دومین اثر او همان “پالپ فیکشن” است که موضوع مورد بحث است. متاسفانه بعد از ساختن این شاهکار، تارانتینو هر روز گامی به عقب برداشت. فیلم بعدی او “جکی براون” جذاب و البته معمولی است. دو فیلم بعدی او “بیل را بکش” (1و2) فیلمهایی کاملاً تجاری هستند که علیرغم خوش ساخت بودن، حرفی برای گفتن ندارند و فیلم آخر او یعنی “گواهی مرگ” باز هم بدتر شده است. به هر حال تارانتینو علیرغم استعداد فیلمسازی بالا و هوش سرشار که حتی در فیلمهای نه چندان با ارزش اخیرش مشهود است، نخواسته و یا نتوانسته موفقیت Pulp Fiction را تکرار کند، هر چند همین فیلم برای قرار دادن نامش در بین بزرگان تاریخ سینما کافی است.

نگاهی به فیلم:

در یک کلام Pulp Fiction نگاهی ژرف و البته متفاوت به فرهنگ عامه معاصر آمریکاست. اثری که در آن از همه جذابیتهای سینمایی برای تاثیرگذاری بیشتر بر بیننده استفاده شده است. فیلم را می توان یک کمدی سیاه قلمداد کرد و یا آنرا در ژانر نوار جدید (Neo-Noir) قرار داد. همچنین در فیلم نشانه هایی از تفکر پست مدرن به چشم میخورد.

داستان روایت زندگی دو تبهکار حرفه ای وینسنت و جولز است. در جریان یکی از جنایات، آنها به طرز معجزه آسایی نجات می یابند. جولز این حادثه را نوعی معجزه و شفاعت الهی می پندارد در حالیکه وینسنت صرفاً آنرا یک اتفاق میداند. جولز سعی در تحول دارد و از این کار دست میکشد، ولی وینسنت که به کار خود ادامه میدهد و معجزه را ناچیز می شمارد، خود در اتفاقی نادر کشته می شود.

در فیلم خشونت، آدمکشی و تزریق مواد مخدر به وضوح نشان داده میشود. این فضا در تمام فیلمهای تارانتینو وجود دارد و به نوعی قسمتی از شگرد خاص سینمایی او محسوب می شود. فضایی که یکی از دلایل مخالفت معدود منتقدان این فیلم است، اگر چه باید پذیرفت که این زبان سینمایی تارانتینوست و شاید همین فضاست که تا این اندازه فیلم را تاثیرگذار و متفاوت کرده است.

فیلمنامه:

یکی از نقاط قوت این اثر فیلمنامه آن است، داستانی به ظاهر ساده و در عین حال بدیع و سرشار از تعمق به همراه شخصیت پردازی قوی و دیالوگهایی کنایه آمیز و به یاد ماندنی. تارانتینو همواره گفته است که در ابتدای نوشتن فیلمنامه کل داستان را در ذهن ندارد، او شخصیتها را در ذهن خلق می کند و بعد از آن خود شخصیتها هستند که داستان را جلو می برند و او آنرا می نویسد.

بازیگران:

 

قرار بود نقش وینسنت به مایکل مدسون داده شود ولی او بازی در فیلم دیگری را انتخاب کرد (و هنوز افسوس میخورد) و سرانجام نقش به جان تراولتا رسید. همه و حتی خود تراولتا اعتقاد دارند که بازی در این فیلم دوران بازیگری او را دگرگون کرد و از او بازیگری مطرح ساخت. اگرچه پالپ فیکشن تراولتا را ستاره کرد ولی باید پذیرفت که تراولتا هم در بزرگ کردن فیلم بی اثر نبوده است. بازی روان او در نقش قاتلی خونسرد به یکی از نقشهای معروف تاریخ سینما بدل شده است، گویی اصلاً این نقش برای او نوشته شده است. ساموئل ال جکسون در نقش جولز مثل همیشه عالی است، چقدر قشنگ کتاب مقدس میخواند و چقدر خوب نقش یک انسان متحول شده را بازی میکند. اوما تورمن (در نقش میا) نیز با این فیلم معروف شد و البته بوروس ویلیس هم که تا قبل از این در فیلمهایی صرفاً تجاری بازی کرده بود، در نقش بوچ خود را مطرح کرد و بعداً در آثار بزرگ دیگری مثل حس ششم درخشید. بازی بقیه بازیگران از جمله وینگ رامس (مارسلا والاس) ، اماندا پلامر (هانی بانی) ، تیم روت (پامپکینز) ، هاروی کیتل (ولف) ، کریستوفر واکن (کاپیتان کونز) و حتی خود تارانتینو (جیمی) نیز قابل تامل است.

انتخاب موسیقی:

برای این فیلم هیچ موسیقی جدبدی ساخته نشد و تارانتینو خود آهنگهای مختلفی از سالهای گذشته موسیقی عامه پسند امریکا را انتخاب کرد. موسیقی تیتراژ ابتدایی فیلم Misirlou، آهنگی یونانی است که با اجرای دهه شصت“Dick Dale” پخش میشود. اما ناگهان با صدای چرخاندن موج رادیو به آهنگ “Jungle Boogie” تبدیل میشود (و همین نیز به نوعی خبر از فیلمی متفاوت میدهد.)

آهنگ صحنه معروف رقص وینسنت و میا به نام “You Never Can Tell” کاری از ستاره موسیقی راک اند رول “Chuck Berry” است. یکی از آهنگهای زیبای فیلم جایی است که وینسنت در حال تزریق هروئین و سپس گشت و گذار در خیابانهای لوس انجلس است. آهنگی به نام “Bullwinkle-part2” از گروه راک Centurions در دهه شصت. موسیقی زیبای تیتراژ پایانی فیلم یعنی “Surf Rider” کاری از “The Lively Ones” بازهم از آهنگهای راک دهه شصت است.

روایت غیر خطی:

داستان فیلم از نظر زمانی به چند قسمت تقسیم شده که به ترتیب نشان داده نمی شود. در حقیقت اگر ترتیب واقعی وقایع به صورت: 1- 

 

ماموریت وینسنت و جولز برای به دست آوردن صندوقچه، 2- نجات معجزه آسای آن دو، تحول جولز، ماجراهای بعدی و نهایتاً رفتن به کافه 3- رفتن وینسنت و میا به رستوران و 4- ماجرای بوچ و مارسلا، کشته شدن وینسنت توسط بوچ و صلح میان بوچ و مارسلا باشد، در فیلم این وقایع به صورت 1-3-4-2 نشان داده می شود. در حقیقت قسمت کلیدی (شماره 2 ) در آخر فیلم نشان داده می شود (یک تکه از این بخش نیز در ابتدای فیلم و پیش از تیتراژ نشان داده میشود) . در پایان فیلم و با دیدن این قسمت، کل وقایع صورت منطقی پیدا میکند.

روایت غیر خطی داستان بدون دلیل و صرفاً به خاطر پیچیده کردن و یا جذابیت نبوده است. اگرچه این کار بر جذابیت فیلم افزوده است ولی کارگردان هدف مهم تری داشته است. در حقیقت بیننده با دانستن سرانجام داستان به تماشای بخش پایانی می نشیند و همین باعث تفکر بیشتر میشود. اینکه جولز که سعی در تحول داشت، احتمالاً نجات پیدا کرده ولی وینسنت که حادثه به وجود آمده را صرفاً یک اتفاق دانست و به اعمال خود ادامه داد، خود در اتفاقی بسیار عجیب کشته شده است.

صحنه ها و دیالوگها:

اکثر دیالوگها و نماهای فیلم به یاد ماندنی است.

در صحنه ای که جولز و وینسنت مورد شلیک چند گلوله قرار می گیرند و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا می کنند، جولز آنرا شفاعت الهی میداند و اعتقاد دارد که خدا از آسمان فرود آمده و گلوله ها را متوقف کرده است، در حالیکه وینسنت آنرا یک اتفاق میداند:

– This was divine intervention. You know what divine intervention is?

– I think so. That means that God came down from Heaven and stopped the bullets.

– That’s right. That’s exactly what it means.

