English Patient (بیمار انگلیسی)


خلاصه داستان:

در خلال جنگ جهانی دوم خلبانی گمنام دچار حادثه می‌شود و در شمال آفریقا سقوط می‌کند. او که به سبب زخم‌های هولناک و شوک روانی نام خود و گذشته اش را به یاد نمی آورد و...


تصاویر فیلم:

در خلال جنگ جهانی دوم خلبانی گمنام دچار حادثه می‌شود و در شمال آفریقا سقوط می‌کند. او که به سبب زخم‌های هولناک و شوک روانی نام خود و گذشته اش را به یاد نمی آورد، با نام بیمار انگلیسی به نیروهای متفقین در ایتالیا تحویل داده می‌شود. در آنجا پرستاری به نام هانا با اجازه سرپرست بیمارستان او را در صومعه ای در ایالت توسکانی بستری و از او مراقبت می‌کند…


نقد و بررسی فیلم به قلم James Berardinelli (جیمز براردینِلی)

نمره 8.8 از 10

برای کسانی که فراموش کرده اند فیلم ها می توانند به چه عمقی از عشق و احساس دست یابند، “بیمار انگلیسی” اثر آنتونی مینگلا یک یادآوری درخور است. این فیلم یکی از جدی ترین و قدرتمند ترین روایت های عاشقانه ی امسال است که از اجراهایی بی عیب و نقص، دیالوگ های هوشمندانه، دوربینی روان و پرصلابت و نماهایی پر مایه برای رسیدن به سطح قابل توجهی از اغواگری(!) و ارتباط های حسی بهره می برد. بسیاری از فیلم های مشابه از چنین ویژگی هایی بی بهره اند.

آیا “بیمار انگلیسی” یک اثر “ملودرام” است؟ بله، اما نوع صیقل یافته ای از ملودرام است که بیشتر به دنبال آن است که مخاطب و احساسش را درگیر و وارد ماجرا کند تا این که بخواهد به او، منفعلانه، احساساتی را القا کند. فیم هیچ گاه به شیوه های بی ارزش و هدایت کننده دست نمی آویزد. این داستان خوش ساخت به سرپرستی نمایشنامه نویس و کارگردان بریتانیایی آنتونی مینگلا و بر پایه رمان جایزه ی برده ی مایکل انداجی به تصویر کشیده شده؛ روایتی حماسی و در عین حال صمیمی از عشق کنت آلماشی {با بازی رالف فاینس} و کاترین {با بازی کریستین اسکات تامس}.

“بیمار انگلیسی” یک ساختار روایی بیضوی دارد؛ با صحنه ای به پایان می رسد که با آن آغاز شده. در این بین، فیلم چند سال به آینده و حتی چند سال به گذشته – عقب تر از این صحنه – می رود. در سکانس آغازین، که حین جنگ جهانی دوم رخ می دهد، یک هواپیمای بریتانیایی را می بینیم که وسط بیابانِ شمال آفریقا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و سقوط می کند. خلبان، کنت لازیلو آلماشی مجارستانی، طی این حادثه به شدت دچار سوختگی می شود. چند سال بعد، سال 1944 در ایتالیا، او را دوباره ملاقات می کنیم. گرچه جراحات و زخم های بیرونی اش التیام یافته اند اما چهره اش به کل از ریخت افتاده و غیر قابل شناسایی است. همچنین، ظاهرا، حافظه اش را هم از دست داده. هانا {با بازی ژولیت بینوش}، پرستار کانادایی که دلسوزش است، او را به کلیسایی متروکه می برد تا بتواند در آرامش به استقبال مرگ برود. در آن جا، به او مورفین تزریق می کند، برایش کتاب مورد علاقه اش از هرودوت را می خواند و تلاش می کند خاطراتش را بازگرداند. در این حین، افراد دیگری از راه می رسند؛ یک مجروح جنگیِ مرموز به نام کارواجیو {با بازی ویلم دفو} و یک تیم دو نفره ی خنثی کننده ی بمب، گروهبان هاردی انگلیسی {با بازی کوین وتلی} و مافوق هندی اش، کیپ {با بازی نوین اندروز} که در ادامه معشوق هانا می شود.

