Dances with the Wolves (رقصنده با گرگ‌ها)

کارگردان: Kevin Costner (کوین کاستنر)
نویسنده: Michael Blake (مایکل بلیک),
8.0
72
0.80

خلاصه داستان:

کوین کاستنر در نقش یک ستوان آمریکایی بعد از شرکت در جنگ و نشان دادن شجاعت خود به مأموریت در سرزمین سرخ پوستان غرب آمریکا می‌رود، به مرور زمان با سرخ‌پوست‌ها ارتباط برقرار می‌کند و عامل این ارتباط هم زنی سفیدپوست است ...


تصاویر فیلم:

خلاصه نظر منتقدان:

هال هینسون – Washington Post – (10 از 10)

یک موفقیت بسیار بزرگ و یک عفو ثروتمندانه.

Variety-) 8.8 از 10)

روش کارگردانی کاستنر روشی نو و مطمئن است. احساسی از هیجان و شوخی همراه با حس ماجراجویانه دانبر در هر نوبت به انضمام روایت ملایم و  ساخت یک سفر واقعی دلپذیر است.

دسن تامسون – Washington Post – (9 از 10)

کاستنر (با بازی مایکل بلیک) بینشی ساده و بی آلایش و رابطه ای بسیار عاشقانه را ایجاد کرد و کمی دشوار است که اسم آن را جنگ گذاریم.

ژن سیکل-  Chicago Tribune- (8.8 از 10)

لذت این فیلم سه ساعت به طول می­­انجامد. این فیلم بیشتر قدرتش را با استفاده از اثبات زندگی کردن در زمان، وقتی که مردم درباره آینده نگران بودند را ایجادکرده است.

مرجری بامگارتن – Austin chronicle- (8.8 از 10)

سیاست فیلم آشنایی توصیف شخصیتهای سفید پوست و سیاه پوست را تصحیح می­­کند و سرانجام مرد سرخپوست را تحلیل می­­کند اگرچه در زمانی که صدای پاندول در جهت­­های دیگر تا  فاصله خیلی دور به­­گوش می­­رسد.


نقد و بررسی فیلم به قلم Roger Ebert (راجر ایبِت)

نشریه chicago sun-times

سرباز نظامی و فرد قبیله نخستین­­ بار همدیگر را در میانه چمن‌زار ملاقات­­کردند در حالی که یکدیگر را رسمی و کمی نابه­­خردانه در آغوش گرفتند. بین آنها  کمی بی­­اعتمادی وجود داشت اما هم‌دیگر را زیر نظر داشتند و روشن­­فکرانه عمل می­­کردند. یک مرد شهری کسی است که  شجاعت او مهم‌تر از تعصب اوست و این مردان، مردان دلیری هستند.

آنها زبان یکدیگر را نمی­­فهمند. « دانبر » مرد سفیدی که سعی می­­کند نقش یک گاو وحشی را بازی کند. یک مبارز خشن، باد در موهایش، به بازی معما نگاه می­­کند و می­­گوید «ذهن او از بین رفته است». اما مرد مقدس فکر می­­کند که چیزی را که بیگانه سعی به گفتنش دارد را درک نمی­­کند و در پایان لغت « گاو وحشی » را در زبان یکدیگر تغییر دادند. این لغات مکث دار اولیه لحظات بحرانی فیلم « رقصنده با گرگ‌ها » اثر کوین کاستنر هستند و فیلمی درباره مرد سفیدی که تصمیم گرفت با هندیان زندگی کند و درباره تمدن آنها را یاد بگیرد.

چنین ارتباطاتی در زندگی واقعی به ندرت رخ می­­دهد. فرهنگ برجسته امریکایی نزدیک بین، خنثی و نژادپرست است و هندیان را همچون گروهی از جاهلان و دزدان وحشی می­­داند که برای شلیک به چشم تنظیم شده­­اند. چنین ایده­­هایی تا سالهای اخیر در جامعه ما باقی ماند. کافی است به فیلم­­های غربی دهه 1940 نگاهی بیاندازیدکه میتوان تصور کرد تا چه حد شرایط صد سال قبل بد بوده است. به یک معنا فیلم « رقصنده با گرگ‌ها » خیالی احساسی است، و فیلم « چیزی اگر » جهانی را تصور می­­کند که غربی­­ها ذاتا مشتاق یادگیری درمورد فرهنگ یک آمریکایی بومی است که بیشتر از آنکه در قبل و بعد از سایرین باشد درتطابق با دنیای طبیعی زندگی می­­کند. البته دانش ما درباره چکونگی پخش چیزها، دربارهاینکه چطور هندیها از سرزمین خود بوسیله نژادپرستی و سرقت رانده شدند، سایه­­ای غمگین بر روی همه چیزها می­­افکند.