سکانس حضور وینسنت و میا (همسر مارسلا رییس وینسنت) در رستوران Jack Rabbit Slim’s با فضایی رویایی از دهه 50 یا 60 نیز به یاد ماندنی است. گفته میشود که بعدا” تعداد زیادی رستوران و کافه در سراسر دنیا به یاد فیلم این نام را برای خود انتخاب کردند. گفتگوهای وینسنت و میا جالب است. مثلاً وینست از میا تقاضا میکند که جوکی که در نمایشش گفته را بازگو کند، میا خودداری کرده و میگوید که ممکن است تو آنرا دوست نداشته باشی و من خجالت بکشم. وینسنت میگوید که قول میدهم به تو نخندم و میا میگوید: این دقیقاً همان چیزی است که از آن می ترسم!

– You told 50 million people, and you can’t tell me? I promise I won’t laugh.

– That’s what I’m afraid of, Vince.

(و بعداً و پس از اتفاقاتی که برای آنها می افتد، میا با لحنی تقریباً گریان آن جوک را برای وینسنت تعریف میکند و البته هیچ یک نمی خندند). صحنه جالب دیگر رفتن میا به دستشویی برای مصرف کوکایین است در حالیکه در کنار او انبوه زنان در حال آرایش جلوی آینه هستند. اوج سکانس رستوران در صحنه رقص دو نفره وینسنت و میاست. صحنه ای که به یکی از صحنه های معروف سینما تبدیل شده است. به طور کلی سکانس رستوران از آن جهت قابل توجه است که تنها قسمت فیلم است که چهره ای انسانی و عادی از وینسنت جنایتکار نشان می هد.

سکانس گرفتار شدن بوچ و مارسلا در دام منحرفان جنسی نیز قابل تامل است. به خصوص لحظه ای که بوچ میخواهد فرار کند ولی در یک لحظه تصمیم میگیرد به دشمن خود مارسلا کمک کند و با پیدا کرن یک شمشیر به صحنه بر میگردد. اوج سکانس موقعی است که بوچ با شمشیر یکی از متجاوزان را از پای در می آورد و اینجاست اوج خواری مارسلا، رییس با ابهت تبهکاران که به راحتی حکم قتل دیگران را میداد. او به بوچ میگوید که اکنون با او بی حساب شده ولی باید این موضوع بین ما دو نفر و این مرد متجاوز که باقی عمر کوتاهش را در دردی جانسوز سپری خواهد کرد باقی بماند و بوچ باید از شهر برود و دیگر برنگردد.

Don’t tell nobody about this. This shit is between me, you and Mr. “Soon-To-Be-Livin’ The-Rest-of-His-Short-A-s-s-Life-in-Agonizing-Pain”….

And when you gone, you stay gone, or you be gone…….

و بوچ با برداشتن موتورسیکلت مرد متجاوز (Zed) به سوی دوست دخترش بر میگردد:

– Butch, whose motorcycle is this ?

– It’s a chopper, baby.

– Whose chopper is this?

– Zed’s.

– Who’s Zed?

– Zed’s dead, baby. Zed’s dead!

یکی از نکات جالب، رفتن وینسنت به دستشویی است. او سه بار در فیلم این کار به ظاهر بدون اهمیت را انجام می دهد ولی هر بار منشا اتفاقاتی مهم می شود. بار اول زمانی است که وینسنت و جولز در کافه نشسته اند و در فاصله رفتن وینسنت به دستشویی زن و مرد جوان به کافه دستبرد میزنند. بار دوم در خانه میاست که وینسنت در دستشویی با خود کلنجار می رود که به اخلاق پایبند باشد و به میا کاری نداشته باشد. در این فاصله میا هروئین وینسنت را به تصور اینکه کوکائین است مصرف میکند و بیهوش میشود. بار سوم زمانی است که وینسنت در خانه بوچ منتظر رسیدن اوست تا او را بکشد ولی درست در همان لحظه ای که به دستشویی میرود بوچ سر می رسد و وینسنت را با تفنگ خودش که بیرون دستشویی جا گذاشته می کشد.

اما اوج فیلم سکانس آخر است. وینسنت و جولز در یک کافه مورد دستبرد دو سارق مسلح قرار میگیرند. جولز در یک لحظه تفنگ سارق را از او می رباید و خود به سوی او نشانه میرود. او که قبل از این واقعه دچار تحول شده، به جای کشتن سارق به اختیار خود به او پول می دهد و به قول خودش جان او را میخرد. سپس برای او آیاتی از کتاب مقدس میخواند، آیاتی که قبلاً پیش از کشتن قربانیان خود برای آنها میخواند ولی این بار در مورد آن تفکر میکند: ( **این قسمت را برای فهم بهتر ترجمه کردم**)

“راه مرد درستکار از همه سو در بند ناراستی خودپرستان و جور اهریمنان است. خوشا آنکه به نام نیکوکاری و خوشنودی گله ناتوانان را در دره تاریکی چوپانی کند که او پاسدار برادر خویش و یابنده فرزندان گمشده است. و من با کینه و خشم بر آنان که بخواهند برادرانم را نابود کنند خواهم تاخت و آنگاه که خشمم را بر تو فرود آورم، خواهی دانست که من پروردگارم.”

سپس جولز میگوید: من این را سالها گفتم، بدون اینکه به آن فکر کنم، گمان میکردم که این فقط جملاتی است که باید پیش از کشتن کسی به زبان بیاورم. اما امروز اتفاقی افتاد که باعث شد دوباره فکر کنم. شاید تو اهریمنی و من مرد درستکار و این اسلحه چوپان است که مرا در دره تاریکی از شر تو حفظ میکند. شاید هم تو مرد درستکاری و جهان اهریمن و من چوپان، دوست دارم که این طور باشد ولی واقعیت این نیست. در حقیقت تو آن ناتوان هستی و من جور اهریمن، ولی سخت تلاش میکنم که آن چوپان باشم.

The truth is, you’re the weak…and I’m the tyranny of evil men

But I’m tryin’, Ringo. I’m tryin’ real hard…to be the shepherd

انتهای سکانس پایانی بیرون رفتن وینسنت و جولز از کافه است، در حالی که آینده آن دو برای بیننده مشخص است و فیلم این گونه به پایان می رسد.

اگر به نظریه سینمای مولف رجوع کنیم، بدون شک تارانتینو یکی از آخرین کارگردانان مولف به حساب می آید. فردی که با ساختن پالپ فیکشن، سینمایی را به عنوان سینمای خودش به جهان معرفی کرد. اگرچه او به عقب گام برداشت و هرگز بعد از این اثر، فیلم بزرگی نساخت ولی حتی اگر او به روزهای اوج بازگردد، ساختن فیلمی در اندازه پالپ فیکشن کاری بس دشوار است. شاهکاری که در آینده بسیار از آن یاد خواهد شد. بدون شک پالپ فیکشن جزئی از میراث قرن بیستم خواهد بود.

منبع: وبلاگ فرصتی برای نوشتن

نقد و بررسی فیلم به قلم

داستان عامه پسند – به انگلیسی Pulp Fiction- فیلمی به کارگردانیکوئنتین تارانتینو و محصول سال۱۹۹۴ آمریکا می‌باشد. این فیلم درامی جنایی با داستان غیرخطی است که نامزد دریافت هفتجایزه اسکار شاملجایزه اسکار بهترین فیلم شد. تارانتینووراجر آواریتوانستندجایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و همچنیننخل طلای فستیوال فیلم کن را برای فیلمنامه به‌دست آورند.

فیلم نامه که توسط تارانتینو و راجر اوری نوشته شده است فیلم نامه ای بسیار ماهرانه است. همانند فیلم “همشهری کین” ، فیلم نامه در راهی غیر خطی بیان شده است که شما ممکن است آنها را چند بار ببینید ولی قادر نباشید بیاد آورید که چه صحنه ای بعد می آید. فیلم داستانهایی درباره کاراکترهایی است که در دنیایی پر از توطئه، دسیسه، نو میدی و لرزان سکنی گزیده اند. فیلم دنیایی را می سازد، جایی که هیچ آدم نرمال و هیچ روز معمولی در آن وجود ندارد. جایی که اگر بخواهی آتشی را خاموش کنی، به داخل جهنمی از آتش می افتی. فیلم نه تنها برخی ژانرها را بلکه چند دوره را احیا کرده است.

جان تراولتا در نقش وینسنت وگا بازی می کند، قاتلی نیمه حرفه ای که از طرف رئیس اش اجیر شده است که مردی را بکشد. در ابتدا ما او را با شریک اش جولس (ساموئل ال جکسون) می بینیم که در حال رفتن پیش چند جوان فروشنده مواد هستند و آنها را تهدید می کنند. پیشه تراولتا یک سری وظایفی است که او کاملا از پس آنها بر نمیاید،او به طور غیرعمدی مردم را می کشد (در ماشین یک نفر را می کشد) ولی نمی داند که چطور بعد از انجام کارش خودش را تمیز کند. چیزی که خوب است این است که او دوستانی نظیر آقای وولف ( هاروی کیتل) را دارد که متخصص پاک کردن آلودگیهای ناشی از جنایات است. و یا دوستانی مثل اریک ستوارز که داروخانه مواد دارد و می تواند در موارد اورژانسی از او مراقبت کند.