در نهایت از طریق فلاش بک هایی از زمانِ رویا و زمانِ هوشیاریِ [آلماشی به گذشته]، خاطراتش، همه، به شکلی سیل آسا باز می گردند. البته کاراواجیو از ابتدا ادعا می کرد که او واقعا چیزی را فراموش نکرده، و صرفا می خواهد که فراموش کند. در ادامه، داستان میانِ زمانِ حال و دوره ای از اواخر دهه 30 و اوایل دهه ی 40 – زمانی که آلماشی عضو یک گروه نقشه برداری بریتانیایی در صحرای آفریقا بود – گردش می کند. و بعد به زمانی می رسد که آلماشی، کاترین کلیفتون را ملاقات می کند که همسر خلبان خوش قلبی {با بازی کالین فرث} است که در پروژه ی نقشه برداری کمک می کند، و صحنه مهیا می شود برای گذاری کلاسیک از عشق و خیانت در برابر پس زمینه ای خشن از تجاوزگریِ نازی ها.

ایرادِ “بیمارانگلیسی” مربوط به جنبه ای از ساختار است؛ صحنه های “زمانِ حال”، با آلماشیِ در انتظارِ مرگ، به اندازه ی سکانس های فلاش بک درگیر کننده نیستند. رابطه ی میان هانا و کیپ قوّت رومانس مرکزی فیلم را ندارد، که علت آن، در درجه ی اول، این است که هیچ کدام از این دو شخصیت، به طور کامل قابل درک و لمس نیستند. بنابراین صحنه های طولانی ای که در این چارچوب زمانی به وقوع می پیوندند، ممکن است به صورت وقفه هایی نامطلوب به نظر آیند.

اجراهای فیلم قدرتمند اند، که البته برای فیلمی با این لحن و شکل و شمایل ضروری نیز هست. رالف فاینس از آن نوع بازیگر هایی ست که دوست دارند با هر نقش جدید خود را به چالش بکشند {او شخصیت های کاملاً متفاوتی را در فیلم های “فهرست شیندلر”، “کوییز شو” و “روزهای عجیب” خلق کرده}، و نقش اش در “بیمار انگلیسی” ادامه ای بر همین روند است. کریستین اسکات تامس {چهار عروسی و یک عزا} در نقش کاترین، درخشان است و بی سختی و زحمت، میل و رغبت او به زندگی را – که آلماشی آن را اجتناب ناپذیر می داند – به مخاطب انتقال می دهد.
ژولیت بینوش {آبی} در نقش هانا، نمایشی دلپذیر ارائه می دهد، گرچه شخصیت هانا به شکل نا امید کننده ای در پرداخت نقص دارد. ویلم دفو {تام و ویو}، تنها آمریکایی در میان بازیگران، گونه ای از شخصیت های مرموز را بازی می کند که بدان خو گرفته{ [استفاده از او در این مدل نقش ها] پیش از هرچیز به این خاطر است که اون این نقش ها را بسیار خوب ایفا میکند}. نمایشِ بازیگران در نقش های فرعی خوب و یکپارچه است؛ نوین انروز در نقش کیپ، کالین فرث {غرور و تعصب} در نقش شوهر کاترین و جولیان ودهم در نقش مدوکس، دوست صمیمی آلماشی.

“بیمار انگلیسی” یک داستان عاشقانه ی حماسی و هوشمندانه ست که نظیرش این روزها خیلی کم پیدا می شود. در آخر چیزی هست که مدتی طولانی بعد از تیتراژ پایانی هم [برایتان] باقی می ماند؛ میلی شدید به تجربه ی دوباره ی تمام احساساتی که فیلم خلق می کند.

مترجم: امیرحسین موسوی


ممکن است شما دوست داشته باشید

دیدگاه بگذارید

Please Login to comment
  Subscribe  
Notify of