 

 

این فیلم داستانی ساده دارد که به طور اغراق­­آمیزی گفته شده است. این فیلم محتوای احساسی و شفافیتی از یک غربی توسط « جان فورد » دارد و اختراع طرحی معمولی را کنار گذاشت، به صورت جزئی راهی که بیگانه ها برای شناخت یکدیگر اتخاذ کردند. این فیلم از دیدگاه دانبر « کاستنر » دیده شده، ماموری در ارتش اتحادیه که وقتی پایش را قطع کردند از بیمارستان میدانی فرار می­­کند و تا سرحد مرگ اسب سواری می­­­­کند تا جایی که این عمل به خودکشی می­­ماند.

وقتی او به طور معجزه آسایی جان سالم به در برد، خودش را آراسته کرد و محل ماموریت خودش را انتخاب کرد و ماموریت مرزی را انتخاب کرد به این دلیل که «مایلم قبل از اینکه برود آن را ببینم». او به یک پایگاه مرزی دورافتاده در داکوتا فرستاده شد جایی که او تنها مرد سفیدپوستی بود که تا فاصله کیلومترها از انجا وجود داشت. او تنهاست اما در ابتدا احساس تنهایی نمی­­کرد. او وقایع روزانه را  در دفترچه خاطراتش یادداشت می­­کند و بعد از اولین ملاقات با سرباز آمریکایی راهی را که آنها به تدریج با هم آشنا می­­شنوند را پیدا می­­کند. دانبر کیفیتی را که او نیاز دارد تا این خندق نژادپرستی را ریشه کن کند را داراست. او قادر است مرد دیگری را در چشمانش ببیند و بیش از نگرشش درباره او، آن انسان را ببیند.

همانطور که دانبر فرهنگ آن سرباز بومی را کشف کرد ما نیز می­­توانیم. هندی­­ها مرد سفید پوستی را که در حال آمدن است را می­­شناسند اما آنها مایل به یادگیری بیشتر درباره برنامه هایش هستند. آنها سایر مهاجمین را در این بخش دیده بودند: اسپانیایی و مکزیکی اما آنها همیشه جا ماندند. اکنون هندی­­ها از مرد سفیدپوستی که برای اقامت اینجا هستند، ترسانند. آنها از دانبر می­­خواهند تا دانش خودش را به اشتراگ گذارد اما در ابتدا او امتناع می­­کند. او خواهان ناامیدکردن آنها نیست و در نهایت وقتی که می­­­گوید چه تعداد سفیدپوست خواهند­­آمد « به اندازه ستارگان آسمان­­ » واژه­­ها همچون صدای ناقوس مرگ به صدا درمی­­آیند.  

 

 

نخستین بار دانبر و هندی ها در یک چمنزار همدیگر را دیدند. روزی آنها شخصی را آوردند به نام « مری ام سی دونل » زن سفیدپوستی که به عنوان یک دختر آمد تا بعد از آنکه خانواده او کشته شدند با  این قبیله زندگی کند. او کمی انگلیسی می­­دانست. او با یک مترجم توانست خیلی سریع پیشرفت کند تا روزی که دانبر آمد تا با قبیله زندگی کند و به تدریج اسم « رقصنده با گرگ‌ها » را انتخاب کرد.