تراولتا و اوما تورمن سکانسی را با هم دارند که هم جالب است و هم عجیب و غریب. تورمن زن رئیس تراولتا موب (وینگ رازر) است. کسی که به تراولتا دستور می دهد که زنش را شب به بیرون ببرد. آنها به رستورانی دهه پنجاهی جک رابیت اسمیت می روند ، جایی که اد سالیوان مدیر تشریفات آنجا وبادی هولی گارسون است. آنها مسابقه ای را برنده می شوند، بعد از آن تورمن به دلیل اینکه در مصرف مواد زیاده روی کرده است حالش خراب می شود و تراولتا فورا او را پیش ستولز می برد و به او آدرنالین تزریق می کنند. بعد ستولز سر تراولتا داد می زند و می گوید ” تو اونو اینجا آوردی خودت هم باید سرنگ را به سینه اش بزنی، وقتی من کسی را به خانه تو میارم خودم هم سرنگ را تزریق می کنم. در واقع این صحنه یک صحنه کاملا غافلگیرانه برای تماشاچی محسوب می شود.

بروس ویلیس و ماریا دمدوری نقش های یک زوج دیگر را بازی می کنند. ویلیس بوکسوری است به نام بوچ که از او خواسته شده است مسابقه ای را ببازد ولی اینطور نمی شود و او مسابقه را برنده می شود . ماریا دمدورس نقش دختری ساده و شیرین را بازی می کند و نمی فهمد که چرا مجبورند “فورا” شهر را ترک کنند. ولی بوچ باید اول سفری بسیار خطرناک به آپارتمانش، برای برداشتن یک ساعت مچی بی ارزش خانوادگی داشته باشد، داستان سرگذشت این ساعت در یک فلاش بک توضیح داده می شود، کهنه سربازی (کریتوفر واکن) به بوچ (هنگامی که بچه بود) می گوید که چطور پدربزرگش ساعت را خریداری نموده است و اینکه چطور نسل به نسل این ساعت در میان تمام خطرات به بوچ جوان رسیده است. مونولوگ های کریستوفر واکن خنده دارترین صحنه فیلم را می سازد.

متد فیلم، درگیر کردن شخصیت هایش در موقعیت هایی دشوار است و بعد به آنها اجازه داده می شود که از جاهای دشوارتری سر در بیاورند. مثلا ببینید که چطور بوکسور و رئیس موب در زیر زمین یک اسلحه فروشی اسیر و گرفتار می شوند. یا چطور کارکترهای ابتدایی فیلم که تیم راث و آماندا پلامر نقش آنها را بازی می کنند به پایانی نافرجام بر می خورند .

اگر موقعیت ها اصلی و مبتکرانه هستند، دیالوگ ها هم همینطور هستند. بسیاری از فیلم های این روزها از دیالوگ هایی بسیار سطحی و وضعیفی برخوردارند که صرفا برای این بیان می شوند که داستان پیش برود و هیچ ارزش دیگری ندارند. اما مردم درون “قصه های عامه پسند” عاشق کلمه های به کاربرده خودشان هستند. دیالوگ هایی که توسط تارانتینو و آواری نوشته شده است در بعضی وقتها غیر معمول هستند ولی بی ارزش نیستند و مفرح هستند. همچنین به این معنی که تمام آن دیالوگ ها یک صدا ندارند، تراولتا مختصر گو و کم حرف است، ال جکسون دقیق است، پلامر و تیم راث عاشق و معشوقی هوایی و احمق هستند، هاروی کیتل به مانند یک حرفه ای پرکار تندگو است و …

بررسی چند نکته خاص در خصوص فیلم داستان عامه پسند

اولين نكته‏اى كه بايد به آن اشاره كنيم ساختارشكنى است كه كارگردان در ژانر به وجود آورده است آنچه ما از فيلم‏هاى گنگسترى ديده يا مى‏بينيم هميشه بر سيرى واحد است، داستان از نقطه‏اى شروع و در نقطه‏اى ديگر پايان مى‏يابد، اما اولين و مهمترين نكته در فيلم پالپ فيكشن شكستن ساختار و سير طبيعى داستان است.

آنچه مسلم است اين‏كه، پذيرش شكستن ساختار از هر كارگردانى و در هر داستانى نمى‏تواند از طرف تماشاگر پذيرفته شود، اما اين موضوع در مورد فيلم پالپ فيكشن متفاوت است، چرا كه نه تنها ساختارشكنى سير طبيعى داستان، بيننده را عصبانى نمى‏كند بلكه او را در سراسر فيلم منتظر نگاه مى‏دارد.

دومين مطلب كه در مورد فيلم بايد به آن اشاره كنيم، موسيقى فيلم است. با بررسى كوتاهى در مورد موسيقى فيلم به اين نكته واقف مى‏شويم كه موسيقى زيادى براى فيلم ساخته نشده است و بيشتر موسيقى در محل است، ما در سكانس‏هاى مختلف با آهنگ‏هاى مختلفى مواجه مى‏شويم اگر با كمى دقت به آن نگاه بيندازيم متوجه خواهيم شد كه كارگردان بيشتر از موسيقى در محل استفاده كرده است كه معمولاً از راديو ماشين يا ضبط منزل پخش مى‏شود. اما نكته‏اى كه بايد به آن اشاره كنيم هماهنگى بيش از حدمعمول ترانه هايى است كه در سكانس‏هاى مختلف پخش مى‏شود كه اين ترانه‏ها كاملاً با سكانسى كه در حال پخش است هماهنگى معنايى دارد به عنوان مثال شما در تيتراژ اوليه فيلم ابتدا با يك آهنگ تند و مناسب با فيلم‏هاى گنگسترى مواجه مى‏شويد اما بعد از گذشتن چند ثانيه، صدايى به گوش مى‏رسد كه حكايت از عوض کردن موج رادیویی را دارد. و بعد از آن سريع آهنگ تيتراژ عوض مى‏شود.

سومين نكته مربوط مى‏شود به نام فيلم:

Pulp اين كلمه در فارسى ترجمه به هر عنصر در هم ريخته و بى شكل، و يا هر عنصرى كه از هر طرف قابل شناسايى و در عين حال مبهم است

و يا هر پديده عامه پسند و مربوط به فرهنگ رايج روز، و يا هر پديده پيش پا افتاده و قابل شناسايى.

_ Fictionقصه و داستان.

اين معنايى كه از اسم عنوان شد كاملاً با قصه‏اى كه فيلم آن را روايت مى‏كند همخوانى دارد. و به جرأت مى‏توان گفت كه بهترين نام براى اين فيلم انتخاب شده است، در نگاه اول در سكانس‏هاى مختلف با پديده‏هاى كاملاً پيش پا افتاده و ديالوگ‏هاى بعضاً احمقانه مواجه مى‏شويم. اما اين با هدفى كه فيلم آن را دنبال مى‏كند همخوانى دارد.

چهارمين نكته شخص كارگردان فيلم است، اگر چه تارانتينو در هنگام ساخت فيلم پالپ فيكشن معروفيت چندان نداشت چرا كه فيلم جدى از او ديده نشده بود، البته نكته‏اى كه بايد در مورد فيلم قبلى او يعنى سگ‏هاى انبارى گفته شود اين است كه با مشاهده فيلم سگ‏هاى انبارى بيننده تا حدى احساس مى‏كند كه اين فيلم دستمايه‏اى براى فيلم پالپ فيكشن شده است و بعضى پا را فراتر گذاشته و گفته‏اند فيلم سگ‏هاى انبارى مقدمه‏اى براى فيلم پالپ فيكشن بود. اما حداقل بايد پذيرفت كه فيلم سگ‏هاى انبارى چندان هم بى‏تأثير نبوده است، هر چند كه هر فيلم جايگاه خاص خود را داراست. اگر بپذيريم كه فيلم پالپ فيكشن گامى به جلو براى تارانتينو محسوب مى‏شود، (كه قطعاً چنين است) ما اين پيشرفت را در آثار بعدى او نيز مى‏بينيم. و اگر بخواهيم در يك جمله به تارانتينو لقبى دهيم، شايد لقب كارگردان خلاق بهترین لقب باشد.

