فصل پایانی سریال محبوب «بازی تاج و تخت»(Game of Thrones) بالاخره منتشر شد. نزدیک به ۲ سال از پخش فصل هفتم این سریال و در کل بیشتر از ۹ سال از شروع این سریال میگذرد. ۹ سال زمان زیادی برای سپری کردن در کنار یک اثر هنری و برای مدتهای طولانی دربارهی آن حرفزدن است. انتظارات از فصل آخر سریال بسیار بالاست. در حدی که برخیها حتی خواب شب را بر خود حرام میکنند تا بتوانند سریال را در اولین فرصت و البته تا قبل از اینکه دوستان عزیز و بامزه(!) آن را اسپویل کنند ببینند. در این سری یادداشت، هر هفته به بررسی هر اپیزود سریال، چه به صورت مجزا و چه در راستای حرکت کلی آن میپردازیم. در ادامه با نقد فارسی و یادداشتی بر قسمت دوم فصل آخر سریال «بازی تاج و تخت» همراه باشید.
⭕️ هشدار: این متن شامل اسپویلرهای شدید از ابتدای سریال تا انتهای قسمت سوم خواهد بود.
اگر درست به خاطر داشته باشید در یادداشتی که بر قسمت دوم فصل جدید نوشتم، اشاره کردم که وقتش رسیده که انتظارات خود را از سریال پایین بیاوریم. به نظرم حرف اشتباهی زدم؛ به کل نباید انتظاری میداشتیم. قسمت سوم فصل جدید به حدی بد و فاجعه بود که به کل دستاوردهای تمام ۷ فصل ابتدایی را به باد داده است(البته بهتر است بگوییم ۴ فصل اول و چند قسمت از فصل ۶م، باقی چندان چیز دندانگیری نبوده).
باورکردنی نیست که چه بلایی بر سر نویسندگان سریال آمده است. بازی تاج و تخت از ابتدا سریالی شخصیتمحور بوده است. در فصل جدید که به کل شخصیتی ندیدهایم اما در این قسمت فاجعه به حد نهایی خود رسید؛ شخصیتهایی که سریال و ما با خون دل پرداختشدن و تغییراتشان را دیده بودیم تک به تک نابود شدند. به تیریون نگاه کنید که شاید مهمترین و قطعا بهترین شخصیتی است که این مجموعه خلق کرده است. تیریون شخصیتی باذکاوت، باهوش و خلاق بود که همیشه بهترین تصمیمات را میرفت اما در قسمت شخصیت او بهگونهای نابود شد که گویی از ابتدا یک آدم سطحی بوده که ادای انسانهای باهوش را در میاورده است. یا شخصیت دنریس را بنگرید. او در این قسمت دقیقا چه کار میکرد؟ در قسمت دوم سکانسی را داشتیم که فرماندهان مشغول صحبت و گفت و گو دربارهی جنگ بودند. بعد از کلی تفکر، نقشهای برای جنگ طراحی شد. دنریس عزیز در کمتر از ۵ دقیقه بیخیال نقشه شده و سوار بر حیوان خانگی خود به سمت مبارزه میرود. چه بلایی بر سر این شخصیتها آمده است؟ اما برسیم به سراغ فاجعهی اصلی؛ شاه بزرگ شب. اگر فصل اول را به خاطر داشته باشید در سکانسی یکی از ندیمههای خاندان استارکها در حال تعریف کردن داستان شاه شب برای «برن» است. او از فردی میگوید که تمام وستروس از او وحشت کامل داشتند، فردی که نسل مردمان این قاره را منقرض میکرد اگر جلویش را نمیگرفتند. در طی فصلهای ما تماما از عظمت شاه شب و وحشتی که او با خود میآورد شنیده بودیم. فردی که فرزندان جنگل برای مبارزه با نخستین انسانها خلق کردند، فردی که خالقان خود را نابود کرد و هدفش در نهایت نابودی همگان است. اما در نهایت چه شد؟ این شخصیت با این حجم از ذکاوت خود را سر هیچ و پوچ به وسط مهلکهی جنگ انداخت تا آریای دوستداشتنی ما در ۳۰ ثانیه دخلش را بیاورد. او نمیتوانست صبر کند تا وایتهایش(همان موجوداتی که نایتکینگ از نوزادان انسانها به وجود میآورد) کار را یکسره کرده و سپس خود به سراغ «برن» برود؟ یا حتی آنها برن را پیش او بیاورند؟ او قطعا میدانست که کوچکترین ضربهی «درگون گلس» دخلش را خواهد آورد، پس چه اصراری داشت که حتما به وسط میدان مبارزه برود؟ چرا اصلا سوار بر اژدها و از دور مبارزه را کنترل نکرد؟
البته اشتباه نکنید؛ برای سریالی که شخصیت اصلی شروع اثر را در قسمت نهم کشته، کنارزدن شخصیت منفی اصلی قبل از پایان سریال چیز غریبی نیست، بلکه میتوانست بزرگترین شوک سریال و صدالبته زیباترین آن باشد البته به شکی که در فصول اخیر انقدر اوضاع سریال خراب نشده بود و اجرای این قسمت نیز تا این حد بد نمیبود.
تمام! سریال به انتهای راه خود رسیده است. اتفاقات بعدی دیگر اهمیت چندانی ندارد. یکی دیگری را خواهد کشت و بر روی تخت آهنین خواهد نشست. شاید هم هیچکدام، در هر صورت اهمیتی ندارد. ما در این سریال شخصیتها را پیگیری میکردیم، چیزی که دیگر وجود ندارد، نه اینکه صرفا ته داستان چه کسی بر روی تخت آهنین خواهد نشست.
نویسنده: امید بصیری
به نظرم سازنده ها فقط خواستن از عنصر غافلگیری استفاده کنند و البته کاملا هم این نکته رو فراموش کردن که غافلگیری وقتی عمل میکنه که باقی داستان رو به هم نزنه چیزی که این اپیزود توجهی بهش نداشت و دیدم شاه شبی که از قسمت اول سریال دائم در مورد خفن و هولناک بودنش گفتن و نیمی از سریال در مورد متحد کردن افراد، جمع کردن نیرو و تلاش برای متقاعد کردن دیگران برای رها کردن جنگ و دعواهای الکیشون و تمرکز بر مقابله و مواجهه با اون و داردسته اش بود، حتی نتوانست وینترفل رو بگیره و بدون… ادامه »