چندین نقاط طرح در داستان­­هایی شبیه این فیلم وجود دارد که می­­توانیم انتظار داشته باشیم. گاو وحشی شکار شد (با لرزش عکاسی شد). درگیری خونینی با قبیله مخالف به وجود آمد. داستانی عاشقانه بدیهی بین دانبر و مری برقرار بود. اما تمام چیزها با نگاه به جزئیات و با احترام به سنت و با شیرینی مسلم آمادگی انجام شد.  قصه عشق آنها خیلی لطیف است. این از آن اعمال عاشقانه مبتذل نیست بلکه رابطه ای است که اساساّ بر نگاه عاشقانه شکل گرفته است،  از طریق دو شخصی که به یکدیگر خیره می­­شوند. مراتب خنده آور و لطیفی وجود دارد که نشان ­­می­­دهد چگونه آن قبیله آن را مشاهده می­­کند و این داستان عاشقانه را ثبت می­­کند وقتی که همسر کیکینگ برد بلک شول « تانتو کاردینال » به شوهرش می­­گوید وقت آن رسیده که گریه و زاری برای شوهر مرده او را ترک کنیم و این مرد جدید را در آغوش او بپذیریم.

در ضمن ما بسیاری از اعضای قبیله آن سرباز را می­شناسیم که  مهمترین آنها عبارتند از: پرنده قوی « گراهام گرین » باد در موهایش « رادنی ای گرانت » و آشپز دانای پیر، ده خرس « فلوید رِد کرو وسترمن ». این افراد شخصیت محکمی دارند، این­­ها مردانی هستند که دقیقا می­­دانند چه کسانی­­اند و در نگاه اول بعد از اینکه دانبر در جنگ پشت آنها کشته شد، و دریافت که هرگز « جان دانبر » واقعی را نشناخت اما او می­­داند چه کسی با گرگ­­ها می­­رقصد. اکثر  فیلم توسط دانبر روایت شده است و گفتار او در این قسمت مرکز اصلی فیلم است. او در­­میابد که جنگ با قبیله دشمن برای اهداف سیاسی نبوده بلکه جنگ غذا و سرزمین بود و این جنگ برای آنکه از زنها و بچه­­هایی که در میانه میدان جنگ بودند اتفاق­­افتاده­­است. حس پوچ و عبثی که او  به عنوان یک سرباز اتحادیه در روز خودکشی خود احساس می­­کرد با این بیان شفاق جایگزین شد: او دلیل جنگیدن خود را می­­داند و اینکه چرا می­­­خواهد خطر کند و زندگی خود را از دست­­بدهد .

فیلم « رقصنده با گرگ‌ها » دارای نوعی از بینش و جاه­­طلبی است که فیلم­­های امروزی کمیاب است.این یک فیلم ساختاری نیست بلکه داستانی اندیشمندانه و دقیق است. این وسترن در زمان است وقتی که گفته می­­شود وسترن مرده است. این فیلم تخیل و حس همدردی ما را مورد سال قرار می­­دهد. این زمان خودش را طی می­­کند سه ساعت تا رها کند. این یک پیروزی شخصی برای کوین کاستنر، بازیگر جوان و باهوش فیلم « سرزمین رویاها » است کسی که کارگردان فیلم بود و فرماندهی داستان و ساختار دیداری تکان­­دهنده را نشان داد. این فیلم با­­اطمینان به جلو رفت و چنان خوب بود که باور نکردنی به نظر می­­رسید که این کار نخست کارگردان باشد.

کاستنر و فیلمبردار او « دین سملر » به دلیل توصیف چیزها به صورت دیداری مورد احترام قرار گرفتند. بسیاری از مهمترین دیدگاه­­های آتها بوسیله یک نگاه خیره،­­ تصویر نزدیک و تصویربرداری جزئی ساخته شده­­است.

در سال 1985 قبل لز اینکه کاستنر ستاره شود، نقشی برجسته در فیلمی به نام « سیلورادو » بازی کرد زیرا می­­خواست در غرب باشد. اکنون او با ساخت یکی از بهترین فیلم­­های غربی است که تا حالا دیدم یک بار دیگر رویایش را بدست­­آورد. این فسیلم شرایط را برای صدها نژادپرست و غربی­­های کوته نگر که قبل از آن رفتند تغییر­­داد. با اجازه دادن به سرباز آمریکایی که به زبان خودش صحبت کند و با وارد شدن به دهکده آنها و مشاهده رسوم آنجا، آنها را مثل مردم می­­داند نه همچون گروهی از وحشیان فریادکننده در دید تفنگداران ارتش بلکه مثل مردم می­­بیند. این یکی از بهترین فیلم­­های سال است.

مترجم: راجر ایبرت


ممکن است شما دوست داشته باشید

دیدگاه بگذارید

Please Login to comment
  Subscribe  
Notify of