بحث بعدى ديالوگ هايى است كه ما در اين فيلم با آن روبه رو مى‏شويم، اگر بخواهيم خصوصيات ديالوگ‏ها را برشمريم بايد به نكات زير اشاره كنيم:

– ديالوگ‏ها فيلم بسيار بى ادبانه است.شايد علت اين است كه اصلاً كل فيلم Pulp است.

– خصوصيت دوم اين است كه ديالوگ‏هاى فيلم داراى جذابيت خاصى است، يعنى با اينكه گاهاً بسيار بى‏ادبانه نيز مى‏شود اما هميشه يك جذابيت خاصى در اكثر ديالوگ‏ها نهفته است كه باعث جذب مخاطب مى‏شود.

– سومين خصوصيت در ديالوگ‏هاى فيلم پالپ فيكشن اين است كه به بيننده اطلاعات مى‏دهد، به طور مثال در صحنه ابتدايى فيلم كه وينسنت و جولز در حال صحبت در ماشين است اطلاعاتى در مورد جامعه شهرى آمستردام به بيننده مى‏دهد كه اگر چه در نگاه اول كاملاً بى معنى به نظر مى‏رسد اما اين روند دادن اطلاعات تا آخر فيلم ادامه دارد.

در همين زمينه بايد به اين نكته اشاره كنيم كه برخی از فيلم‏نامه‏ها داراى يكى از اين خصوصيات هستند كه يا اطلاعات بيننده را افزايش مى‏دهند و يا در آن به عنصر جذابيت اشاره شده است در حالى فيلم پالپ فيكشن تلفيقى از هر دو عنصر با ظرافت خاصى است.

از حق نگذريم براى ديالوگ‏هاى فيلم پالپ فيكشن زحمات زيادى كشيده شده است و كارگردان به روى تك تك ديالوگها فكر و انديشه كرده است، شايد ادعاى گزافى نكرده باشيم اگر بگوييم فيلم نامه بعضاً دستخوش دستمايه‏اى از فلسفه و عرفان نيز شده است، چرا كه چند سكانس فيلم در مورد معجزه يا تصادف بحث مى‏كند، و ما مى‏دانيم كه اين عبارات جز در فلسفه و عرفان جاى ديگرى از آن بحث نمى‏شود.

ششمين نكته و آخرين نكته‏اى كه بايد در مورد فيلم پالپ فيكشن به آن اشاره كنيم بحث جذابيت در اين فيلم است. منتقدين فيلمى را جذاب مى‏دانند كه بعد از اتمام فيلم تماشاگر حداقل تا زمان اندكى با فيلم درگير باشد و ما بحق اين درگيرى تماشاگر با خود را در اين فيلم مى‏بينيم.

حال بايد به اين نكته اشاره كنيم كه اين جذابيت از كجا ناشى شده است. مهمترين نكته در جذابيت فيلم پالپ فيكشن استفاده از اصل غافلگير كننده‏گى است، با اطمينان بايد گفت كه تماشاگر فيلم پالپ فيكشن بيش از 10 % فيلم را نمى‏تواند حدس بزند و هر لحظه منتظر سكانس بعدى است.

نكته بعدى استفاده زياد از عنصر تصادف است، با اينكه مى‏دانيم استفاده زياد در فيلم نامه از اين عنصر هر فيلمى را از جذابيت خارج مى‏كند اما اين جريان در فيلم پالپ فيكشن برعكس است يعنى با وجود استفاده نسبتاً زياد اين عنصر از جذابيت فيلم به هيچ وجه كاسته نمى‏شود، و تماشاگر همچنان در تعليق باقى مى‏ماند. البته اين جذابيت نشأت گرفته از فيلم نامه قوى فيلم است كه تماشاگر در هيچ جاى فيلم احساس وازدگى نسبت به فيلم پيدا نمى‏كند.

 

منبع: سایت حوزه هنری استان همدان

نقد و بررسی فیلم به قلم

“استاد به عنوان کهن الگویی اساسی، به قهرمان انگیزه و بصیرت و آموزش می‌دهد تا بر تردید‌ها و ترسهای خود غلبه کند و آمادهٔ سفرشود” از کتاب «اسطوره و سینما» – اثر استوارت ویتیلا

فیلمنامهٔ داستانهای عامه پسند حاصل گسترش مضامین سگدانی در ابعادی بسیار وسیع‌تر است. در اینجا شخصیتهای بیشتری حضور دارند و اتفاق‌ها و کشمکشهای بیشتری رخ می‌دهند. وینسنت، جولز و بوچ شخصیتهای اصلی هستند که همگی تحت سیطرهٔ اربابشان مارسلوس والاس هستند.

اگر روایت سگدانی نمونه‌هایی در تاریخ سینما داشت، روایت داستانهای عامه پسند هیچ مشابهی در تاریخ پیش از خود نداشت. روایت این فیلمنامه به شکل یک دایره است. دایره‌ای که در دل خود دایره‌های کوچکتری را هم گنجانده است. درواقع روایت داستانهای عامه پسند هیچگاه بسته نمی‌شود و تا ابد مثل یک نقطه بر مسیر یک دایرهٔ بزرگ ادامه پیدا می‌کند. وقتی وینست و جولز در پایان از رستوران بیرون می‌روند، معلوم است که پیش مارسلوس والاس می‌روند و دوباره‌‌ همان زنجیرهٔ روایی ادامه پیدا می‌کند. به خاطر اینکه یک بار این روایت تعریف شده است، می‌توان برداشتهای مختلفی از این داستان کرد. جولز به خاطر حادثهٔ رخ داده که آن را معجزه می‌نامد، قصد دارد که آدمکشی را کنار بگذارد. فقدان او در صحنه‌ای که مارسلوس وینسنت را صدا می‌زند، در ظاهر برای دسشویی رفتنش است اما ماهیتی نمادین دارد. مسیر او در آینده و بیرون از جهان روایی فیلم قطعا به رستگاری ختم می‌شود. او بالاخره معنای آیه‌هایی که می‌خواند را فهمیده، پس در مسیر تبدیل شدن به یک مرد درستکار قرار گرفته است. اما وینسنت که هیچ اعتقادی به معجزه ندارد، مارسلوس را در آغوش می‌گیرد و آدم او باقی می‌ماند. مارسلوسی که نماد مردان خودخواه و شرور است. پس هم وینسنت راه را اشتباه می‌رود و به دست بوچ کشته می‌شود، هم مارسلوس مورد خشم آتشین خداوند قرار می‌گیرد. (او پیش چشمان بوچ که از فرمانش تخطی کرده به بد‌ترین شکل توسط افرادی نا‌شناس مورد تعدی قرار می‌گیرد) .

بوچ هم در ابتدا تحت تاثیر مارلوس قرار دارد و می‌خواهد اصولش را زیر پا بگذارد. اما در انت‌ها به خاطر حفظ فردیت و شخصیتش از فرمان مارسلوس تخطی می‌کند. به دنبال ساعتش که یادگار تاریخ پشت سرش است، با خطر روبرو می‌شود، اما خیلی ساده وینسنت را می‌کشد. وینسنتی که سرنوشت محتومش چیزی جز این نیست. در ادامه بوچ به صورت اتفاقی با مارسلوس روبرو می‌شود. انگار این روبرویی باید اتفاق بیافتد. بالاخره هم با نجات مارسلوس نشان می‌دهد که در مسیر یک مرد درستکار قرار دارد.

این شیوهٔ روایی که بسیار پیچیده‌تر از روایت سگدانی است، کاملا در خدمت مضمون فیلم قرار دارد. تارانتیو باز هم از عنصر حذف در سکانس ماموریت جولز وینسنت استفاده می‌کند تا در یک سوم پایانی فیلمنامه‌اش از آن استفاده کند. استفادهٔ خلاقانه‌ای که در موکد کردن رخداد تیر نخوردن به جولزو وینسنت نقش اصلی را ایفا می‌کند. در ادامه هم با ورود آن دو به رستوران هم روایت دو سارق رستوران سکانس اول تکمیل می‌شود (پرکردن یک خلا روایی دیگر) ، هم در انت‌ها سیر روایی فیلم کامل می‌شود تا مثلا بفهمیم که چرا جولزو وینسنت با این لباس‌ها پیش مارسلوس می‌روند.

عناصر تماتیک سگدانی در داستانهای عامه پسند پررنگ‌تر شده‌اند: خشونت کاریکاتوری، گفتار جنسی بی‌پروا، تقدیرگرایی، طنز سیاه و…

علاوه بر این‌ها یکی از مهم‌ترین این عناصر در کل فیلمنامه و حتی نامش مشاهده می‌شود: گفتارهای طولانی درباب فرهنگ عامه و بیرون آوردن مفاهیم عالی از آن‌ها.

نمونهٔ این مساله در دیالوگهای بین جولز ووینسنت در باب مک دونالد و تلویزیون دیده می‌شود. داستانکهای فیلم هم موقعیتهای ساده وپیش پا افتاده‌ای از زندگی هستند که ازدلشان می‌شود به مفاهیمی چون ایمان ورستگاری رسید. در داستانهای عامه پسند تارانتینو به مقام استادی می‌رسد. او هم بهترین فیلمنامه و هم بهترین فیلمش را می‌سازد، هم با توجه به گفتار ابتدایی این بخش در جایگاه یک راهنما واستاد بزرگ قرار می‌گیرد. شخصیتهای او در انت‌ها بالاخره از سرگردانی درمی آیند و فرجامشان مشخص می‌شود. شکل روایت او به تمام شخصیت‌هایش انگیزه و بصیرت و آموزش می‌دهد تا بر تردید‌ها و ترسهای خود غلبه کنند و آمادهٔ سفر شوند. پیش‌تر اشاره شد که جولز در مسیر تبدیل به مرد درستکار شدن قرار می‌گیرد، بوچ هم همینطور. (در آخرین صحنه‌ای که حضور دارد عازم سفر است) . مارسلوس هم آمادهٔ سفری درونی خواهد شد. چون هم غرور و خودخواهیش له شده و هم به علت مرگ وینسنت و نبودن جولز تنها‌تر از قبل شده است. سفر وینسنت هم که ابدی است. شاید او با مرگش در مسیر رستگاری قرار گرفته است؟

حضور فیزیکی تارانتینو در فیلمش هم می‌تواند تاییدی بر این وجه راهنماگونه‌اش باشد. در خانهٔ اوست که آثار خون و گناه از بدن جولزو وینسنت پاک می‌شود. او آن‌ها را به سوی آینده و سفرهای متفاوتشان می‌فرستد.

با جمع بندی تمام این نکات می‌توان گفت که داستانهای عامه پسند اثری به غایت معنوی است. روایت دوارو بی‌انتهای آنکه مسیر درستکاری و ستمکاری شخصیت‌هایش را شکل می‌دهد و به آن کیفیتی ازلی-ابدی می‌دهد، این اثر چند لایه را در ‌‌نهایت به سوی معنوی شدن می‌کشاند. تارانتینو از مفاهیم دنیای مدرن و پوچی و زیبایی و زشتی توامانش استفاده می‌کند، مفاهیم ظاهرا مبتذلش را می‌گیرد و تمام آن‌ها را در فرآیند روایت جذابش به والایش وتصعید معنوی تبدیل می‌کند.

این مطلب پیش از این در شماره ی 101 ماهنامه ی فیلم نگار چاپ شده است.

 

منبع: وبلاگ ارتش سایه ها

نقد و بررسی فیلم به قلم Roger Ebert (راجر ایبِت)

فیلم قصه های عامیانه به عنوان فیلمی پست مدرن شناخته می شود ولی کمتر به عنوان یک فیلم پست مدرن مورد بررسی قرار گرفته است. در این نوشتار سعی شده ویژگی های این فیلم و بطور کلی فیلم پست مدرن به لحاظ ساختاری مورد بررسی قرار گیرد.

بدون شک پست مدرنیسم چه به عنوان نظریه وچه به عنوان دوره تاریخی پسامد جنبش نظری مدرنیسم است و برای توضیح و تبیین آن ناگزیر به تشریح مدرنیسم (هر چند به صورت مختصر) خواهیم بود.

مدرنیسم بیشتر به عنوان جنبشی هنری شناخته می شود که در برابر رئالیسم و رمانتیسیسم قد علم کرد و در پی قدرت کرفتن آرا و افکار پوزیتیویستی در عصر روشنگری تبعات آن به حوزه سیاسی و اجتماعی نیز کشیده شد . عصر روشنگری مظهر ایمانی خوشبینانه به پیشرفت بود که علم را به عنوان ابزار انسان برای پیشرفت معرفی کرد و به این ترتیب فقط گزاره های علمی پذیرفته شده بودند و علم تبدیل به میزانی برای سنجش امور شده بود. با گذشت زمان و پیشرفت های علمی و سامانه های تولیدی آن ،بخصوص بعد از دو جنگ عالم گیر که همین علوم تبدیل به سلاح هایی برای نابودی بشر شدند، دلیلی برای ایجاد نوعی بدبینی نسبت به مدرنیسم شد با این سوال که آیا پیشرفت علمی به سود انسان خواهد بود؟ همین بدبینی و بی اعتمادی به حقیقت بنیادین (که مدرنیسم در پی آن بود) بستری شد برای به وجود آمدن پست مدرنیسم.

پست مدرنیسم در تعریف واحدی نمیگنجد که البته همین با روح پست مدرنیسم که عبارت از نفی وحدت گرایی مدرنیسم است سازگار است. دم دستی ترین تعریف آن نفی فراروایت ها و پیشنهاد خرده روایت های محلی است که به طور حتم تعریف کاملی نیست. از این واژه به عنوان مفهومی متکثر برداشت ها و تعاریف مختلفی در زمینه های گوناگون می شود که هر چند مخالف هم نیستند ولی متفاوت هستند. عده ای آنرا به عنوان نظریه تبیین کرده اند ولی افرادی هم هستند که فقط آنرا به عنوان دوره ای تاریخی(دهه 80 و90 میلادی) می شناسند. مطابق این تعریف پست مدرن واپس نگر است، نه به عنوان دیگری بلکه به عنوان پست مدرن (چیزی که بعدا می آید) و تنها در مناسبت با گذشته تعریف می شود و چون زمینه تاریخی ندارد (تاریخ را رد می کند) شروع به تقلید می کند و در زنجیره هایی از زمان حال طی طریق می کند. این تعریف مطابق با تعریف غربی (و خصوصا تعریف امریکایی ها و در کنار آن ها بودریار است) که با آن خصوصیت های جامعه پست مدرن را توضیح می دهند می باشد. بودریار عنوان می کند که در برابر جامعه صنعتی (مدرن) که ویژگی آن تولید است، ویژگی جامعه پساصنعتی (پست مدرن) بازتولید است. به عقیده او این جامعه تحت سیطره رسانه های الکترونیک است و مشخصه اصلی آن وانمایی است و در این جامعه به جای تولید واقعیت (reality) (که ویژگی جامعه مدرن است) حادواقعیت (hyper reality) باز تولید می شود. واقعیتی که در این جامعه (باز) تولید می شود چیزی نیست که (باز) تولید شود بلکه پیشاپیش باز تولید شده است. بودریار این ویژگی را وانمایی(simulation) تعریف می کند که مفهومی بسیار کلیدی در حوزه پست مدرن است. این ویژگی باعث فروپاشی سوژه می شود (در مقابل ماشین صنعتی که باعث از خودبیگانگی سوژه می شد) . همانطور که عنوان شد این سوژه تاریخی ندارد و در زمان حال گیر کرده است و به عبارتی خاطره ای ندارد. این مورد را می توان در فیلم های هیولایی و فیلم هایی که به مسئله بازتولید می پردازند مشاهده کرد. در فیلم هایی مثل پارک ژوراسیک (اسپیلبرگ،1993) ، مصاحبه با خون آشام(نیل جردن،1994) و حتی بلید رانر (رایدلی اسکات،1982) که در آنها سوژه در مرحله پیش خیالی گیر کرده و به خاطر نداشتن خاطره در پی یافتن جوابی برای «من کی هستم؟» می گردد.

در حوزه هنر از نظر مدرنیسم تنها هنر متعالی می تواند وظیفه نقد اجتماعی و زیبایی شناختی را به عهده بگیرد، به همین دلیل در پی اعطای نقش منتقد به هنر بود. فردریک جیمسون می گوید: «پست مدرنیسم به مثابه معلول (دوره تاریخی) ، در عین حال مظهر از بین رفتن تمایز بین هنر متعالی و فرهنگ عامیانه است». بر این اساس هنر پست مدرن تلفیقی از هنر متعالی و فرهنگ و هنر عامیانه است که فیلمی که قصد پرداختن به آن را داریم نمونه ای عالی از این نوع است که با وجود حضور مولفه های تماشاگرپسند در آن ارزش هنری اش همچنان بالاست. بسیاری از فیلم هایی که برچسب پست مدرن خورده اند به خاطر نظریه پردازی پست مدرن در باب آنها است (مانند بلیدرانر) که بیشتر دارای محتوایی درباره بازتولید هستند. فیلم های انگشت شماری به صورت خودبازتابنده نشانگر هنر پست مدرن هستند که فیلم قصه های عامیانه یکی از اولین این فیلم هاست.

اگر شیوه داستانگویی قهرمان محور علت و معلولی سینمای کلاسیک را فراروایتی سینمایی در نظر بگیریم در این فیلم تارانتینو آن را نفی میکند و خرده روایت هایی را عرضه می کند که همان کارایی فراروایت ها را دارند. او در این فیلم قهرمان را کنار می گذارد و حتی در جایی از فیلم اشاره می شود که باید قهرمان را کشت. این فیلم نه یک خط روایی که سه خط روایی دارد و خود تارانتینو این سه خط روایی را با عنوان سه لطیفه قدیمی چنین بیان می کند:

1.یکی از اعضای گروه تبهکار همسر رئیس باند را برای شام بیرون می برد.

2.مشتزنی که باید مبارزه اش را ببازد.

3.گنگستر ها به ماموریتی برای کشتن می روند.

و جالب اینجاست که او با سه خط داستانی به چنان فرمی دست می یابد که هم مخاطب عام و هم مخاطب خاص را مجذوب فیلم اش می کند.

در زیبایی شناسی پست مدرن وانمایی جایگاه ویژه ای دارد و به دو شکل نقیضه پردازی (parody) و بدل سازی (pastiche) نمود می یابد. معمولا در سینمای پست مدرن مخالف خوان بیشتر از نقیضه پردازی و در سینمای پست مدرن رسمی از بدل سازی استفاده می شود. پیش سازی، بینامتنیت و بریکلاژ سه بستر وانمایی هستند که فیلم پست مدرن را می سازند و با وجود شباهت های بسیاری که دارند این سه مفهوم متفاوت هستند.

در پیش سازی تصاویر و صداهای فیلم هایی که در گذشته ساخته شده اند در کنار هم قرار می گیرند و به عبارت بهتر تقلید می شوند (بازسازی نمی شوند) . تقلید شخصیت های هالیوودی همچون مریلین مونرو، جری لوئیس، جیمز دین، میمی ون دورن و حتی اشاره زبانی به جین مانزفیلد همگی پیش سازی از نوع بدل سازی هستند. یک پیش سازی جالب در فیلم درباره نقش های دیگر فیلم های جان تراولتا است که در این فیلم در نقش وینسنت حضور دارد و اشاره ای به فیلم های دهه 70 و 80 او یعنی فیلم های دیسکو-دانسی(disco-dance) تب شنبه شب(1977) و گریس(1978) است که او با این فیلم ها به یک ستاره تبدیل شد. پیش سازی این سکانس با اینکه به نظر بدل سازی می رسد، نقیضه پردازی است. در اینجا با اینکه تراولتا در نقش وینسنت گنگستر است، رقصی را اجرا می کند که ما را به یاد نقش هایش در فیلم های دهه 70 و 80 اش می اندازد. نقیضه پردازی صحنه در اینجاست که او در این فیلم بی جنب و جوش میرقصد و در نمایش نماها به جای نمای دور از نماهای متوسط استفاده شده که باعث می شود تماشاگر به جای مبهوت شدن در اجرای هنر رقص بیشتر متوجه شرایط و فضای حاکم بر سکانس باشد، ما به جای اینکه مبهوت رقص شویم بیشتر میدانیم که او در حال رقصیدن است و در آخر نیز رقص ناتمام پایان می گیرد.

سکانس دیگری که پیش سازی نقیضه پردازانه دارد، سکانس هوشمندانه درگیری مارسلوس(رئیس باند تبهکار) و بوچ(مشتزن) است. مارسلوس سیاهپوستی است که پول و قدرت دارد و زیردستان خود را به شکلی ادیپی کاکاسیاه (nigger) خطاب می کند. در تاریخ سینما سیاهپوستان همواره نژادی درجه دوم و از نظر جنسی خطرناک بوده اند و مخصوصا در ژانر گنگستری محلی از اعراب نداشته اند. بر اساس این دیدگاه سیاهپوستانی که قوانین سامان نمادین سفیدها را در هم بشکنند مانند زنان که از نظر که از نظر جنسی خطرناک هستند خنثی می شوند و مارسلوس نیز به دلیل تخطی از قوانین سامان نمادین به شیوه ای تارانتینویی کاملا زنانه مجازات می شود. صحنه تجاوز نیازمند توجه بیشتری است. این صحنه ما را به یاد فیلم های هرزه نگاری می اندازد، دهان بند ها، فردی مازوخیست با لباس چسبان (همچون فم فاتال ها) و چینش نامتعارف عوامل تجاوز به صورت فاعل پلیس، مفعول سیاهپوست دارای قدرت و شخص سومی در انتظار رسیدن نوبت، ما را به خنده می اندازد ولی همزمان حسی از انزجار در ما ایجاد می شود که به خاطر وقاحت و شنیع بودن صحنه است. دو حس ایجاد شده کاملا متفاوت و در تضاد با هم هستند. این دوگانگی حسی بیننده را به بیننده فعالی تبدیل می کند که رابطه اش با فیلم سادومازوخیستی(sadomasochism) است و اوست که از موضوعی که به آن می خندد متنفر می شود . اولین نتیجه این حس دوگانه پی بردن تماشاگر به دست های مداخله گر کارگردان است که باعث به هم خوردن دوخت می شود.

درباره ارجاعات بینامتنی به موارد متعددی در فیلم بر می خوریم. از این ازجاغات می توان به نقاشی های ادوارد هاپر در دکورها و میزانسن فیلم گرفته تا ارجاع به مباحث فیلم های گدار و حتی نظریه فیلم اشاره کرد. فیلم دسته غریبه ها(1964) ساخته گدار مورد ارجاع این فیلم است که خود ارجاعات فراوانی به موزیکال امریکایی دارد. فیلم دیگر گدار گذران زندگی(1962) که در آن از میان نویس برای جدا کردن سکانس ها و فاصله گذاری استفاده شده مورد ارجاع قرار گرفته است. حتی کاراکترهای بینامتنی را نیز در این فیلم می توان مشاهده کرد. ارجاعی دیگر بازسازی عکسی از مریلین مونرو است که حادواقعیتی به نام مونرو را سالهاست بازتولید می کند. از روابط بینامتنی جالب فیلم ارجاع به نظریه فیلم و خاصه نظریه فمینیستی و روانکاوی است، زن هایی که بعد از تصادف مارسلوس به او کمک می کنند (و از همه نژادی هستند) در نقش ناجی ظاهر می شوند و همچنین عنوان های زن بلوند به عنوان رهبر، زن سیاهپوست به عنوان عنصری انفجاری، زن فرانسوی شهوت ران و زن ژاپنی استاد کونگ فو همه ارجاعاتی مستقیم و غیرمستقیم به نظریه فمینیستی فیلم هستند. بینامتن سینما و رسانه های الکترونیک(خصوصا تلویزیون) که خود تبدیل به یکی از مشخصه های سینمای پست مدرن شده در جاهای مختلفی از فیلم مشاهده می شود: ارایه بازتاب تصویر یکی از شخصیت ها در صفحه تلویزیون شاید اشاره به انسان مسحور و محصور شده در رسانه های الکترونیک در وضعیت پست مدرن که بودریار آن را عنوان کرده بود باشد.

سرانجام می رسیم به بریکلاژ که در آن سبک ها و فرم ها و گفتمان های مختلف در کنار هم قرار می گیرند و در هنر پست مدرن شکلی به خود می گیرد که در آن نوآوری های گفتمان های دیگر تکرار و تقلید می شوند. بریکلاژ این فیلم استفاده از ساختار نوو رمان و در هم ریختن ساختارهای زمانی-مکانی فیلم است. تدوین به شکلی انجام شده که تداوم و تمرکز زا به هم می ریزد. این نوع تدوین را در فیلم های آلن رنه و آلن روب گریه می توان مشاهده کرد.

این فیلم نماینده سینمایی است که در دهه های 80 و 90 میلادی شکل گرفت. در این دو دهه موضوعات جدی مخاطب پیدا نمی کردند و از طرف دیگر گرایشی هم به فیلم های سال های گذشته به وجود آمده بود که باعث شدند فیلم هایی تولید شوند که بیشتر شبیه شوخی بودند و در آنها از فیلم های دهه های قبل تقلید می شد. با پیشرفت صنعت دیجیتال، جلوه های ویژه کامپیوتری نیز به کمک آمد تا فیلم های بسیاری دوبازه سازی شوند. مردم با دیدن صحنه های دوباره سازی شده و یا تقلید شده فیلم های محبوب قدیمی در فیلم های جدید جذب این فیلم ها می شدند که این الگو باعث تولید فیلم های کم مایه بسیاری شد، ولی برخی کارگردان های جوان با استعداد با تلفیق این ها به فرم هایی دست یافتند که علاوه بر جذب مخاطب عام، مخاطب خاص را نیز راضی می کرد و باب زیبایی شناسی جدیدی در عرصه فیلم گشوده شد. فیلمی مانند فارست گامپ(رابرت زمکیس،1994) به همان خوبی مخاطب خاص را راضی کرد که مخاطب عام را. همه حتی طیف های مختلف سیاسی و اجتماعی از این فیلم راضی بودند و برداشت های دلخواه خود را می کردند. بعدتر سه گانه ماتریکس نیز به عنوان فیلمی پست مدرن تحسین شد ولی با این حال گل سرسبد فیلم های پست مدرن بدون شک هنوز هم قصه های عامیانه است.

 

منبع: وبلاگ از سینما تا متن


ممکن است شما دوست داشته باشید

179

دیدگاه بگذارید

Please Login to comment
179 Comment threads
0 Thread replies
0 Followers
 
Most reacted comment
Hottest comment thread
109 Comment authors
فیلم دوستمحمدجواد هفتانیmiladsalimm Recent comment authors
  Subscribe  
Notify of
saleh
Guest
Member
saleh

یکی دقیقا به من بگه که این فیلم چه چیزی رو میخواد به مخاطب برسونه؟

a.o
Guest
Member
a.o

متن زیبایی برای این فیلم فوق العاده نوشتین . خیلی خوب بود .

mohammad
Member
Member
mohammad

فوق العاده بود
بازی تراولتای دوست‌داشتنی بی نقص بود
به تارانتینو ایمان دارم واقعا نابغس این بشر. فیلم آنقدر سکانس عالی داره که ارزش چند بار دیدنش دو چند برابر میکنه هر لحظه قدرت غافل گیری مخاطب رو داره

vahid23
Guest
Member
vahid23

yasin:من شاید خیلی حرفه ای نباشم، اما هرچی فکر کردم نتونستم بفهمم چرا این فیلم در رده ی چهارم ۲۵۰ فیلم برتر سایت IMDB بود. فیلم خوبی بود اما تاثیر آنچنانی روی منِ بیننده ی معمولی حداقل نداشت. بیشتر از دیالوگهای فیلم بخصوص ساموئل ال جکسون لذت بردم.

باید امریکایی باشی تا متوجه بشی چرا بین ۲۵۰ فیلم برتر رتبه چهارم رو داره… نقد راجر ایبرت درباره این فیلم رو بادقت بخون، کاملا متوجه میشی

امیرکوبریک
Guest
Member

وینست بدبخت چه الکی مرد بدبخت ازدستشویی اومد یهو به……..

یاسین علیزاده
Member
Member
یاسین علیزاده

من شاید خیلی حرفه ای نباشم، اما هرچی فکر کردم نتونستم بفهمم چرا این فیلم در رده ی چهارم ۲۵۰ فیلم برتر سایت IMDB بود. فیلم خوبی بود اما تاثیر آنچنانی روی منِ بیننده ی معمولی حداقل نداشت. بیشتر از دیالوگهای فیلم بخصوص ساموئل ال جکسون لذت بردم.

امير
Guest
Member
امير

یه فیلم بسیار جالب و خوش ساخت.
واقعا یه شاهکار تکرار نشدنیه.فیلمی که هم روی دیالوگ ها و هم روی فضای جالب فیلم بسیار خوب کار شده.
بازی جان تراولتا هم فوق العاده جذاب و عامه پسند بود.
واقعا جالب بود.فیلمی که من رو به سینمای تارانتینو علاقه مند کرد.

محمد2
Guest
Member
محمد2

به نظرم افرادی که ازین فیلم خوششون اومده آدملی خاصی هستن… فیلم خوبی بود. ممنون از تحلیل فیلم

سیاوش تهران
Guest
Member
سیاوش تهران

من فیلم رو با توجه به تعریفهایی که شنیده بودم دیدم راستش من خیلی نتونستن با فیلم ارتباط خوبی برقرار کنم.البته شاید هم سلیقه من بد باشه که از فیلمهایی که چند تا موضوع مختلف رو تو یه فیلم به هم ربط میدن خوشم نمیاد.من فقط اون صحنه ای که زن والاس حالش بد شد و اون صحنه های که بروس ویلیس بود را دوست داشتم.

Bernardo
Guest
Member
Bernardo

امیرمحمد:

ایمان:کلا با فیلمهای تارانتینو حال میکنم…هرچند امیدوارم دیگه فیلمی تو مایه های بیل را بکش۱ و ۲ نسازه.فیلمای بدی بودن.البته به نظرم سگدونی تارانتینو حتی از پالپ فیکشن هم بهتره و عامه پسندتره!

چراواقعاچراkillbill1,2خوشت نیومده

من از این فیلم خوشم نیومد چون خیلی خالی بندیه!
راستی چرا توی این سایت اینقدر کامنتا بد چاپ میشه؟ مثلا هر خط فاصلش با خط بعدش اینقدر کمه که در هم و بر هم نشون داده میشه تقریباً!

امیرمحمد
Guest
Member

ایمان:کلا با فیلمهای تارانتینو حال میکنم…هرچند امیدوارم دیگه فیلمی تو مایه های بیل را بکش۱ و ۲ نسازه.فیلمای بدی بودن.البته به نظرم سگدونی تارانتینو حتی از پالپ فیکشن هم بهتره و عامه پسندتره!

چراواقعاچراkillbill1,2خوشت نیومده

امیرمحمد
Guest
Member

نمیشدتواسکاربهترین فیلم هم به پالپ فیکشن میدادن هم به فارست گامپ 😥

منم
Guest
Member
منم

beny:با فیلمش حال نکردم. (حالا بزن اون کلید قرمزه رو)

منم :)) حالا باز منفی بدید 😆

msf
Guest
Member
msf

ایرادی که میشه گرفت اینه که حرف و حسش رو نمی تونه به ظرافت فیلمی به نام بیگ فیش منتقل کنه.بعنی منظور اینه که درجه ی سخت فهمی فیلم خیلی زیاده.اما هنرش اینه که استادانه مخاطب گیجش رو تا انتهای فیلم نگه می داره

Abe
Member
Member
Abe

بهترین فیلم تارانتینو تا به الان است. در فیلم صحنه های غافلگیر کننده خیلی خوبی بود مثلا کشته شدن تراولتا یا کشته شدن فی البداهه جوان سیاه توسط تراولتا یا تجاوز به وینگ رامس توسط پلیس همجنس بار

ایمان
Guest
Member
ایمان

کلا با فیلمهای تارانتینو حال میکنم…هرچند امیدوارم دیگه فیلمی تو مایه های بیل را بکش۱ و ۲ نسازه.فیلمای بدی بودن.البته به نظرم سگدونی تارانتینو حتی از پالپ فیکشن هم بهتره و عامه پسندتره!

saeed ako
Member
Member
saeed ako

با عرض سلام خدمت عزیزان

به نظرم بعضی وقتها این لیستها هستند که به یک فیلم ارزش میدن…

اما بدون شک اینبار فیلمه که به لیستی که دراون قرارگرفته ارزش میده…

باور کنید این فیلم ارزش دیدن رو داره.
حتی به دفعات!

به شخصه هیچ وقت اون دقایق اوور دوز اوما ترومن رو فراموش نمی کنم 😆

یا صحنه انتخاب اسلحه بروس ویلیس! 😆

وبازیهای عالی

کارگردانی عالی

و…

babi zandi
Member
Member
babi zandi

فیلم خیلی ساده حرفش رو زد مهمترین چیزی که بیننده باهاش سرو کار داره اینه که غرور داشتن چیز خیلی بدی نیست واتفاقا به جاش چیز خوبیه ولی کاراکتر مارسلو والاس اونو درک نکردوحتی در سکانس رودرو با بوچ هم همینو تایید کرد وخیلی راحت بهش گفت که بازی بوکسو واگذار کنه تا روزی که در تور زد گرفتار شدواون بلا سرش اومدواونو احساس کرد

امیرحسین اسلامی نژاد
Member
Member
امیرحسین اسلامی نژاد

امروز برای اولین بار فیلمو دیدم .بازی تمامشون عالی بود. فیلم از نظر روایت,کارگردانی,فیلمنامه عالی بود.از نظر محتوایی فیلم شامل قبول کردن و یا رد فرصتهابود فرصت هایی برای رستگاری,بخشش,کمک به همنوع, … .از منظر دیکه دیگه نشون میداد که هر تصمیمی هر چقدر که بی اهمیت جلوه کنه میتونه مهم باشه و حتی آخرین تصمیم فرد باشه مثل تصمیم وینست درباره اینکه اسلحشو روی میز آشپزخونه گذاشته بود یا بوتچ که برگشت و مارسلوس رو نجات داد که در نهایت این تصمیمش منجر به کشته شدن دو نفر و نجات دشمنش شد که از کار اون چشم پوشی کرد… ادامه »

سینا. ن
Guest
Member
سینا. ن

بابت این نقدی که گذاشتید ممنون، فیلم حداقل دارای خط تعلیقِ مرتبه دوم هستش، این نقد واقعا ضعیف بود، بجز بعضی از سطرهاش که مربوط به شیوه تدوین و کارگردانی میشه.
تارنتینو مادرزاد خلاق نیست، اون کنه خلاقیتو خلق میکنه.

sia nem
Member
Member
sia nem

josef:اولین بار امروز دیدمش، این نوع دیالوگ و صحنه ها با فرهنگ من یکی سازگار نیست، اصلاً باهاش حال نکردم. این بستگی به صیلقه افراد داره که چه نوع فیلم هایی بپسندند.علت اینکه این فیلمو دیدم رتبه بالای اون در imDB بود. هر چند نمیتونم منکر داستان بسیار جالب و بازی های قشنگ بازیگرانش بشم.

sharmandeh kododm ghesmat tebghe farhang nabod? ien film por hast az harfaieh ba arzesh etefaghan va gerayesh be khobi…kojash bad bod

josef
Guest
Member
josef

اولین بار امروز دیدمش، این نوع دیالوگ و صحنه ها با فرهنگ من یکی سازگار نیست، اصلاً باهاش حال نکردم. این بستگی به صیلقه افراد داره که چه نوع فیلم هایی بپسندند.علت اینکه این فیلمو دیدم رتبه بالای اون در imDB بود. هر چند نمیتونم منکر داستان بسیار جالب و بازی های قشنگ بازیگرانش بشم.

سروش
Guest
Member
سروش

خیلی خوب بود،ممنون…تارانتینو از مدیوم سینما خیلی زیبا و بی رودربایستی خشونت انسان رو به رخش می کشه…واقعا نابغه اس!!!فیلم سگهای انباری هم خیلی خوبه…

9
Guest
Member
9

به نظر میرسید سینما با این فیلم راهشو عوض کرد،این فیلم پر از سکانس های درخشانه،مخصوصا سکانس رقص تراولتا با تورمن و خیلی سکانس های دیگه،در ضمن همه شخصیت ها/بازیگران عالی هستند:جان تراولتا،ساموئل جکسون،اما تورمن،تیم راث،بورس ویلس،کریستوفر واکن و…

محمد آل پاچینو
Member
Member
محمد آل پاچینو

"در تقسیم جوایز فیلم به نوعی تحت تاثیر فارست گامپی قرار گرفت که مسلماً ارزشهای پالپ فیکشن را نداشت ولی اسکار پسند تر بود."
بنظرم این نقد خیلی مغرضانست. هر دوی این فیلم ها شاهکار بودند و قابل مقایسه با هم نیستند. pulp fiction بقدری زیباست که برای تعریف نیازی به مقایسه با فارست گامپ با بازی فوق العاده تام هنکس، نداره.

ShahFace
Member
Member

در مورد صحنه ای که وینسنت در اون کشته میشه جاهایی دیدم بحث میکردند که اون اسلحه برای والاس بوده که میخواسته بره کافه و دنات بخره.
من خودم نمیتون این فکرو بکنم که اسلحه برای والاس بوده ولی توی فیلمنامه مثل اینکه تارانتینو نوشته بوده اسلحه برای والاس بوده.
نظر دوستان چیه؟

عادل هاشمی
Member
Member
عادل هاشمی

به نظرم هرکی این فیلمو ندیده کل عمرش به فنا رفته… 😆

Akon
Guest
Member
Akon

منو بگو که تازه دارم دانلودش میکنم!!

sia nem
Member
Member
sia nem

این فیلم رو من شاید بالای ۱۰ بار دیدم و واقعا شاهکاره بی نظیر…غیر فیلم دیالوگ ها شاهکاره بازی ها عجیب و زیباست…
واقعا اسم فیلم حرفه ای برازنده این فیلم هست

محمد
Guest
Member
محمد

این فیلم رو بیشتر از ۵ بار دیدم. خصوصیت این فیلم، به نظر من البته، اینه که تا حداقل ۲-۳ بار نبینیش نمیتونی کامل باهاش ارتباط برقرار کنی. فیلم فوق العادست. وینسنت وگا و آقای ولف یا وینستون(!) به نظر من باحالترین شخصیت های فیلم هستند. البته دیالوگ های جولز هم فوق العادست مخصوصا آخرای فیلم که اون آیه انجیل رو با توجه به موقعیت خودشون داره برای رینگو تفسیر میکنه!

آریا
Member
Member
آریا

به نظرم یکی از خصوصیات هنر اینه که نمیشه خیلی اوقات وصفش کرد، درست مثل این فیلم، از هر کی که با فیلم حال کرده بپرسی چرا نمی تونه توضیح بده

ابوالفضل
Guest
Member
ابوالفضل

واقعا سال ۹۴ سال پرباری برای هایوود بود …
پالپ فیکشن هم از اون فیلمهای صاحب سبک تارانتینو هستش …
تارانتینو رو به این خاطر دوست دارم که واقعا فیلم رو از ته دلش و به خاطر عشقی که به سینما داره میسازه.

miladss
Guest
Member
miladss

نقد فیلمای قدیمی رو بیشتر بزارید

با تشکر

Jalal
Member
Member
Jalal

خیلی ممنون بابت نقد این فیلم بسیار جالب ! یادمه وقتی اولین بار این فیلمو دیدم در آخر فیلم دو حس متفاوت داشم . یکی هیجان موجود از تقاطع داستان اول فیلم و یکی دیگه هم گیج بودن از داستان غیر خطی این فیلم . این فیلم واقعا یک اثر بزرگ خاطره انگیز برای سینما دوستان هست . حتی تو فیلم مارمولک هم به اون اشاره شد (روحانی داخل تلوزیون که داشت از شخصیت تارانتینو) تعریف میکرد 😆 مسلما بارزترین خصوصیت فیلم ، به غیر از داستان غیر خطی زیبا ، دیالوگ های پیچیده و سنگین و در عین حال… ادامه »

آریانوش
Guest
Member
آریانوش

سایتتون خیلی خوبه ولی این قسمتش مثل فیلمهاش شاهکاره تمام عیاره سپاس فراوان از شما به خاطر زحماتتون

علیرضا
Guest
Member
علیرضا

تا اونجایی که یادمه اسم رئیس شون با بازی وینگ ریمز " مارسلوس والاس" بود و فکر کنم منظور راجر ایبرت از "موب" رئیس و گنده لاتها باشه یعنی: Mob & Mobster

pOOriA
Guest
Member
pOOriA

واقعا عالی بود ، ممنون ، واقعا تارانتینیو استاد اینجور کارهاست خیلی ازتون ممنونم، ای کاش می تونستید نقد فیلم fight club رو بزارید ممنون

مهران
Guest
Member
مهران

عالی بود، عالی
دمتون گرم

یک طرفدار نقد فارسی
Guest
Member
یک طرفدار نقد فارسی

سلام لطفا نقدفیلم های کازابلانکا ، رستگاری در شاوشنگ و تایتانیک را هم بگذارید

Member
Member
omid

با این کارتون که میاید شاهکارای دهه های قبلو معرفی میکنید حال کردم … دمتون گرم

1 2 3 5